رهروان سپیدهدمان
و بامدادانیم
رهروان خورشیدها
و سحرگاهان
نه از شب مان پرواییست
نه از روزگاران غمزده
و نه از ظلمات
ما را که رهروان
خورشیدها و سحرگاهانیم...
#لنگستون_هیوز
درود و صبحتان شاد و خرم
روزتان ارام
و بامدادانیم
رهروان خورشیدها
و سحرگاهان
نه از شب مان پرواییست
نه از روزگاران غمزده
و نه از ظلمات
ما را که رهروان
خورشیدها و سحرگاهانیم...
#لنگستون_هیوز
درود و صبحتان شاد و خرم
روزتان ارام
زانوی بی کَسی هاست،بالینِ خسته ی من
شـد مومیایــی دل،رنــگِ شکسته ی من
پاس اَدب به عـاشق،نگـذاشـت اختیاری
کاری نمـی گُشاید،از دستِ بسته ی من
#حزین_لاهیجی
شـد مومیایــی دل،رنــگِ شکسته ی من
پاس اَدب به عـاشق،نگـذاشـت اختیاری
کاری نمـی گُشاید،از دستِ بسته ی من
#حزین_لاهیجی
هرزه درْ است در رَهش ، سینه ی چاک چاکِ ما
گوشــزدِ اثر نشــد ، نالـــه ی دردنــاکِ مـا
سرمه ی چشمِ مورْ شُد ، سوده ی استخوانِ من
کـَم نگهانه تا به کِـی میگذری زِ خـاکِ مـا ؟
#حزین_لاهیجی
گوشــزدِ اثر نشــد ، نالـــه ی دردنــاکِ مـا
سرمه ی چشمِ مورْ شُد ، سوده ی استخوانِ من
کـَم نگهانه تا به کِـی میگذری زِ خـاکِ مـا ؟
#حزین_لاهیجی
از بسکه دل تو دام حیلت افراخت
خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت
مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت
چون برق گرفت عالمی را بگداخت
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۰
خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت
مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت
چون برق گرفت عالمی را بگداخت
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۰
@Adabvaavayparsi
GT 061 گلپایگانی
موسیقی ایرانی
#گلهای_تازه
برنامه شماره 61
خواننده : #اکبر_گلپایگانی
#همایون ، #شوشتری
#تار : #فرهنگ_شریف
#ویولن #حبیب_الله_بدیعی
گوینده : #پژوهش ، #نیکز
#گلهای_تازه
برنامه شماره 61
خواننده : #اکبر_گلپایگانی
#همایون ، #شوشتری
#تار : #فرهنگ_شریف
#ویولن #حبیب_الله_بدیعی
گوینده : #پژوهش ، #نیکز
غم عشق .. . .
نگارا ، از وصال خود ، مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم میتوانی داشت ، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غمخواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
به کام دشمنم داری و گویی دوست میدارم
چگونه دوستی باشد ، که جانم در عنا داری؟
چه دانم ؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین روا داری
بکن رحمی که مسکینم ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین ، دانم مرا از خود جدا داری
مرا گویی مشو غمگین که خوش دارم تو را روزی
چو میگردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری
عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری
#عراقی_همدانی
نگارا ، از وصال خود ، مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم میتوانی داشت ، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غمخواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
به کام دشمنم داری و گویی دوست میدارم
چگونه دوستی باشد ، که جانم در عنا داری؟
چه دانم ؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین روا داری
بکن رحمی که مسکینم ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین ، دانم مرا از خود جدا داری
مرا گویی مشو غمگین که خوش دارم تو را روزی
چو میگردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری
عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری
#عراقی_همدانی
احساس مبدّل شد و محسوس همان است
صد شمع فزون سوخته،فانوس همان است
لب بر لب او دارم و حسرت کشِ عشقم
دلبر به کنار و هوسِ بوس همان است
#حزین_لاهیجی
صد شمع فزون سوخته،فانوس همان است
لب بر لب او دارم و حسرت کشِ عشقم
دلبر به کنار و هوسِ بوس همان است
#حزین_لاهیجی
ز خود تهی شده ام چون نی و ز ناله پُرَم
خروشِ دردِ تو پیچیده در گلوست مرا
عقیق صبر،زبانم به کامِ حسرت سوخت
مکیدنِ لبِ لعلِ تو ، آرزوست مرا ...
#حزین_لاهیجی
خروشِ دردِ تو پیچیده در گلوست مرا
عقیق صبر،زبانم به کامِ حسرت سوخت
مکیدنِ لبِ لعلِ تو ، آرزوست مرا ...
#حزین_لاهیجی
با ابر همیشه در عتابش بینم
جویندهٔ نور آفتابش بینم
گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا
چون چشم گشایم اندر آبش بینم
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۲۸۳
جویندهٔ نور آفتابش بینم
گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا
چون چشم گشایم اندر آبش بینم
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۲۸۳
تا جان باشد به می خوری می کوشم
خوش آب حیاتی است روان می نوشم
مویی ز سر زلف بتی یافته ام
زنـــار کنم بـــه عـــالمی نــــفروشم
#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۲۳۷
خوش آب حیاتی است روان می نوشم
مویی ز سر زلف بتی یافته ام
زنـــار کنم بـــه عـــالمی نــــفروشم
#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۲۳۷
گر من میرم مرا بیارید شما
مرده بنگار من سپارید شما
گر بوسه دهد بر لب پوسیدهٔ من
گر زنده شوم عجب مدارید شما
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۳
مرده بنگار من سپارید شما
گر بوسه دهد بر لب پوسیدهٔ من
گر زنده شوم عجب مدارید شما
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۳
غم خوردن این جهان فانی هوسست
از هستی ما به نیستی یک نفسست
نیکویی کن اگر ترا دست رسست
کین عالم یادگار بسیار کسست
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۶۰
از هستی ما به نیستی یک نفسست
نیکویی کن اگر ترا دست رسست
کین عالم یادگار بسیار کسست
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۶۰
ذات تو ز عیبها جدا دانستم
موصوف به مغز کبریا دانستم
من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین
خود را چو شناختم ترا دانستم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۳۸
موصوف به مغز کبریا دانستم
من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین
خود را چو شناختم ترا دانستم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۳۸
با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
گل دیده پر آب کرد از باران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت
#انوری
- رباعی شمارهٔ ۸۳
گل دیده پر آب کرد از باران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت
#انوری
- رباعی شمارهٔ ۸۳
مهرویان را یکان یکان برشمرید
باشد به غلط نام مه ما ببرید
ای انجمنی که رد پس پرده درید
بر دیدهٔ پر آتش من در گذرید
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۸۳۱
باشد به غلط نام مه ما ببرید
ای انجمنی که رد پس پرده درید
بر دیدهٔ پر آتش من در گذرید
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۸۳۱
کردیم قبول و من زرد میترسم
در خدمت تو ز چشم بد میترسم
از بیم زوال آفتاب عشقت
حقا که من از سایهٔ خود میترسم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۸۳
در خدمت تو ز چشم بد میترسم
از بیم زوال آفتاب عشقت
حقا که من از سایهٔ خود میترسم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۸۳