مناسبت ولادت پيامبر اكرم ص
سروش _ شجريان
تصنیف دل مجنون
غزل: مولانا
دکلمه: دکتر عبدالکريم سروش
آواز: استاد محمدرضا شجریان
غزل: مولانا
دکلمه: دکتر عبدالکريم سروش
آواز: استاد محمدرضا شجریان
علمی که ترا گره گشاید به طلب
زان پیش که از تو جان برآید به طلب
آن نیست که هست مینماید بگذار
آن هست که نیست مینماید به طلب
#مولانای_جان
زان پیش که از تو جان برآید به طلب
آن نیست که هست مینماید بگذار
آن هست که نیست مینماید به طلب
#مولانای_جان
بی علم نمی تانی کز پیه کشی روغن
بنگر تو در آن علمی کز پیه نظر سازد
#غزل_مولانا
📘برای اینکه از پیه روغن خارج کنیم به علم نیاز داریم حالا تو فکر کن اگر بخواهی کاری بکنی که این پیه (منظور اینجا چشم است چون از جنس پیه است)
بتواند ببیند چطور و چه علمی نیاز هست
بنگر تو در آن علمی کز پیه نظر سازد
#غزل_مولانا
📘برای اینکه از پیه روغن خارج کنیم به علم نیاز داریم حالا تو فکر کن اگر بخواهی کاری بکنی که این پیه (منظور اینجا چشم است چون از جنس پیه است)
بتواند ببیند چطور و چه علمی نیاز هست
شکر شکر چه بخندد به روی من دلدار
به روی او نگرم وارهم ز رو و ریا
اگر بدست ترش شکری تو از من نیز
طمع کن ای ترش ار نه محال را مفزا
#مولانای_جان
به روی او نگرم وارهم ز رو و ریا
اگر بدست ترش شکری تو از من نیز
طمع کن ای ترش ار نه محال را مفزا
#مولانای_جان
وگر گریست به عالم گلی که تا من نیز
بگریم و بکنم نوحهای چو آن گلها
حقم نداد غمی جز که قافیه طلبی
ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا
بگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهن
که فارغست معانی ز حرف و باد و هوا
#مولانای_جان
بگریم و بکنم نوحهای چو آن گلها
حقم نداد غمی جز که قافیه طلبی
ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا
بگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهن
که فارغست معانی ز حرف و باد و هوا
#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پروردگارا
در این شب سرد زمستان
براے همه دوستان عشق حقیقے
سلامتے،آرامش،و یک دنیا
حال خوب طلب دارم
عطا کن به آنان هر آنچہ
برایشان خیر است
آمین یا رب العالمین
شب بخیر دوستان گلم
در این شب سرد زمستان
براے همه دوستان عشق حقیقے
سلامتے،آرامش،و یک دنیا
حال خوب طلب دارم
عطا کن به آنان هر آنچہ
برایشان خیر است
آمین یا رب العالمین
شب بخیر دوستان گلم
اگر کسی به تو بخندد میتوانی به او مهربانی کنی ولی اگر به او بخندی، نمیتوانی از گناه خویش درگذری
اگر کسی به تو بدی کند میتوانی آن بدی را فراموش کنی ولی اگر به او بدی کنی همیشه به یاد بدی خویش خواهی بود ...
همیشه درزندگی ازچیزهای برند استفاده کنیم
حقیقت برای لبهاعبادت
برای صدا همدردی
برای چشمان بخشش
برای دستان عشق
برای قلب مهر و دوستی
ولبخندبرای صورت
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
زلال ترین شبنم شادی
را همیشه
بر چشمانت،
و شیرین ترین تبسم
خوشبختی
را همیشه بر لبانت
آرزو دارم....
امروزت سرشار از آرامش
🌺🌺🌺
شاد باشی
اگر کسی به تو بدی کند میتوانی آن بدی را فراموش کنی ولی اگر به او بدی کنی همیشه به یاد بدی خویش خواهی بود ...
همیشه درزندگی ازچیزهای برند استفاده کنیم
حقیقت برای لبهاعبادت
برای صدا همدردی
برای چشمان بخشش
برای دستان عشق
برای قلب مهر و دوستی
ولبخندبرای صورت
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
زلال ترین شبنم شادی
را همیشه
بر چشمانت،
و شیرین ترین تبسم
خوشبختی
را همیشه بر لبانت
آرزو دارم....
امروزت سرشار از آرامش
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک نصیحت برای تمام عمر:
شکوهِ سکوت را به ارزانی کلام مفروش.
شکوهِ سکوت را به ارزانی کلام مفروش.
ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟
در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟
جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده است
اندیشهٔ چیز دگرت نیست، چه سود؟
ُ#جناب_عراقی
در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟
جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده است
اندیشهٔ چیز دگرت نیست، چه سود؟
ُ#جناب_عراقی
مبتدی باشد اندر این ره عشق
آنک او واقف از بدایت نیست
نیست شو نیست از خودی زیرا
بتر از هستیت جنایت نیست
#مولانای_جان
آنک او واقف از بدایت نیست
نیست شو نیست از خودی زیرا
بتر از هستیت جنایت نیست
#مولانای_جان
VID-20240105-WA0010.mp4
573.5 KB
حافظ » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۳۷۱
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنة لله که چو ما بیدل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
غزل شمارهٔ ۳۷۱
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنة لله که چو ما بیدل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
شیخ ابوالحسن خرقانی فرمودند :
خداوند ، جل جلاله ، بر دل من ندا کرد که : «بنده من ، مهمان مرا حق بگزار »
. گفتم :«الهی ، من ندانم که حق مهمانان تو چگونه گزارم»
فرمودند :«کسانی که به سلامی به مهمانی تو آیند ، باید که علیکم السلام بیابند» .
« و کس بود که مرا دوست دارد ، از دوستی من وی را ، آرزوی تو کند ، و کس بود که خود آمد بود تا با تو اندوه ورزد ، و کس بود که با من به چیزی درمانده بود ، و کس بود که من وی را از وی گرفته باشم ، آمد و شد وی ، خود ، معلوم نباشد ، ولکن مهمان من بود ، و کس بود که این جهان چیزی بخواهد از تو ! ».
پس خداوند تعالی مرا گفت که :
«هر چه بینی که من با تو کردم ، با خلق من ، آن کن » .
گفتم :« الهی ! من با خلق تو آن نتوانم کرد !» خداوند فرمودند :«از من یاری خواه !»
خداوند ، جل جلاله ، بر دل من ندا کرد که : «بنده من ، مهمان مرا حق بگزار »
. گفتم :«الهی ، من ندانم که حق مهمانان تو چگونه گزارم»
فرمودند :«کسانی که به سلامی به مهمانی تو آیند ، باید که علیکم السلام بیابند» .
« و کس بود که مرا دوست دارد ، از دوستی من وی را ، آرزوی تو کند ، و کس بود که خود آمد بود تا با تو اندوه ورزد ، و کس بود که با من به چیزی درمانده بود ، و کس بود که من وی را از وی گرفته باشم ، آمد و شد وی ، خود ، معلوم نباشد ، ولکن مهمان من بود ، و کس بود که این جهان چیزی بخواهد از تو ! ».
پس خداوند تعالی مرا گفت که :
«هر چه بینی که من با تو کردم ، با خلق من ، آن کن » .
گفتم :« الهی ! من با خلق تو آن نتوانم کرد !» خداوند فرمودند :«از من یاری خواه !»
گر خوب کنی روی مرا خوب توام
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام
گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام
#مولانای_جان
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام
گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام
#مولانای_جان
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن
ما را نمیگشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
میبایدش کشیدن باری به ناتوانی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی
صورت نگار چینی بی خویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
اول چنین نبودی باری حقیقتی شد
دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی
شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بیگنه برانی
روی امید سعدی بر خاک آستان است
بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی
#حضرت_سعدی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن
ما را نمیگشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
میبایدش کشیدن باری به ناتوانی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی
صورت نگار چینی بی خویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
اول چنین نبودی باری حقیقتی شد
دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی
شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بیگنه برانی
روی امید سعدی بر خاک آستان است
بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی
#حضرت_سعدی
گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم
چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم
#مولانای_جان
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم
چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم
#مولانای_جان
گر چرخ پر از ناله کنم معذورم
ور دشت پر از ژاله کنم معذورم
تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم
#مولانای_جان
ور دشت پر از ژاله کنم معذورم
تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم
#مولانای_جان
.
ای برادر تـو همـان انديشــهای
مابقی تو استخوان و ريشهای
گر گُل است انديشهی تو، گلشنی
ور بـــود خـاری، هيمـهی گُلخنی
.
#مولانا
ای برادر تـو همـان انديشــهای
مابقی تو استخوان و ريشهای
گر گُل است انديشهی تو، گلشنی
ور بـــود خـاری، هيمـهی گُلخنی
.
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید
سعدی
آواز ملڪوتی حضرت عشق: استاد محمدرضا شجریان
و همایون شجریان
تار: حسین علیزاده
کمانچه: کیهان کلهر
گوشهای از کنسرت فریاد
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید
سعدی
آواز ملڪوتی حضرت عشق: استاد محمدرضا شجریان
و همایون شجریان
تار: حسین علیزاده
کمانچه: کیهان کلهر
گوشهای از کنسرت فریاد