تا کی به جمال و مال دنیا نازی
آمد گه آنکه راه عقبی سازی
ای دیر نشسته وقت آنست که جای
یک چند به نوخاستگان پردازی
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۵۳
آمد گه آنکه راه عقبی سازی
ای دیر نشسته وقت آنست که جای
یک چند به نوخاستگان پردازی
#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۵۳
چندین به تو بر مهر و وفا بستهٔ من
ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من
من صبر کنم ولیک ننگت نبود
یک روز تو از درد دل خستهٔ من
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۵۳
ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من
من صبر کنم ولیک ننگت نبود
یک روز تو از درد دل خستهٔ من
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۵۳
چندین به تو بر مهر و وفا بستهٔ من
ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من
من صبر کنم ولیک ننگت نبود
یک روز تو از درد دل خستهٔ من
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۵۳
ای خوی تو آزردن پیوستهٔ من
من صبر کنم ولیک ننگت نبود
یک روز تو از درد دل خستهٔ من
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۵۳
من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم
بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم
دیوانه و مست و لاابالی گشتم
گوئیکه همه عمر در این کار بدم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۵۳
بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم
دیوانه و مست و لاابالی گشتم
گوئیکه همه عمر در این کار بدم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۳۵۳
این کهنه رباط را که عالم نام است
آرامگَهِ اَبْلَقِ صبح و شام است،
بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است،
گوری است که خوابگاهِ صد بهرام است!
#خیام
- رباعی ۵۳
آرامگَهِ اَبْلَقِ صبح و شام است،
بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است،
گوری است که خوابگاهِ صد بهرام است!
#خیام
- رباعی ۵۳
صد شکر که یادت همه از یادم برد
وین هستی موهوم ز بنیادم برد
گفتم که دمی گریه کنم آهم سوخت
رفتم که دمی آه کشم بادم برد
#رضی_الدین_آرتیمانی
- رباعی شماره ۵۳
وین هستی موهوم ز بنیادم برد
گفتم که دمی گریه کنم آهم سوخت
رفتم که دمی آه کشم بادم برد
#رضی_الدین_آرتیمانی
- رباعی شماره ۵۳
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت
و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
#خیام
- رباعی شمارهٔ ۱۳۹
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت
و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
#خیام
- رباعی شمارهٔ ۱۳۹
روزیکه مرا به نزد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دورانست
واندم که مرا تجلی احسانست
جان در تن من چو موسی عمرانست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۳۹
ساقی و شراب و قدح و دورانست
واندم که مرا تجلی احسانست
جان در تن من چو موسی عمرانست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۳۹
گفتند که شش جهت همه نور خداست
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست
گفتند دمی نظر بکن بیچپ و راست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۲
فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست
گفتند دمی نظر بکن بیچپ و راست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۲
کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست
هم کودکی از کمال خیزد شک نیست
گر زانکه پدر حدیث کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۶
هم کودکی از کمال خیزد شک نیست
گر زانکه پدر حدیث کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۶
راستي چيست؟
گفت:
آن است كه دل ، پيش تر از زبان گويد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
گفت:
آن است كه دل ، پيش تر از زبان گويد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
گویند بیا به باغ کانجا لاغ است
نی زحمت نزهت و نه بانگ زاغ است
اندر دل من رنگرز صباغست
کاندر پر هر زاغ از او صد باغ است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۷
نی زحمت نزهت و نه بانگ زاغ است
اندر دل من رنگرز صباغست
کاندر پر هر زاغ از او صد باغ است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۷
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بیقرار بالایین است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۹
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بیقرار بالایین است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۳۹۹
.
هر کاو، صنمِ نکو سِرشتی دارد
در خلوتِ خویشتن، بهشتی دارد!
با هر که چنین سعادتی دست دهد
الحق که خجسته سرنوشتی دارد!
#نظمی تبریزی
هر کاو، صنمِ نکو سِرشتی دارد
در خلوتِ خویشتن، بهشتی دارد!
با هر که چنین سعادتی دست دهد
الحق که خجسته سرنوشتی دارد!
#نظمی تبریزی
دوش این دل خونچکیده، پهلوی تو بود
وین دیدهی حیرتزده بر روی تو بود
آوارهسری که این زمان دربهدر است
روزی دو از این پیش، به زانوی تو بود
#بیدل رباعیات
وین دیدهی حیرتزده بر روی تو بود
آوارهسری که این زمان دربهدر است
روزی دو از این پیش، به زانوی تو بود
#بیدل رباعیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروانِ منت شرم باد، رو
عمریست تا دلت ز اسیران ِزلف ِماست
غافل ز حفظ ِجانب ِیاران ِخود مشو
مَفروش عطرِ عقل، به هِندوی زلفِ ما
کـآنجا هزار نافهی مُشکین به نیم جُو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم ِدرو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سرّ ِاختران ِکهن سیر و ماهِ نو
شکل هلال هر سرمه میدهد نشان
از افسر سیامک و ترک ِکلاه زو
حافظ جناب ِپیر ِمغان مامن ِوفاست
درس ِحدیث ِعشق بر او خوان و ز او شنو
حافظ
از ماه ابروانِ منت شرم باد، رو
عمریست تا دلت ز اسیران ِزلف ِماست
غافل ز حفظ ِجانب ِیاران ِخود مشو
مَفروش عطرِ عقل، به هِندوی زلفِ ما
کـآنجا هزار نافهی مُشکین به نیم جُو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم ِدرو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سرّ ِاختران ِکهن سیر و ماهِ نو
شکل هلال هر سرمه میدهد نشان
از افسر سیامک و ترک ِکلاه زو
حافظ جناب ِپیر ِمغان مامن ِوفاست
درس ِحدیث ِعشق بر او خوان و ز او شنو
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صَنَما با غمِ عشقِ تو چه تدبیر کنم؟
تا به کِی در غمِ تو نالهٔ شبگیر کنم؟
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شِنَوَد
مگرش هم ز سرِ زلفِ تو زنجیر کنم
آن چه در مدتِ هِجرِ تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تَحریر کنم
با سرِ زلفِ تو مجموعِ پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم؟
آن زمان کآرزویِ دیدنِ جانم باشد
در نظر نقشِ رخِ خوبِ تو تصویر کنم
گر بدانم که وصالِ تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دَربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امّید صَلاحی ز فسادِ حافظ
چون که تقدیر چُنین است، چه تدبیر کنم؟
حافظ
تا به کِی در غمِ تو نالهٔ شبگیر کنم؟
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شِنَوَد
مگرش هم ز سرِ زلفِ تو زنجیر کنم
آن چه در مدتِ هِجرِ تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تَحریر کنم
با سرِ زلفِ تو مجموعِ پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم؟
آن زمان کآرزویِ دیدنِ جانم باشد
در نظر نقشِ رخِ خوبِ تو تصویر کنم
گر بدانم که وصالِ تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دَربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امّید صَلاحی ز فسادِ حافظ
چون که تقدیر چُنین است، چه تدبیر کنم؟
حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست. چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد، و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند، تنهایی تو کامل می شود...
سمفونی_مردگان
عباس_معروفي
سمفونی_مردگان
عباس_معروفي