.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
#عطار مختار نامه ۲۵
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
#عطار مختار نامه ۲۵
چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوکِ خامه رقم کردهای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
روانِ تشنهٔ ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت
حضرت حافظ
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت
به نوکِ خامه رقم کردهای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت
نگویم از منِ بیدل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت
مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت
بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت
ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت
روانِ تشنهٔ ما را به جرعهای دریاب
چو میدهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت
همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت
حضرت حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا
آرامشی از جنس ️فرشتههایت
نصیب همه دلهای مهربون
و شبی آرام و بی نظیر
قسمت دوستان و عزیزانم بفرما
جدر پناه مهر خداوند
شب بر شما خوش
آرامشی از جنس ️فرشتههایت
نصیب همه دلهای مهربون
و شبی آرام و بی نظیر
قسمت دوستان و عزیزانم بفرما
جدر پناه مهر خداوند
شب بر شما خوش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم:
#الهی_به_امید_توووღ
به نام خدای همه
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم:
#الهی_به_امید_توووღ
به نام خدای همه
گرچه خاکستر شب
صیقلِ زنگار دل است
در صفاکاریِ دل،
دستِ دگر دارد صبح . . .
#صائب_تبریزی
ســـلاام و ادب
صبحتون بخیر
روزتون شاد و خاطره انگیز
صیقلِ زنگار دل است
در صفاکاریِ دل،
دستِ دگر دارد صبح . . .
#صائب_تبریزی
ســـلاام و ادب
صبحتون بخیر
روزتون شاد و خاطره انگیز
سختترين چالش زندگى اينه كه
به آدمى كه قبلا بودى غلبه كنى...
خودت رو از نو بساز...
باور كن ميتونى
و اينجورى نصف راه رو رفتى.
تو با اين باور به اين دنيا اومدى كه
همه چيز ممکنه، اين باور رو از خودت نگير.
به عقب نگاه کن، ببین چقدر راه رو اومدی،
افکار فقیرانه رو از ذهنت دور کن،
اونا زندگی فقیرانه رو برای تو بوجود میارن،
خدا انسانهای فقیر رو دوست نداره،
پاشو و حرکت کن،
قدمهای بزرگ زندگی، تورو میسازه
و این و یادت باشه
تا وقتی داری به آب نگاه میکنی
ترست از بین نمیره
باید پا بزاری توی آب
تا سرد و گرم بودنش رو احساس کنی.
برای رویاهات بجنگ...
چشم از هدفت برندار...
قوی باش که بهترینها در انتظار توست.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزو میکنم بهترینها همراه با آرامش و آسایش ,موفقیت , پیروزی , خنده هایی از ته دل و شادی و نشاط برایت رقم بخوره
امروزت قشنگ وزیبا
🌺🌺🌺
شاد باشی
به آدمى كه قبلا بودى غلبه كنى...
خودت رو از نو بساز...
باور كن ميتونى
و اينجورى نصف راه رو رفتى.
تو با اين باور به اين دنيا اومدى كه
همه چيز ممکنه، اين باور رو از خودت نگير.
به عقب نگاه کن، ببین چقدر راه رو اومدی،
افکار فقیرانه رو از ذهنت دور کن،
اونا زندگی فقیرانه رو برای تو بوجود میارن،
خدا انسانهای فقیر رو دوست نداره،
پاشو و حرکت کن،
قدمهای بزرگ زندگی، تورو میسازه
و این و یادت باشه
تا وقتی داری به آب نگاه میکنی
ترست از بین نمیره
باید پا بزاری توی آب
تا سرد و گرم بودنش رو احساس کنی.
برای رویاهات بجنگ...
چشم از هدفت برندار...
قوی باش که بهترینها در انتظار توست.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزو میکنم بهترینها همراه با آرامش و آسایش ,موفقیت , پیروزی , خنده هایی از ته دل و شادی و نشاط برایت رقم بخوره
امروزت قشنگ وزیبا
🌺🌺🌺
شاد باشی
.
چو باد صبح
جستن کردی آغاز
بر آیین دگر دادی سخن ساز
چه گفتی؟
گفتی: ای باد سحرخیز!
شمیم مشک در جیب سمن بیز،
به معشوقان
بری پیغامِ عاشق
بدین جنبش، دهی آرامِ عاشق
#جامی هفت اورنگ
درود..آرزو کنیم
از لبخند خدا،
پای کوب و شاد و پر ترانه شود،
زندگیتان به هر لحظه
چو باد صبح
جستن کردی آغاز
بر آیین دگر دادی سخن ساز
چه گفتی؟
گفتی: ای باد سحرخیز!
