This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز: #همایون_شجریان
تنبور: #سهراب_پورناظری
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطارد وار دفترباره بودم
زبر دست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم ها را شکستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
#مولانا
تنبور: #سهراب_پورناظری
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطارد وار دفترباره بودم
زبر دست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم ها را شکستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
#مولانا
در برابر پروردگارت هیچ شو تا غرق دریای لطف و رحمتش شوی 👌
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست
باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست
آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست
رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست
تا نگویی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از دیده مکار مست
بیخهای آن درختان می نهانی میخورند
روزکی دو صبر میکن تا شود بیدار مست
گر تو را کوبی رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقی و مطرب کی رود هموار مست
ساقیا باده یکی کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست
باد را افزون بده تا برگشاید این گره
باده تا در سر نیفتد کی دهد دستار مست
بخل ساقی باشد آن جا یا فساد بادهها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست
رویهای زرد بین و باده گلگون بده
زانک از این گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست
بادهای داری خدایی بس سبک خوار و لطیف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست
#مولانا
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست
باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست
آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست
رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست
تا نگویی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از دیده مکار مست
بیخهای آن درختان می نهانی میخورند
روزکی دو صبر میکن تا شود بیدار مست
گر تو را کوبی رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقی و مطرب کی رود هموار مست
ساقیا باده یکی کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست
باد را افزون بده تا برگشاید این گره
باده تا در سر نیفتد کی دهد دستار مست
بخل ساقی باشد آن جا یا فساد بادهها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست
رویهای زرد بین و باده گلگون بده
زانک از این گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست
بادهای داری خدایی بس سبک خوار و لطیف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست
#مولانا
نقلست که شبلی را روزی گفت: یا ابابکر دستی بر نه که ما قصدی عظیم کردهایم و سرگشتهٔ کاری شده و چنین کاری که خود را کشتن در پیش داریم چون خلق در کار او متحیر شدند منکر بیقیاس و مقربی شمار پدید آمدند و کارهای عجایب از او دیدند زبان دراز کردند و سخن او به خلیفه رسانیدند و جمله بر قتل او اتفاق کردند از آنکه میگفت: اناالحق گفتند بگوی هوالحق گفت: بلی همه اوست شما میگوئید که گم شده است بلکه حسین گم شده است بحر محیط گم نشود و کم نگردد جنید را گفتند این سخن که منصور میگوید تأویلی دارد گفت: بگذارید تا بکشند که نه روز تأویل است پس جماعتی از اهل علم بر وی خروج کردند و سخن او را پیش معتصم تباه کردند علی ابن عیسی را که وزیر بود بر وی متغیر گردانیدند خلیفه بفرمود تا او را به زندان برند، او را به زندان بردند یکسال اما خلق میرفتند و مسائل میپرسیدند بعد از آن خلق را از آمدن منع کردند مدت پنج ماه کس نرفت مگر یکبار ابن عطا و یکبار عبدالله خفیف و یکبار ابن عطاکس فرستاد که ای شیخ از این سخنی که گفتی عذرخواه تا خلاص یابی حلاج گفت: کسی که گفت: گو عذر خواه .ابن عطا چون این بشنید بگریست وگفت: ما خود چند یک حسین منصوریم.
ذکر حسین منصور حلاج
#تذكرةالاولياء_عطار_نیشابوری
ذکر حسین منصور حلاج
#تذكرةالاولياء_عطار_نیشابوری
عشق در هر چیزیست
عشق در هر طرحِ نوییست که در میاندازیم
همچون پلها و کلمات
عشق در هر آن چیزیست که بالا میبریم
همچون صدای خنده و پرچمها...
خوزه آنخل بالنته
عشق در هر طرحِ نوییست که در میاندازیم
همچون پلها و کلمات
عشق در هر آن چیزیست که بالا میبریم
همچون صدای خنده و پرچمها...
خوزه آنخل بالنته
بر دیوار نقش درخت کنند، اما چون بیفشانی میوه فرونیاید. اما آن نقش بیفایده نیست، از بهرِآنکه اگر کسی در زندانی زاییده شد و روی خوبان ندید، بازپرسد و فهم کند که بیرون این زندان عالمیست و چنین صورتهای زیباست و درختان میوه دارند؛
#آتشی درنهاد او افتد
که چنین چیزها در عالم هست و
ما زنده درگور مانده.!
#مجالس سبعه
#آتشی درنهاد او افتد
که چنین چیزها در عالم هست و
ما زنده درگور مانده.!
#مجالس سبعه
یگانه
حمیرا
بانو حمیرا
تیغ و خنجر چو پیِ کشتنِ ما بردارد
سر جدا منّت ازو سینه جدا بردارد !
ترکِ افتادگی از بسکه گران است مرا
استخوانم نتواند که هما بردارد
خبرِ عزمِ جنونم به بیابان چو رسد
جاده دستیست که از بهرِ دعا بردارد!
همچو حمّال به اسبابِ جهان زاهد شهر
پشت ازآن کرده که یکجا همه را بردارد!
#تأثیر_تبریزی
(ابیاتی از یک غزل)
سر جدا منّت ازو سینه جدا بردارد !
ترکِ افتادگی از بسکه گران است مرا
استخوانم نتواند که هما بردارد
خبرِ عزمِ جنونم به بیابان چو رسد
جاده دستیست که از بهرِ دعا بردارد!
همچو حمّال به اسبابِ جهان زاهد شهر
پشت ازآن کرده که یکجا همه را بردارد!
