ای دوست دعا وظیفه ماست
ما را به دعا چه میفریبی
آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه میفریبی
#مولانای_جان
ما را به دعا چه میفریبی
آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه میفریبی
#مولانای_جان
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد
گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
#فیض_کاشانی
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد
گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
#فیض_کاشانی
زانک حکمت همچو ناقهٔ ضاله است
همچو دلاله شهان را داله است
زیرا حکمت مانند شتر گمشده است و نیز مانند راهنمایی است که طالبان وصال شاه را به بارگاه شاه هدایت می کند.
داله : راهنما
تو ببینی خواب در یک خوشلقا
کو دهد وعده و نشانی مر ترا
به عنوان مثال، تو در عالم خواب یک شخص خوش برخوردی را می بینی که به تو وعده و نشانی می دهد. برخی از خواب ها حامل پیام و کاشف از عالم واقع و جهان بینی است.
خواب در: در خواب
که مراد تو شود و اینک نشان
که به پیش آید ترا فردا فلان
او گوید که مراد تو حاصل می شود و نشانه برآورده شدن حاجت تو اینست که فردا
فلان کس نزد تو می آید.
یک نشانی آن که او باشد سوار
یک نشانی که ترا گیرد کنار
یکی از نشانه های او اینست که او سواره است نه پیاده، و نشان دیگر آنکه تو را در آغوش میکشد.
شرح مثنوی
همچو دلاله شهان را داله است
زیرا حکمت مانند شتر گمشده است و نیز مانند راهنمایی است که طالبان وصال شاه را به بارگاه شاه هدایت می کند.
داله : راهنما
تو ببینی خواب در یک خوشلقا
کو دهد وعده و نشانی مر ترا
به عنوان مثال، تو در عالم خواب یک شخص خوش برخوردی را می بینی که به تو وعده و نشانی می دهد. برخی از خواب ها حامل پیام و کاشف از عالم واقع و جهان بینی است.
خواب در: در خواب
که مراد تو شود و اینک نشان
که به پیش آید ترا فردا فلان
او گوید که مراد تو حاصل می شود و نشانه برآورده شدن حاجت تو اینست که فردا
فلان کس نزد تو می آید.
یک نشانی آن که او باشد سوار
یک نشانی که ترا گیرد کنار
یکی از نشانه های او اینست که او سواره است نه پیاده، و نشان دیگر آنکه تو را در آغوش میکشد.
شرح مثنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یلدا حق داشت آرام آرام بگذرد...آبستن عروسک برفی زمستان بود...دی را در دل داشت!
حالا تو را با لبهای سرخ اناری و آجیل داغ چشمهایت و حس شاعرانه ای که از یلدا به ارث برده ای کجای دلم جا دهم؟ برای این همه زیبایی باید سفره پهن کرد!
دی را نه برف شروع میکند نه باران...
چکه چکه های عشق از چشمهای تو آغازگر رقص عروس سپیدپوش زمستانست...
سرما که چیزی نیست، برای خاطر توست که دست و دلم می لرزد...بگذار در این رقص باشکوه دامنگیر تو باشم!
حالا تو را با لبهای سرخ اناری و آجیل داغ چشمهایت و حس شاعرانه ای که از یلدا به ارث برده ای کجای دلم جا دهم؟ برای این همه زیبایی باید سفره پهن کرد!
دی را نه برف شروع میکند نه باران...
چکه چکه های عشق از چشمهای تو آغازگر رقص عروس سپیدپوش زمستانست...
سرما که چیزی نیست، برای خاطر توست که دست و دلم می لرزد...بگذار در این رقص باشکوه دامنگیر تو باشم!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
• آواز :محمدرضا شجریان
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
حضرت حافظ
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
حضرت حافظ
آتش به دل اندر زدی و نفط به جان
وانگه گوئی که راز ما دار نهان؟!
تا کی صبر؟ فریاد از تو! دردِ فراوان از تو!
چنین کند، بیقرارش کند، پس گوید: قرار گیر!
...باش تا وقت این کار در رسد. تو جانی میکَن که من از تو این دوست دارم! «أنا عند المنکسرة قلوبهم»
...بار خدایا اگر رضای تو درین است مبارک!
نامههای عینالقضات همدانی
وانگه گوئی که راز ما دار نهان؟!
تا کی صبر؟ فریاد از تو! دردِ فراوان از تو!
چنین کند، بیقرارش کند، پس گوید: قرار گیر!
...باش تا وقت این کار در رسد. تو جانی میکَن که من از تو این دوست دارم! «أنا عند المنکسرة قلوبهم»
...بار خدایا اگر رضای تو درین است مبارک!