شمیم مشک در جیب سمن بیز،
به معشوقان
بری پیغامِ عاشق
بدین جنبش، دهی آرامِ عاشق
#جامی هفت اورنگ
درود..آرزو کنیم
از لبخند خدا،
پای کوب و شاد و پر ترانه شود،
زندگیتان به هر لحظه
ای برادران حقیقت،
همچنان از پوست برون آیید که مار بیرون آید و همچنان روید که مور رود.
که آواز پای شما کس نشنود.
بر مثال کژدم باشید که پیوسته سلاح شما پس پشت شما بود، که شیطان از پس برآید!
زهر خورید تا خوش زیید، مرگ را دوست دارید تا زنده مانید...
شهاب الدين سهروردي
همچنان از پوست برون آیید که مار بیرون آید و همچنان روید که مور رود.
که آواز پای شما کس نشنود.
بر مثال کژدم باشید که پیوسته سلاح شما پس پشت شما بود، که شیطان از پس برآید!
زهر خورید تا خوش زیید، مرگ را دوست دارید تا زنده مانید...
شهاب الدين سهروردي
تا توانی در میان این ظلمات از قلم و دست و زبان و مال و جاه راحتی به محتاجی میرسان...
و "ارحموا من فیالارض یرحمکم من فیالسَّماء" فراموش مکن...
و یقین دان که تو را هیچ کاری نیست الّا راحت رسانیدن چندان که بتوانی...
جوانمردا! چندان که توانی از مال و جاه و از قلم و زبان از هیچ کس دریغ مدار که وقت آید که خواهی خیری کنی و نتوانی.
عینالقضات همدانی
و "ارحموا من فیالارض یرحمکم من فیالسَّماء" فراموش مکن...
و یقین دان که تو را هیچ کاری نیست الّا راحت رسانیدن چندان که بتوانی...
جوانمردا! چندان که توانی از مال و جاه و از قلم و زبان از هیچ کس دریغ مدار که وقت آید که خواهی خیری کنی و نتوانی.
عینالقضات همدانی
آفرینش همه تسبیح خداوند دل است و پدیده ها همه صورت های حق اند،
پس حق است که تسبیح خودمی گوید
"الحمدالله رب العالمین " خود حق است که ثناخوان خویشتن است...
جناب شیخ ابن عربی
پس حق است که تسبیح خودمی گوید
"الحمدالله رب العالمین " خود حق است که ثناخوان خویشتن است...
جناب شیخ ابن عربی
ما آینه ایم !
هرکه در ما نِگَرَد؛
هر نیک و بدی که بیند ،
از خود بیند.
جناب ابوسعید ابوالخیر
هرکه در ما نِگَرَد؛
هر نیک و بدی که بیند ،
از خود بیند.
جناب ابوسعید ابوالخیر
دریغا! که مردم در بندِ آن نیستند که چیزی بدانند؛ بل که در بندِ آنند که خلق در ایشان اعتقاد کنند که عالِمند.
عين القضات همداني
عين القضات همداني
اگر در برادر خود، عیبی بینی، آن عیب در توست که در او میبینی عالم هم همین آیینه است که نقش خود را در او می بینی که المؤمن مراة المؤمن
(مؤمن آینه ی مؤمن است) آن عیب را از خود جدا کن زیرا آنچه از او میرنجی از خود میرنجی گفتند پیلی را آوردند بر سر چشمه که آب خورد، عکس خود را در آب می دید و می رمید، او میپنداشت که از دیگری میرمد نمیدانست که از خود میرمد همه ی اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر، چون در توست نمیرنجی چون آن را در دیگری میبینی میرنجی
فیه ما فیه
(مؤمن آینه ی مؤمن است) آن عیب را از خود جدا کن زیرا آنچه از او میرنجی از خود میرنجی گفتند پیلی را آوردند بر سر چشمه که آب خورد، عکس خود را در آب می دید و می رمید، او میپنداشت که از دیگری میرمد نمیدانست که از خود میرمد همه ی اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر، چون در توست نمیرنجی چون آن را در دیگری میبینی میرنجی
فیه ما فیه
جزیره سبز و گاو غمگین
جزیره سرسبز و پر علف است که در آن گاوی خوش خوراک زندگی میکند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را میخورد و چاق و فربه میشود. هنگام شب که به استراحت مشغول است یکسره در غم فرداست.آیا فردا چیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج میبرد و نمیخوابد و مثل موی لاغر و باریک میشود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمر گاو میرسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول میشود و تا شب میچرد و چاق و فربه میشود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا میکند یا نه؟ لاغر و باریک میشود. سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خود فکر نکرده که من سالهاست از این علفزار میخورم و علف همیشه هست و تمام نمیشود، پس چرا باید غمناک باشم؟
*تفسیر داستان: گاو، رمزِ نفسِ زیاده طلبِ انسان است و صحرا هم این دنیاست. آدمیزاد، بیقرار و ناآرام و بیمناک است.