#تأثیر_تبریزی
(ابیاتی از یک غزل)
ای دوست دعا وظیفه ماست
ما را به دعا چه میفریبی
آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه میفریبی
#مولانای_جان
ما را به دعا چه میفریبی
آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه میفریبی
#مولانای_جان
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد
گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
#فیض_کاشانی
گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد
گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
#فیض_کاشانی
زانک حکمت همچو ناقهٔ ضاله است
همچو دلاله شهان را داله است
زیرا حکمت مانند شتر گمشده است و نیز مانند راهنمایی است که طالبان وصال شاه را به بارگاه شاه هدایت می کند.
داله : راهنما
تو ببینی خواب در یک خوشلقا
کو دهد وعده و نشانی مر ترا
به عنوان مثال، تو در عالم خواب یک شخص خوش برخوردی را می بینی که به تو وعده و نشانی می دهد. برخی از خواب ها حامل پیام و کاشف از عالم واقع و جهان بینی است.
خواب در: در خواب
که مراد تو شود و اینک نشان
که به پیش آید ترا فردا فلان
او گوید که مراد تو حاصل می شود و نشانه برآورده شدن حاجت تو اینست که فردا
فلان کس نزد تو می آید.
یک نشانی آن که او باشد سوار
یک نشانی که ترا گیرد کنار
یکی از نشانه های او اینست که او سواره است نه پیاده، و نشان دیگر آنکه تو را در آغوش میکشد.
شرح مثنوی
همچو دلاله شهان را داله است
زیرا حکمت مانند شتر گمشده است و نیز مانند راهنمایی است که طالبان وصال شاه را به بارگاه شاه هدایت می کند.
داله : راهنما
تو ببینی خواب در یک خوشلقا
کو دهد وعده و نشانی مر ترا
به عنوان مثال، تو در عالم خواب یک شخص خوش برخوردی را می بینی که به تو وعده و نشانی می دهد. برخی از خواب ها حامل پیام و کاشف از عالم واقع و جهان بینی است.
خواب در: در خواب
که مراد تو شود و اینک نشان
که به پیش آید ترا فردا فلان
او گوید که مراد تو حاصل می شود و نشانه برآورده شدن حاجت تو اینست که فردا
فلان کس نزد تو می آید.
یک نشانی آن که او باشد سوار
یک نشانی که ترا گیرد کنار
یکی از نشانه های او اینست که او سواره است نه پیاده، و نشان دیگر آنکه تو را در آغوش میکشد.
شرح مثنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یلدا حق داشت آرام آرام بگذرد...آبستن عروسک برفی زمستان بود...دی را در دل داشت!
حالا تو را با لبهای سرخ اناری و آجیل داغ چشمهایت و حس شاعرانه ای که از یلدا به ارث برده ای کجای دلم جا دهم؟ برای این همه زیبایی باید سفره پهن کرد!
دی را نه برف شروع میکند نه باران...
چکه چکه های عشق از چشمهای تو آغازگر رقص عروس سپیدپوش زمستانست...
سرما که چیزی نیست، برای خاطر توست که دست و دلم می لرزد...بگذار در این رقص باشکوه دامنگیر تو باشم!
حالا تو را با لبهای سرخ اناری و آجیل داغ چشمهایت و حس شاعرانه ای که از یلدا به ارث برده ای کجای دلم جا دهم؟ برای این همه زیبایی باید سفره پهن کرد!
دی را نه برف شروع میکند نه باران...
چکه چکه های عشق از چشمهای تو آغازگر رقص عروس سپیدپوش زمستانست...
سرما که چیزی نیست، برای خاطر توست که دست و دلم می لرزد...بگذار در این رقص باشکوه دامنگیر تو باشم!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
• آواز :محمدرضا شجریان
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
حضرت حافظ
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل
تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت
حضرت حافظ
آتش به دل اندر زدی و نفط به جان
وانگه گوئی که راز ما دار نهان؟!
تا کی صبر؟ فریاد از تو! دردِ فراوان از تو!
چنین کند، بیقرارش کند، پس گوید: قرار گیر!
...باش تا وقت این کار در رسد. تو جانی میکَن که من از تو این دوست دارم! «أنا عند المنکسرة قلوبهم»
...بار خدایا اگر رضای تو درین است مبارک!
نامههای عینالقضات همدانی
وانگه گوئی که راز ما دار نهان؟!
تا کی صبر؟ فریاد از تو! دردِ فراوان از تو!
چنین کند، بیقرارش کند، پس گوید: قرار گیر!
...باش تا وقت این کار در رسد. تو جانی میکَن که من از تو این دوست دارم! «أنا عند المنکسرة قلوبهم»
...بار خدایا اگر رضای تو درین است مبارک!
نامههای عینالقضات همدانی
بپرسید و گفتش که: «برگوی راست
که تا از گذشته پشیمان کهراست؟»
چنین داد پاسخ که: «آن تیره تَرگ
که بر سر نهد پادشا روز مرگ
پشیمان شود دل کند پرهراس
که جانش به یزدان بُوَد ناسپاس
دو دیگر که کردار دارد بسی
به نزدیکِ آن ناسپاسان کسی»
اندرز فردوسی :
به هر کار بهتر درنگ از شتاب
بمان تا برآید بلند آفتاب
#فردوسی
که تا از گذشته پشیمان کهراست؟»
چنین داد پاسخ که: «آن تیره تَرگ
که بر سر نهد پادشا روز مرگ
پشیمان شود دل کند پرهراس
که جانش به یزدان بُوَد ناسپاس
دو دیگر که کردار دارد بسی
به نزدیکِ آن ناسپاسان کسی»
اندرز فردوسی :
به هر کار بهتر درنگ از شتاب
بمان تا برآید بلند آفتاب
#فردوسی