آه که آن صدر سرا، می ندهد بار مرا
می نکند محرم جان، محرم اسرار مرا
نغزی و خوبی و فَرَش، آتش تیز نظرش
پرسش همچون شکرش، کرد گرفتار مرا
گفت مرا: مهر تو کو؟ رنگ تو کو؟ فرّ تو کو؟
رنگ کجا ماند و بو، ساعت دیدار مرا
غرقه جوی کرمم، بنده آن صبحدمم
کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا
ای دل قلّاش مکن، فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن، فاش مکن بر سر بازار مرا...
#مولانا
می نکند محرم جان، محرم اسرار مرا
نغزی و خوبی و فَرَش، آتش تیز نظرش
پرسش همچون شکرش، کرد گرفتار مرا
گفت مرا: مهر تو کو؟ رنگ تو کو؟ فرّ تو کو؟
رنگ کجا ماند و بو، ساعت دیدار مرا
غرقه جوی کرمم، بنده آن صبحدمم
کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا
ای دل قلّاش مکن، فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن، فاش مکن بر سر بازار مرا...
#مولانا
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
#حضرت_حافظ
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
#حضرت_حافظ
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجابت بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست
#مولانا
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجابت بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست
#مولانا
الا یا ایها المَهدی مدامَ الوَصل ناوِلها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بیبهره از مهرت حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت تجلی کرد بر دلها
به حق سجاده تزیین کن مهل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی کویت به سر میآمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را به پایش جانفشان ای فیض
«مَتی ما تَلقِ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیا وَ أهمِلها»
«فیض کاشانی»
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بیبهره از مهرت حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت تجلی کرد بر دلها
به حق سجاده تزیین کن مهل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی کویت به سر میآمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را به پایش جانفشان ای فیض
«مَتی ما تَلقِ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیا وَ أهمِلها»
«فیض کاشانی»
اگر آن شاه دین پرور نوازد خاطر ما را
به تشریف قدومش خوش برافشانیم جانها را
ز مهر ناتمام ما جناب اوست مستغنی
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن نور روز افزون که مهدی داشت دانستم
که مدتها شود غائب، نتابد رایگان ما را
حدیث از شوق آن شه گوی و سرّ غیبتش کم جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
به یک غارت که آوردند خیل لشکر شوقش
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
برون از بهر نظم دین که در پای تو افشاند
زمین درهای دریا را، فلک عقد ثریا را
ز قول اهل دعوی تلخکامم فیض کی باشد
که مهدی در حدیث آرد لب لعل شکر خوارا
«فیض کاشانی»
به تشریف قدومش خوش برافشانیم جانها را
ز مهر ناتمام ما جناب اوست مستغنی
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن نور روز افزون که مهدی داشت دانستم
که مدتها شود غائب، نتابد رایگان ما را
حدیث از شوق آن شه گوی و سرّ غیبتش کم جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
به یک غارت که آوردند خیل لشکر شوقش
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
برون از بهر نظم دین که در پای تو افشاند
زمین درهای دریا را، فلک عقد ثریا را
ز قول اهل دعوی تلخکامم فیض کی باشد
که مهدی در حدیث آرد لب لعل شکر خوارا
«فیض کاشانی»
ای فروغ شرع و دین از روی رخشان شما
آبروی طاعت از مهر محبان شما
عزم دیدار تو دارد، جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید، چیست فرمان شما؟
خاک شد سرها بسی در انتظار مقدمت
اندرین ره کشته بسیارند قربان شما
ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما
ای شفیع عاصیان وی دستگیر مذنبان
در قیامت دست عجز ما و دامان شما
با صبا همراه بفرست از پیامت، شمهای
بو که بویی بشنوم از علم و عرفان شما
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
گوش جان ما و الفاظ دُرافشان شما
کس به دور غیبتت طرفی نبست از علم و فضل
به که نفروشند دانایی به نادان شما!
ای صبا با همنشینان امام ما بگو
کی سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
کار فیض از دست رفت آن شاه را آگه کنید
زینهار ای محرمان جان من و جان شما
میکنم از دل دعایی بشنو و آمین بگو:
روزی ما باد یارب عیش دوران شما
«فیض کاشانی»
آبروی طاعت از مهر محبان شما
عزم دیدار تو دارد، جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید، چیست فرمان شما؟
خاک شد سرها بسی در انتظار مقدمت
اندرین ره کشته بسیارند قربان شما
ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما
ای شفیع عاصیان وی دستگیر مذنبان
در قیامت دست عجز ما و دامان شما
با صبا همراه بفرست از پیامت، شمهای
بو که بویی بشنوم از علم و عرفان شما
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
گوش جان ما و الفاظ دُرافشان شما
کس به دور غیبتت طرفی نبست از علم و فضل
به که نفروشند دانایی به نادان شما!