مثنوی معنوی
جزیره سرسبز و پر علف است که در آن گاوی خوش خوراک زندگی میکند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را میخورد و چاق و فربه میشود. هنگام شب که به استراحت مشغول است یکسره در غم فرداست.آیا فردا چیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج میبرد و نمیخوابد و مثل موی لاغر و باریک میشود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا کمر گاو میرسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول میشود و تا شب میچرد و چاق و فربه میشود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا میکند یا نه؟ لاغر و باریک میشود. سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خود فکر نکرده که من سالهاست از این علفزار میخورم و علف همیشه هست و تمام نمیشود، پس چرا باید غمناک باشم؟
*تفسیر داستان: گاو، رمزِ نفسِ زیاده طلبِ انسان است و صحرا هم این دنیاست. آدمیزاد، بیقرار و ناآرام و بیمناک است.
مثنوی معنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ وقت نباید قضاوت بکنی
پیر زن و ارایش صورت
پیرزنی 90 ساله كه صورتش زرد و مانند سفرة كهنه پر چین و چروك بود. دندانهایش ریخته بود قدش مانند كمان خمیده و حواسش از كار افتاده، اما با این سستی و پیری میل به شوهر و شهوت در دل داشت. و به شكار شوهر علاقة فراوان داشت. همسایهها او را به عروسی دعوت كردند. پیرزن، جلو آیینه رفت تا صورت خود را آرایش كند، سرخاب بر رویش میمالید اما از بس صورتش چین و چروك داشت، صاف نمیشد. برای اینكه چین و چروك ها را صاف كند، نقشهای زیبای وسط آیهها و صفحات قرآن را میبرید و بر صورتش میچسباند و روی آن سرخاب میمالید. اما همینكه چادر بر سر میگذاشت كه برود نقشها از صورتش باز میشد و میافتاد. باز دوباره آنها را میچسباند. چندین بار چنین كرد و باز تذهیبهای قرآن از صورتش كنده میشد. ناراحت شد و شیطان را لعنت كرد. ناگهان شیطان در آیینه، پیش روی پیرزن ظاهر شد و گفت: ای فاحشة خشك ناشایست! من كه به حیلهگری مشهور هستم در تمام عمرم چنین مكری به ذهنم خطور نكرده بود. چرا مرا لعنت میكنی تو خودت از صد ابلیس مكارتری. تو ورقهای قرآن را پاره پاره كردی تا صورت زشتت را زیبا كنی. اما این رنگ مصنوعی صورت تو را سرخ و با نشاط نكرد.
مثنوی معنوی
پیرزنی 90 ساله كه صورتش زرد و مانند سفرة كهنه پر چین و چروك بود. دندانهایش ریخته بود قدش مانند كمان خمیده و حواسش از كار افتاده، اما با این سستی و پیری میل به شوهر و شهوت در دل داشت. و به شكار شوهر علاقة فراوان داشت. همسایهها او را به عروسی دعوت كردند. پیرزن، جلو آیینه رفت تا صورت خود را آرایش كند، سرخاب بر رویش میمالید اما از بس صورتش چین و چروك داشت، صاف نمیشد. برای اینكه چین و چروك ها را صاف كند، نقشهای زیبای وسط آیهها و صفحات قرآن را میبرید و بر صورتش میچسباند و روی آن سرخاب میمالید. اما همینكه چادر بر سر میگذاشت كه برود نقشها از صورتش باز میشد و میافتاد. باز دوباره آنها را میچسباند. چندین بار چنین كرد و باز تذهیبهای قرآن از صورتش كنده میشد. ناراحت شد و شیطان را لعنت كرد. ناگهان شیطان در آیینه، پیش روی پیرزن ظاهر شد و گفت: ای فاحشة خشك ناشایست! من كه به حیلهگری مشهور هستم در تمام عمرم چنین مكری به ذهنم خطور نكرده بود. چرا مرا لعنت میكنی تو خودت از صد ابلیس مكارتری. تو ورقهای قرآن را پاره پاره كردی تا صورت زشتت را زیبا كنی. اما این رنگ مصنوعی صورت تو را سرخ و با نشاط نكرد.
مثنوی معنوی