آن درویش
بسیار سفر میکرد
و آرام نمی گرفت
روزی در بیابانی بخفت
و گلیم بر سرکشید
ناگاه حالی خوش یافت
گفت:
خدایا!
تو با من بودی در زیر این گلیم
و من به جستجوی تو
در بیابانها سرگردان . . .
بسیار سفر میکرد
و آرام نمی گرفت
روزی در بیابانی بخفت
و گلیم بر سرکشید
ناگاه حالی خوش یافت
گفت:
خدایا!
تو با من بودی در زیر این گلیم
و من به جستجوی تو
در بیابانها سرگردان . . .
ای داده مرا چو عشق خود بیداری
وین شمع میان این جهان تاری
من چنگم و تو زخمه فرو نگذاری
وانگه گوئی بس است تا کی زاری
#مولانا
وین شمع میان این جهان تاری
من چنگم و تو زخمه فرو نگذاری
وانگه گوئی بس است تا کی زاری
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی خدا دست به قلم میشه 😍😍😍
اینجا که منم قیمت
دل هر دو جهان است
آنجا که تویی در چه
حساب است دل ما
صائب تبریزی
دل هر دو جهان است
آنجا که تویی در چه
حساب است دل ما
صائب تبریزی
غزلِ ۷۱ دیوانِ حضرت شاه
تا چه بازی رُخ نُماید ، بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنجِ رِندان را مَجالِ شاه نیست!
تا چه بازی رُخ نُماید ، بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنجِ رِندان را مَجالِ شاه نیست!
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو میگیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحبنظر آن است که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعدهٔ صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
گر همه عمر ندادهست کسی دل به خیال
چون بیاید به سر راه تو بیدل برود
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود
سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود
غزل ۲۶۳، شیخ اجل عالیجناب سعدی
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو میگیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحبنظر آن است که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعدهٔ صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
گر همه عمر ندادهست کسی دل به خیال
چون بیاید به سر راه تو بیدل برود
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود
سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود
غزل ۲۶۳، شیخ اجل عالیجناب سعدی
از الهی نامه خواجه عبد الله انصاری :
الهــــی روزگاری تو را می جستم خود را می يافتم ، اکنون خود را می جويم تو را می يابم ای محب را ياد و انس
را يادگار ، چون حاضری اين جستن بچه کار ؟
الهــــی يافته می جويم ، با ديده در ميگويم که دارم چه جويم ، که می بينم ؟چه گويم ؟ شيفتهء اين جـُست و جويم
گرفتار اين گفت و گويم ، ای پيش از هـــر روز، و جدا از هر کس، مرا درين سوز هزار مطرف نه بس .
خـداوندا سزد که اکنون سموم قهـر از آن باز داری و کُشتهء عنايت ازلی را به رعايت ابدی مَدَد کنی .
الهــــی به عنايت ازلی تخم هــدايت کاشــتی ، به رســـالت پيــامبـران آب دادی ، به ياری و توفيـــق پـروردی
بنـــظر خـــود بــار آوردی .
الهــــی گاه گريم که در اختيار ديوم، از بس تاريکی بينم ، باز ناگاه نوری تابد که جملهء بشريت در جنب آن ناپديد بود.
الهــــی روزگاری تو را می جستم خود را می يافتم ، اکنون خود را می جويم تو را می يابم ای محب را ياد و انس
را يادگار ، چون حاضری اين جستن بچه کار ؟
الهــــی يافته می جويم ، با ديده در ميگويم که دارم چه جويم ، که می بينم ؟چه گويم ؟ شيفتهء اين جـُست و جويم
گرفتار اين گفت و گويم ، ای پيش از هـــر روز، و جدا از هر کس، مرا درين سوز هزار مطرف نه بس .
خـداوندا سزد که اکنون سموم قهـر از آن باز داری و کُشتهء عنايت ازلی را به رعايت ابدی مَدَد کنی .
الهــــی به عنايت ازلی تخم هــدايت کاشــتی ، به رســـالت پيــامبـران آب دادی ، به ياری و توفيـــق پـروردی
بنـــظر خـــود بــار آوردی .
الهــــی گاه گريم که در اختيار ديوم، از بس تاريکی بينم ، باز ناگاه نوری تابد که جملهء بشريت در جنب آن ناپديد بود.
بایزید بسطامى از راهى مىگذشت و سگى او را دنبال کرد. وى جامه برگرفت تا به بدن سگ نیالاید، سگ زبان حال بگشود و گفت: اگر من خشکم که دامن تو، نجس نخواهد شد و اگر تر باشم، به هفت بار شستن پاک خواهد شد ولى تو هرگاه به خود آلوده شوى و با آب صد دریا غسل کنى، پاک نخواهى شد. پس دامن از خود نگاه دار، نه از من!
شیخ گفت: تو ظاهرى پلید و من باطنى از تو پلیدتر دارم، بیا همراه شویم، شاید پاکى حاصل شود.
سگ گفت: همراهى ممکن نیست، زیرا تو مقبول خلقى و من مردود جهانم!
از کتاب هزار و یک حکایت پارسی
شیخ گفت: تو ظاهرى پلید و من باطنى از تو پلیدتر دارم، بیا همراه شویم، شاید پاکى حاصل شود.
سگ گفت: همراهى ممکن نیست، زیرا تو مقبول خلقى و من مردود جهانم!