نامههای عینالقضات همدانی
بپرسید و گفتش که: «برگوی راست
که تا از گذشته پشیمان کهراست؟»
چنین داد پاسخ که: «آن تیره تَرگ
که بر سر نهد پادشا روز مرگ
پشیمان شود دل کند پرهراس
که جانش به یزدان بُوَد ناسپاس
دو دیگر که کردار دارد بسی
به نزدیکِ آن ناسپاسان کسی»
اندرز فردوسی :
به هر کار بهتر درنگ از شتاب
بمان تا برآید بلند آفتاب
#فردوسی
که تا از گذشته پشیمان کهراست؟»
چنین داد پاسخ که: «آن تیره تَرگ
که بر سر نهد پادشا روز مرگ
پشیمان شود دل کند پرهراس
که جانش به یزدان بُوَد ناسپاس
دو دیگر که کردار دارد بسی
به نزدیکِ آن ناسپاسان کسی»
اندرز فردوسی :
به هر کار بهتر درنگ از شتاب
بمان تا برآید بلند آفتاب
#فردوسی
سیهچشمی به کارِ عشق استاد
به من درس ِمحبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او عالَمی را بردم از یاد...
#فريدون_مشيرى
به من درس ِمحبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او عالَمی را بردم از یاد...
#فريدون_مشيرى
من چرا بخواهم با کسی باشم
اگر از او خیر به من نرسد
و اگر اثبات شد برایم که خیر به همراه دارد
چگونه سر ننهم تا که عشقش را به سر ببرم
راهِ شرک آخرش به کافری منتهی ست
و اگر که نخواهم کافر شوم
ریشه شرک را باید در نتیجه عملکردهایم
بیابم ...
مومن اگر به علم _آگاهی_ نرسد
شجاعتش در جهلش خرج خواهد شد
چون گرفتار شرک میشود
استاد فرمود :
قدرتِ تمیزِ خودم را هم باید ببینم که کجاست ؟
در حضرت شمس :
«تا او را تمام نباشی ،
تو را تمام نباشد. »
و دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند
معشوق در باز نمیکند
تا که تو تویی
و اینجاست که این تبدیلات« من به او» وارد مراحل فراتر از عقل معاش اندیش میشود , حیرت اندر حیرت است
بادا حضورِ طبیبِ الهی بر کنیزکان نفسِ ما و این فیض تبدیلات .
هو..
هو...
هو...
در عطر افشانی «عطار» مان
به یاد بیاور
ناحیت دل گرفت لشکر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هوشیار باش
اگر از او خیر به من نرسد
و اگر اثبات شد برایم که خیر به همراه دارد
چگونه سر ننهم تا که عشقش را به سر ببرم
راهِ شرک آخرش به کافری منتهی ست
و اگر که نخواهم کافر شوم
ریشه شرک را باید در نتیجه عملکردهایم
بیابم ...
مومن اگر به علم _آگاهی_ نرسد
شجاعتش در جهلش خرج خواهد شد
چون گرفتار شرک میشود
استاد فرمود :
قدرتِ تمیزِ خودم را هم باید ببینم که کجاست ؟
در حضرت شمس :
«تا او را تمام نباشی ،
تو را تمام نباشد. »
و دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند
معشوق در باز نمیکند
تا که تو تویی
و اینجاست که این تبدیلات« من به او» وارد مراحل فراتر از عقل معاش اندیش میشود , حیرت اندر حیرت است
بادا حضورِ طبیبِ الهی بر کنیزکان نفسِ ما و این فیض تبدیلات .
هو..
هو...
هو...
در عطر افشانی «عطار» مان
به یاد بیاور
ناحیت دل گرفت لشکر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هوشیار باش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشق
دايم به رقص و حركتِ معنوي است
اگرچه به ظاهر ساكن نمايد
خود چگونه ساكن توانَد بود؟
كه هرذره از ذراتِ كاينات محرّك اوست
چه هرذره كلمه اي است
و هركلمه را اسمي
و هراسمي را زباني
و هر زباني را قولي
و هرقولي را
از محبت، سمعي
و چون نيك بشنوي
قايل و سامع يكي باشد
لمعات
شيخ فخرالدين عراقي
دايم به رقص و حركتِ معنوي است
اگرچه به ظاهر ساكن نمايد
خود چگونه ساكن توانَد بود؟
كه هرذره از ذراتِ كاينات محرّك اوست
چه هرذره كلمه اي است
و هركلمه را اسمي
و هراسمي را زباني
و هر زباني را قولي
و هرقولي را
از محبت، سمعي
و چون نيك بشنوي
قايل و سامع يكي باشد
لمعات
شيخ فخرالدين عراقي
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک شـب پرازآرامش یک دل شاد و
بی غصه ویڪ دعای خیر از ته دل
نصیـب لحظه هاتون در این شـب
سرد پاییزی خونه دلتون گـرم
شبتون بخیر و سراسر آرامش
در آغوش پر از مهر خدا باشید
بی غصه ویڪ دعای خیر از ته دل
نصیـب لحظه هاتون در این شـب
سرد پاییزی خونه دلتون گـرم
شبتون بخیر و سراسر آرامش
در آغوش پر از مهر خدا باشید