معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
‏ای مرغ صبح بشکن ناقوس پاسبانان
تا من دمی برآرم اندر کنار جانان

در خواب کن زمانی آسودگان شب را
کان ماه رو نترسد ز آواز صبح خوانان

#سیف_فرقانی
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

ای گنج نوش‌دارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری

زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

#سعدی
غم مخور البته که غمخوار هست

گردن غم بشکن اگر یار هست

#نظامی
حال که انسان اشرف مخلوقات است
باید در هر گام به خاطر داشته باشد
که خلیفه‌ی خدا بر زمین است
و طوری رفتار کند
که شایسته‌ی این مقام باشد


انسان اگر فقیر شود
به زندان افتد
آماج افترا شود
حتی به اسارت رود
باز هم باید مانند خلیفه‌ای سرافراز
چشم ودل سیروباقلبی مطمئن رفتارکند

ملت عشق
اليف شافاك
از کبر مدار در دل خود هوسی
کز کبر به جائی نرسیده است کسی

چون زلف بتان شکستگی پیدا کن
تا صید کنی هزار دل هر نفسی

#خاقانی
مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار [دامپزشک] رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را، کار بزرگ فرماید، با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان، بخفت رای منسوب گردد.

ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده‌ست
نبرندش به کارگاه حریر

گلستان، سعدی
به دنیا نیامدن
بهتــر از تعلیم نیافتن
و نادان ماندن استـــ...
زیرا جهالت ریشه همه
بدبختــے هاست...

افلاطون
زندگی همان نیست که انسان از سر میگذراند،
بلکه آن چیزی ست که به خاطر می سپرد
و اینکه چگونه به خاطرش می سپرد تا بازش بگوید.

- گابریل گارسیا مارکز
.
               زندگی دوختن شادیهاست
           وبه تن کردن پیراهن گلدار امید
       زندگانی هنر هم نفسی با غمهاست
               آری ذهن ما باغچه است
                 گل در آن باید کاشت
                 ور نکاری گل سرخ
            علف هرز در آن می روید

                #مجتبی کاشانی

  
مردی نزد حلاج آمد و پرسید:
"رهایی چیست؟"
او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستون‌های زیبایی بود، حلاج بی‌درنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:
"به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمی‌دهد."
مرد گفت:
"تو دیوانه هستی، این تویی که به ستون چسبیده‌ای...، ستون تو را نگرفته است."
منصور گفت:
"من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو،
هیچکس تو را مقید (زندانی) نکرده است.
قید و بند تو کاذب است.
و این ساخته خودت است.
#دوست در کلام شمس و مولانا



مقصود از وجود عالم ملاقات دو #دوست بود که روی در هم نهند جهت خدا؛ دور از هوی

سالها بگذرد که یکی را از ناگه #دوستی افتد که بیاساید.

مرا در همه عالم یک #دوست باشد

چه شادم به #دوستی تو
که مرا چنین #دوستی داد
خدا این دل مرا به تو دهد
مرا چه آن جهان ، چه این جهان
مرا چه قعر زمین، چه بالای آسمان
مرا چه بالا ، چه پست

#شمس_تبریزی


یا دیدن #دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را

ز یاد #دوست شیرین تر چه کارست؟

تو را ای #دوست چون من یار غارم
سری در غار کن کاین غار چونست؟

تا نقش خیال #دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

بر عاشقان فریضه بود جستجوی #دوست

#غزل_مولانا


ای #دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان

من درد ترا ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز #دوست تا جان ندهم

ای #دوست به دوستی قرینیم ترا
هر جا که قدم نهی زمینیم ترا

#رباعی_مولانا


دوستان را در دل رنج‌ها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود
نه به خفتن
نه به گشتن
و نه به خوردن

الّا به دیدارِ #دوست

#فیه_ما_فیه
حریفِ ما ،

شو ، ای صوفی ،

که ذکرِ حلقه‌ی رندان ،




بِه است ،

از طاعت و زهدی ،

که با روی و ریا باشد ،




#نسیمی
در آن میان از او پرسید که :«عشق چیست؟» گفت:«امروز بینی،و فردا بینی، و پس فردا بینی». آن روزش بکشتند،و دیگر روز بسوختند،و سوم روزش به باد دادند؛ #عشق_این_است!