از کتاب هزار و یک حکایت پارسی
کانال تلگرامیsmsu43@
گلوریا روحانی- بیا شیراز کاکو
بیا شیراز کاکو
با صدای : گلوریا روحانی
ترانه و آهنگ : محلی شیرازی
آلبوم : آهو بره
با صدای : گلوریا روحانی
ترانه و آهنگ : محلی شیرازی
آلبوم : آهو بره
راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین
این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است
آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین
تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم
چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین
سر هزارساله را مستم و فاش می کنم
خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین
شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره
گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین
خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت
ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین
ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین
عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین
#مولوی
بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین
این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است
آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین
تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم
چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین
سر هزارساله را مستم و فاش می کنم
خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین
شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره
گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین
خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت
ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین
ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین
عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین
#مولوی
حق تعالی را خود بوئی است محسوس ،
به مشام رسد
چنانکه بوی مشک و عنبر
اما چه ماند به مشک و عنبر
چون تجلی خواهد بود
آن بوی مقدمه بیاید ، آدمی مست مست شود .
حضرت شمس_تبریزی
به مشام رسد
چنانکه بوی مشک و عنبر
اما چه ماند به مشک و عنبر
چون تجلی خواهد بود
آن بوی مقدمه بیاید ، آدمی مست مست شود .
حضرت شمس_تبریزی
حق تعالی را خود بوئی است محسوس ،
به مشام رسد
چنانکه بوی مشک و عنبر
اما چه ماند به مشک و عنبر
چون تجلی خواهد بود
آن بوی مقدمه بیاید ، آدمی مست مست شود .
حضرت شمس_تبریزی
به مشام رسد
چنانکه بوی مشک و عنبر
اما چه ماند به مشک و عنبر
چون تجلی خواهد بود
آن بوی مقدمه بیاید ، آدمی مست مست شود .
حضرت شمس_تبریزی
گفتم که دلا تو در بلا افتادی
گفتا که خوشم تو به کجا افتادی
گفتم که دماغ دوا باید، گفت
دیوانه توئی که در دوا افتادی
#رباعی_مولانا
گفتا که خوشم تو به کجا افتادی
گفتم که دماغ دوا باید، گفت
دیوانه توئی که در دوا افتادی
#رباعی_مولانا
در بابِ تاثیر همنشین
آدمیان از راه همنشینی، بر هم اثر می گذارند
از اینرو در کتب اخلاقی و عرفانی از اهمیت صحبت یا همنشینی بسیار سخن رفته است
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتا
#حضرت_مولانا
مولانا در فیه مافیه می فرماید: دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن الا به دیدار دوست
همنشینی مقبلان چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی خود کجاست
#مثنوی_معنوی
و به همان نسبت پرهیز از همنشینی بدان تاکید شده است چرا که تاثیرات ماندگاری بر آدمی خواهد گذاشت
هرکه با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
آدمیان از راه همنشینی، بر هم اثر می گذارند
از اینرو در کتب اخلاقی و عرفانی از اهمیت صحبت یا همنشینی بسیار سخن رفته است
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتا
#حضرت_مولانا
مولانا در فیه مافیه می فرماید: دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن الا به دیدار دوست
همنشینی مقبلان چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی خود کجاست
#مثنوی_معنوی
و به همان نسبت پرهیز از همنشینی بدان تاکید شده است چرا که تاثیرات ماندگاری بر آدمی خواهد گذاشت
هرکه با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
در بابِ تاثیر همنشین
آدمیان از راه همنشینی، بر هم اثر می گذارند
از اینرو در کتب اخلاقی و عرفانی از اهمیت صحبت یا همنشینی بسیار سخن رفته است
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتا
#حضرت_مولانا
مولانا در فیه مافیه می فرماید: دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن الا به دیدار دوست
همنشینی مقبلان چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی خود کجاست
#مثنوی_معنوی
و به همان نسبت پرهیز از همنشینی بدان تاکید شده است چرا که تاثیرات ماندگاری بر آدمی خواهد گذاشت
هرکه با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
آدمیان از راه همنشینی، بر هم اثر می گذارند
از اینرو در کتب اخلاقی و عرفانی از اهمیت صحبت یا همنشینی بسیار سخن رفته است
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتا
#حضرت_مولانا
مولانا در فیه مافیه می فرماید: دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن الا به دیدار دوست
همنشینی مقبلان چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی خود کجاست
#مثنوی_معنوی
و به همان نسبت پرهیز از همنشینی بدان تاکید شده است چرا که تاثیرات ماندگاری بر آدمی خواهد گذاشت
هرکه با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
Track 1
Unknown Artist
آتش عشق
دل آرامی کزو گیرد دل آرام
به غیر از ساقی کوثر ندونم...
⚜کاری از استاد میرفرساد ملک نیا
⚜با صدای آقای فرشاد عباسی
✴️اجرای گروه تنبورنوازان حافظ✴️ 🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵
🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵
دل آرامی کزو گیرد دل آرام
به غیر از ساقی کوثر ندونم...
⚜کاری از استاد میرفرساد ملک نیا
⚜با صدای آقای فرشاد عباسی
✴️اجرای گروه تنبورنوازان حافظ✴️ 🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵
🎵🎵🎵🎵🎵🎵🎵