دل شیدا ( علیرضا افتخاری)
@matalebzib
دل شیدا....
علیرضا افتخاری🎼
ای وای من ای وای من
زد این دل شیدای من
آتش به سر تا پای من
🌹♥️
علیرضا افتخاری🎼
ای وای من ای وای من
زد این دل شیدای من
آتش به سر تا پای من
🌹♥️
🕊️
قاصدک!
شعر مرا از بر کن..
برو آن گوشهی باغ..
سمت آن نرگس مست...
و بخوان در گوشش...
و بگو باور کن...
یک نفر یاد تو را...
دمی از دل نبرد...
#سهراب_سپهری
قاصدک!
شعر مرا از بر کن..
برو آن گوشهی باغ..
سمت آن نرگس مست...
و بخوان در گوشش...
و بگو باور کن...
یک نفر یاد تو را...
دمی از دل نبرد...
#سهراب_سپهری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎶🎶
آهنگ مازندرانی
با تصاویر زیبا تقدیم شما خوبان
🌹♥️
آهنگ مازندرانی
با تصاویر زیبا تقدیم شما خوبان
🌹♥️
منم که مهر نبی و ولی پناه من است
دعای نایب حق ورد صبحگاه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمد اللّه
گدای خاک ره دوست پادشاه من است
ز وصل او نشکیبم گرم به تیغ زنند
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
به حال من نظری میکن ای امام زمان
که التفات تو کفاره گناه من است
مرا ز دنیی و عقبی غرض وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
بر آستان شما رو نهادهام زان روی
فرا ز مسند خورشید تکیهگاه من است
ز موجهای حوادث مرا چه باک ای فیض
چو مهر حیدر و اولاد او پناه من است
وگرنه ذکر حقم بر زبان خروشی نیست
به دل محبت این قوم عذرخواه من است
«فیض کاشانی»
دعای نایب حق ورد صبحگاه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمد اللّه
گدای خاک ره دوست پادشاه من است
ز وصل او نشکیبم گرم به تیغ زنند
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
به حال من نظری میکن ای امام زمان
که التفات تو کفاره گناه من است
مرا ز دنیی و عقبی غرض وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
بر آستان شما رو نهادهام زان روی
فرا ز مسند خورشید تکیهگاه من است
ز موجهای حوادث مرا چه باک ای فیض
چو مهر حیدر و اولاد او پناه من است
وگرنه ذکر حقم بر زبان خروشی نیست
به دل محبت این قوم عذرخواه من است
«فیض کاشانی»
مژده آمدنت داد صبا دوران را
رونق عهد شبابست دگر ایمان را
ای صبا گر به مقیمان درش بازرسی
برسان بندگی و خدمت مشتاقان را
گر به منزلگه آن نایب حق ره یابم
خاک روب در آن خانه کنم مژگان را
رفعت پایه ما خدمت اهل البیت است
نیست حاجت که بر افلاک کشیم ایوان را
بنده آل نبی باش که در کشتی آل
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ترسم آن خیره که بر شیعه او میخندد
در سر کار تشیع کند آخر جان را
ماه کنعانی من! مسند مصر آن تو شد
وقت آنست که بدرود کنی زندان را
یک نظر دیدن رویت ز خدا خواهد فیض
در سرش آن که به پای تو فشاند جان را
«فیض کاشانی»
رونق عهد شبابست دگر ایمان را
ای صبا گر به مقیمان درش بازرسی
برسان بندگی و خدمت مشتاقان را
گر به منزلگه آن نایب حق ره یابم
خاک روب در آن خانه کنم مژگان را
رفعت پایه ما خدمت اهل البیت است
نیست حاجت که بر افلاک کشیم ایوان را
بنده آل نبی باش که در کشتی آل
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ترسم آن خیره که بر شیعه او میخندد
در سر کار تشیع کند آخر جان را
ماه کنعانی من! مسند مصر آن تو شد
وقت آنست که بدرود کنی زندان را
یک نظر دیدن رویت ز خدا خواهد فیض
در سرش آن که به پای تو فشاند جان را