پس،دستش جدا کردند. خنده ای بزد. گفتند: «خنده چیست؟» گفت: «دست از آدمی بسته، باز کردن آسان است، مرد آن است که دست صفات -که کلاهِ همّت از تارَکِ عرش در میکشد - قطع کند». پس پاهایش ببریدند. تبسمی کرد. گفت: «بدین پای سفِر خاکی می کردم، قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر ِ هر دو عالَم بکند. اگر توانید ، آن قدم را ببرید!»
پس، دو دستِ بریدهٔ خون آلود در روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد گفتند: «این چرا کردی؟» گفت: «خونِ بسیار از من برفت، و دانم که رویم زرد شده باشد.
شما پندارید که زردیِ رویِ من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سُرخ روی باشم، که گلگونهٔ مردان خونِ ایشان است». گفتند: «اگر رُوی را به خون سرخ کردی،ساعد ، باری، چرا آلودی؟» گفت: «وضو میسازم». گفتند: «چه وضو؟» گفت: «رَکعَتانِ فی العِشق، لايَصِحَّ وُضُوءهما إلّا بالدَّمِ ؛ در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الّا به خون».
پس، چشمهاش برکندند. قیامتی از خلق برآمد. بعضی می گریستند، و بعضی سنگ می انداختند.
پس خواستند که زبانش ببرند. گفت: «چندان صبر کنید که سخنی بگویم». روی سویِ آسمان کرد و گفت: «الهی، بدین رنج که برای تو بر من می برند، محرومشان مگردان، و از این دولتشان بی نصیب مکن. الحمدلله که دست و پای من بریدند در راه تو، واگر سر از تن باز کنند در مشاهدهٔ جلالِ تو بر سرِ دار می کنند».
پس، گوش و بینی ببریدند و سنگ روان کردند. عجوزه ای با کوزه ای در دست می آمد. چون حسین را دید، گفت: «زنید، و محکم زنید، تا این حلّاجَکِ رعنا را با سخنِ خدای چه کار!»
پس زبانش ببریدند. و نماز شام بود که سرش ببریدند. و در میانِ سر بریدن تبسّمی کرد، و جان بداد. و مردمان خروش کردند و حسینْ گویِ قضا به پایانِ میدانِ رضا برد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسین_منصور_حلاج
.
به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟
نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده نابی، از این دو کار، چه دانی؟

#معینی_کرمانشاهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدای مهربانم
در این شب زیبا زمستانی
به تک تک عزیزانم
سلامتی و عافیت
عشق و محبت و دلخوشی
آسایش و آرامش
و عاقبت به خیری عطا كن🙏

به‌خیر‌باشه‌
این‌شبِ‌زمستونی‌قشنگ‌
برای‌همه‌تون‌

شب بخیر دوستان
.
خدای من امروز هم
حکمت قدمهایی را
که برایم بر میداری آشکار کن
تا درهایی که به رویم
میگشایی ندانسته نبندم....
ودر هایی که به
رویم میبندی به اصرار نگشایم

به نام خدای همه


.
یک حبه نور

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ

و کسانی که برای [به دست آوردن خشنودی] ما [با جان و مال] کوشیدند، بی تردید آنان را به راه های خود [راه رشد، سعادت، کمال، کرامت، بهشت و مقام قرب] راهنمایی می کنیم؛ و یقیناً خدا با نیکوکاران است.

#عنکبوت -آیه ۶۹
به امروز بنگر! زیرا زندگی همین است، همه زندگى در امروز است. همهٔ واقعیت‌های وجودی تو در امروز نهفته است: موهبتِ رشد، شکوه اعمال و کردارهایت، و افتخار پیروزی‌های تو. دیروز رویایی بیش نیست و فردا یک توهم است.
اگر امروز را خوب بگذرانی فردای تو شادی‌بخش می‌شود و فردای تو امیدبخش.
بنابراین به امروز خود خوب بنگر و به سپیده‌دم سلام من!

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات فرخنده

🌺🌺🌺

نفس عمیق بکشید
مهم نیست چند ساله هستید
مهم اینست که زنده هستید
و قلبتان هنوز می تپد
باید خوشبخت و خوشحال زندگی کنید
امروزتان پر از خوشحالی

🌺🌺🌺

شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با آن که می‌رسانی آن باده بقا را
بی تو نمی‌گوارد این جام باده ما را

مطرب قدح رها کن زین گونه ناله‌ها کن
جانا یکی بها کن آن جنس بی‌بها را

آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را
آن چاه بابلت را وان کان سحرها را

بازآر بار دیگر تا کار ما شود زر
از سر بگیر از سر آن عادت وفا را

دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته
طغرای تو نبشته مر ملکت صفا را

در نورت ای گزیده ای بر فلک رسیده
من دم به دم بدیده انوار مصطفا را

«مولوی»دیوان کبیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست

کنسرت ۱۳۷۴ تهران
محمدرضا شجریان و جمشید عندلیبی