«فیض کاشانی»
به خدا اگر به فیضت اثری رسد ز فیضت
گذرد ز آسمانها بدرد حجابها را
صبا به لطف بگو ختم آل طاها را
که فرقت تو به زاری بسوخت دلها را
قرار خاطر ما هم تو میتوانی شد
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
برون خرام ز مغرب که تیره شد آفاق
ز رسم خویش بگردان طلوع بیضا را
بیا بیا که حضور تو مرده زنده کند
ز آسمان به زمین آورد مسیحا را
نماند صبر و سکون بعد از این به هیچ دلی
به وصل گل برسان بلبلان شیدا را
خوش آن زمان که به نور تو راه حق سپریم
طریق و منزل و مقصد یکی شود ما را
نهد به پای تو سر فیض و جان کند تسلیم
گذشت قطره ز مستی چو دید دریا را
«فیض کاشانی»
گذرد ز آسمانها بدرد حجابها را
صبا به لطف بگو ختم آل طاها را
که فرقت تو به زاری بسوخت دلها را
قرار خاطر ما هم تو میتوانی شد
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
برون خرام ز مغرب که تیره شد آفاق
ز رسم خویش بگردان طلوع بیضا را
بیا بیا که حضور تو مرده زنده کند
ز آسمان به زمین آورد مسیحا را
نماند صبر و سکون بعد از این به هیچ دلی
به وصل گل برسان بلبلان شیدا را
خوش آن زمان که به نور تو راه حق سپریم
طریق و منزل و مقصد یکی شود ما را
نهد به پای تو سر فیض و جان کند تسلیم
گذشت قطره ز مستی چو دید دریا را
«فیض کاشانی»
به ملازمان مهدی که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز فریب دیو مردم، به جناب او پناهم
مگر آن شهاب ثاقب نظری کند سها را
چو قیامتی دهد رو که به دوستان نمائی
برکات مصطفی را، حرکات مرتضی را
تو بدان شمائل و خو که ز جد خویش داری
به جهان در افکنی شور، چو کنی حدیث ما را
دل دشمنان بسوزی چو عذار برفروزی
تن دوستان سراسر، همه جان شود خدا را
چه شود اگر نسیمی ز در تو بوی آرد
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را
«فیض کاشانی»
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز فریب دیو مردم، به جناب او پناهم
مگر آن شهاب ثاقب نظری کند سها را
چو قیامتی دهد رو که به دوستان نمائی
برکات مصطفی را، حرکات مرتضی را
تو بدان شمائل و خو که ز جد خویش داری
به جهان در افکنی شور، چو کنی حدیث ما را
دل دشمنان بسوزی چو عذار برفروزی
تن دوستان سراسر، همه جان شود خدا را
چه شود اگر نسیمی ز در تو بوی آرد
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را
«فیض کاشانی»
#یک حبه نور
﴿وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ﴾
و رزق خدای تو بسیار بهتر و پایندهتر است.
آیه ۱۳۱سوره طه
﴿وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ﴾
و رزق خدای تو بسیار بهتر و پایندهتر است.
آیه ۱۳۱سوره طه
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت
پس همیشه به خاطر داشته باش،
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند..
هیچکس قفلی بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی در زندگیت میبینی ,
شک نکن اون قفل کلیدی هم داره !
کلید خیلی از قفل های زندگی !!!
سه چیز است.
صبر, آرامش , توکل
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت
پس همیشه به خاطر داشته باش،
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند..
هیچکس قفلی بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی در زندگیت میبینی ,
شک نکن اون قفل کلیدی هم داره !
کلید خیلی از قفل های زندگی !!!
سه چیز است.
صبر, آرامش , توکل
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
سعدی
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
سعدی
#دمی_با_سعدی
*ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دستها برخداست*
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت
مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر میکنی میکنی بیخ خویش
اگر جادهای بایدت مستقیم
ره پارسایان امیدست و بیم
طبیعت شود مرد را بخردی
به امید نیکی و بیم بدی
گر این هر دو در پادشه یافتی
در اقلیم و ملکش پنه یافتی
که بخشایش آرد بر امیدوار
به امید بخشایش کردگار
گزند کسانش نیاید پسند
که ترسد که در ملکش آید گزند
وگر در سرشت وی این خوی نیست
در آن کشور آسودگی بوی نیست
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه
دگر کشور آباد بیند به خواب
که دارد دل اهل کشور خراب
خرابی و بدنامی آید ز جور
رسد پیش بین این سخن را به غور
رعیت نشاید به بیداد کشت
که مر سلطنت را پناهند و پشت
مراعات دهقان کن از بهر خویش
که مزدور خوشدل کند کار بیش
مروت نباشد بدی با کسی
کز او نیکویی دیده باشی بسی
شنیدم که خسرو به شیرویه گفت
در آن دم که چشمش زدیدن بخفت
برآن باش تا هرچه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی
الا تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای
گریزد رعیت ز بیدادگر
کند نام زشتش به گیتی سمر
بسی بر نیاید که بنیاد خود
بکند آن که بنهاد بنیاد بد
خرابی کند مرد شمشیر زن
نه چندان که دود دل طفل و زن
چراغی که بیوه زنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
ازان بهرهورتر در آفاق نیست
که در ملکرانی بانصاف زیست
بدو نیک مردم چو میبگذرند
همان به که نامت به نیکی برند
بد اندیش تست آن و خونخوار خلق
که نفع تو جوید در آزار خلق
ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دستها برخداست
نکو کار پرور نبیند بدی
چو بد پروری خصم خون خودی
مکافات موذی به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست
چه از فربهی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید
تبه گردد آن مملکت عن قریب
کز او خاطر آزرده آید غریب
#بوستان
#باب_اول
#در_عدل_و_تدبیر_و_رای
*ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دستها برخداست*
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت
مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر میکنی میکنی بیخ خویش
اگر جادهای بایدت مستقیم
ره پارسایان امیدست و بیم
طبیعت شود مرد را بخردی
به امید نیکی و بیم بدی
گر این هر دو در پادشه یافتی
در اقلیم و ملکش پنه یافتی
که بخشایش آرد بر امیدوار
به امید بخشایش کردگار
گزند کسانش نیاید پسند
که ترسد که در ملکش آید گزند
وگر در سرشت وی این خوی نیست
در آن کشور آسودگی بوی نیست
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه
دگر کشور آباد بیند به خواب
که دارد دل اهل کشور خراب
خرابی و بدنامی آید ز جور
رسد پیش بین این سخن را به غور
رعیت نشاید به بیداد کشت
که مر سلطنت را پناهند و پشت
مراعات دهقان کن از بهر خویش
که مزدور خوشدل کند کار بیش
مروت نباشد بدی با کسی
کز او نیکویی دیده باشی بسی
شنیدم که خسرو به شیرویه گفت
در آن دم که چشمش زدیدن بخفت
برآن باش تا هرچه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی
الا تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای
گریزد رعیت ز بیدادگر
کند نام زشتش به گیتی سمر
بسی بر نیاید که بنیاد خود
بکند آن که بنهاد بنیاد بد
خرابی کند مرد شمشیر زن
نه چندان که دود دل طفل و زن
چراغی که بیوه زنی برفروخت
بسی دیده باشی که شهری بسوخت
ازان بهرهورتر در آفاق نیست
که در ملکرانی بانصاف زیست
بدو نیک مردم چو میبگذرند
همان به که نامت به نیکی برند
بد اندیش تست آن و خونخوار خلق
که نفع تو جوید در آزار خلق
ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دستها برخداست
نکو کار پرور نبیند بدی
چو بد پروری خصم خون خودی
مکافات موذی به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست
چه از فربهی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید
تبه گردد آن مملکت عن قریب
کز او خاطر آزرده آید غریب
#بوستان
#باب_اول
#در_عدل_و_تدبیر_و_رای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر در ره عشق او نباشی سرباز
زنهار مکن حدیث عشقی سر باز
گر روشنی میطلبی همچون شمع
پروانه صفت تو خویشتن را در باز
#مولانای_جان
زنهار مکن حدیث عشقی سر باز
گر روشنی میطلبی همچون شمع
پروانه صفت تو خویشتن را در باز
#مولانای_جان
گوشها برای آن آفریده نشده اند
که ما نیازهای روزمره خود را برآورده کنیم
بلکه گوش ها برای آن است که صداها و نواهای
قدسی و بهشتی را با آن بشنویم
و چشمها نیز برای فرسودن در مشاهده آن چیزها
که خوار و خفیف و حقیر و فرومایه اند نیست
بلکه برای دیدن آن زیبایی هاست
که اینک از نگاه ما پنهان است.
آیا ما نمی توانیم آفریدگار خود را ببینیم ؟
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
سعدی
به پای جانب آن کس برو که پایت داد
بدو نگر به دو دیده، که داد دیداری
دو کف به شادی او زن که کف ز بهر ویست
که نیست شادی او را غمی و تیماری
مولانا
گوشت پاره که زبان آمد از او
می رود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست
تا به باغ جان که میوه اش هوشهاست
مولانا
دکتر الهی قمشه ای
که ما نیازهای روزمره خود را برآورده کنیم
بلکه گوش ها برای آن است که صداها و نواهای
قدسی و بهشتی را با آن بشنویم
و چشمها نیز برای فرسودن در مشاهده آن چیزها
که خوار و خفیف و حقیر و فرومایه اند نیست
بلکه برای دیدن آن زیبایی هاست
که اینک از نگاه ما پنهان است.
آیا ما نمی توانیم آفریدگار خود را ببینیم ؟
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
سعدی
به پای جانب آن کس برو که پایت داد
بدو نگر به دو دیده، که داد دیداری
دو کف به شادی او زن که کف ز بهر ویست
که نیست شادی او را غمی و تیماری
مولانا
گوشت پاره که زبان آمد از او
می رود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوشهاست
تا به باغ جان که میوه اش هوشهاست
مولانا
دکتر الهی قمشه ای
" در پی کم و بیش "
ز سنگِ حادثه خواهی که منحنی نشوی
مباش همچو ترازو تو در پیِ کم و بیش
حافظ
□ این بیت از بدایع صنعت مراعات النظیر و حفظ هم آهنگی ها و تناسبات است. معنی بیت آن است که اگر خواهی از سنگ فتنه روزگار در امان باشی چون ترازو مباش که به اندک تفاوت و کوچک ترین سنگ و وزنه ای به این سوی و آن سوی متمایل می شود و پیام این است که در امور دنیا سختگیری و حساسیت نباید نشان داد و در پی بیش و کم نباید بود زیرا خداوند کم و بیش جهان را در مجموع متاع حقیر و لهو و بازیچه خوانده است (آیات ۳۸ سوره توبه و ۳۲ سوره انعام). از این رو " زیادِ " دنیا بسیار کم است تا به کم چه رسد که خود هیچ نیست.
برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "
به قلم حسین الهی قمشه ای
مینیاتور قدیمی
ز سنگِ حادثه خواهی که منحنی نشوی
مباش همچو ترازو تو در پیِ کم و بیش
حافظ
□ این بیت از بدایع صنعت مراعات النظیر و حفظ هم آهنگی ها و تناسبات است. معنی بیت آن است که اگر خواهی از سنگ فتنه روزگار در امان باشی چون ترازو مباش که به اندک تفاوت و کوچک ترین سنگ و وزنه ای به این سوی و آن سوی متمایل می شود و پیام این است که در امور دنیا سختگیری و حساسیت نباید نشان داد و در پی بیش و کم نباید بود زیرا خداوند کم و بیش جهان را در مجموع متاع حقیر و لهو و بازیچه خوانده است (آیات ۳۸ سوره توبه و ۳۲ سوره انعام). از این رو " زیادِ " دنیا بسیار کم است تا به کم چه رسد که خود هیچ نیست.
برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "
به قلم حسین الهی قمشه ای
مینیاتور قدیمی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چندانک خواهی درنگر
در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای
من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ
وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها
منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی
من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی
من بیدهان خندیدهام
#حضرت_مولانا
در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای
من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ
وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها
منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی
من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی
من بیدهان خندیدهام
#حضرت_مولانا