ای صبا با همنشینان امام ما بگو
کی سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
کار فیض از دست رفت آن شاه را آگه کنید
زینهار ای محرمان جان من و جان شما
میکنم از دل دعایی بشنو و آمین بگو:
روزی ما باد یارب عیش دوران شما
«فیض کاشانی»
خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست
دل نیست که او معتکف کوی تو نیست
موی سر چیست جمله سرهای جهان
چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
#مولانا
دل نیست که او معتکف کوی تو نیست
موی سر چیست جمله سرهای جهان
چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من مرغ عالی همتم از آشیانه بر پرم
تا کرکسان چرخ را هم بال و هم پر بشکنم
من طائر فرخنده ام در کنج حبس افتاده ام
باشد مگر که وارهم روزی قفس در بشکنم
# آواز: محمدرضا شجریان
# اشعار: مولانا
تا کرکسان چرخ را هم بال و هم پر بشکنم
من طائر فرخنده ام در کنج حبس افتاده ام
باشد مگر که وارهم روزی قفس در بشکنم
# آواز: محمدرضا شجریان
# اشعار: مولانا
تصنیف جانا به نگاهی
@Avayemehregan
تصنیف جانا به نگاهی
# آواز: همایون شجریان
# آهنگساز: مرتضی محجوبی
# اشعار: رهی معیری
# مایه بیات اصفهان
# آواز: همایون شجریان
# آهنگساز: مرتضی محجوبی
# اشعار: رهی معیری
# مایه بیات اصفهان
Majara
Homayoun Shajarian
بیا بیا
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
بسیاری از مردم تنها برای خودنمایی زندگی میکنند. چنین مردمی در درون بسیار حقیرند.
چون تنها مبتلایان به عقده حقارت نیازمند خود نمایی اند.
یک انسان واقعاً والا هرگز خود را با دیگری مقایسه نمیکند، او میداند که مقایسه ناپذیر است.
و نیز میداند که دیگران هم با او مقایسه پذیر نیستند.
او میداند که نه برتر است نه حقیرتر.
اوشو
چون تنها مبتلایان به عقده حقارت نیازمند خود نمایی اند.
یک انسان واقعاً والا هرگز خود را با دیگری مقایسه نمیکند، او میداند که مقایسه ناپذیر است.
و نیز میداند که دیگران هم با او مقایسه پذیر نیستند.
او میداند که نه برتر است نه حقیرتر.
اوشو
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
#حافظ
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
#حافظ
و گفت:
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق
خود، او را صد بار
سوخته است...
📕 #تذکرة_الاولیا
#عطار
اگر دوزخ را به من بخشند
هرگز هیچ عاشق را نسوزم
از بهر آنکه عشق
خود، او را صد بار
سوخته است...
📕 #تذکرة_الاولیا
#عطار
Majara
Homayoun Shajarian
بیا بیا
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
که مرا با تو ماجرایی هست......
#شجریان
و گفت: عالِم ، علم برگرفت
زاهد ، زهد برگرفت
عابد ، عبادت و با آن ها پیش او شد
تو پاکی برگیر و با پاکی پیشِ او شو؛
که او پاک است...
#ابوالحسن_خرقانی
خداوند خداوندان و صورت ساز بیصورت
چه صورت می کشی بر من تو دانی من نمیدانم
گهی سنگم گهی آهن زمانی آتشم جمله
گهی میزان بیسنگم گهی هم سنگ و میزانم
#مولانای_جان
چه صورت می کشی بر من تو دانی من نمیدانم
گهی سنگم گهی آهن زمانی آتشم جمله
گهی میزان بیسنگم گهی هم سنگ و میزانم
#مولانای_جان
از آنجا که تنفس بی شکل است، از دیرباز برابر با روح، یعنی آن هستی بی شکل بوده است.
"پروردگار، انسان را از خاک آفرید و نفس حیات را از سوراخ بینی اش بر او دمید و انسان به موجودی زنده تبدیل شد."
واژه آلمانی تنفس، اتمن می باشد که از واژه سانسکریت هند باستان، آتمان به معنای ((ذات پروردگار)) یا ((پروردگار درون)) گرفته شده است.
این واقعیت که نفس کشیدن هیچ شکلی ندارد، یکی از دلایلی ست که چرا تنفس آگاهانه شیوه ای بسیار کارا در آوردن فضا به زندگی و ایجاد آگاهی ست.
از این رو تنفس به درستی موضوعی بسیار عالی برای مراقبه به شمار می آید، زیرا دیدنی نیست و هیچ شکل و قالبی ندارد.
اکهارت تله
"پروردگار، انسان را از خاک آفرید و نفس حیات را از سوراخ بینی اش بر او دمید و انسان به موجودی زنده تبدیل شد."
واژه آلمانی تنفس، اتمن می باشد که از واژه سانسکریت هند باستان، آتمان به معنای ((ذات پروردگار)) یا ((پروردگار درون)) گرفته شده است.
این واقعیت که نفس کشیدن هیچ شکلی ندارد، یکی از دلایلی ست که چرا تنفس آگاهانه شیوه ای بسیار کارا در آوردن فضا به زندگی و ایجاد آگاهی ست.
از این رو تنفس به درستی موضوعی بسیار عالی برای مراقبه به شمار می آید، زیرا دیدنی نیست و هیچ شکل و قالبی ندارد.
اکهارت تله
یا عافیت از چشم فسونسازم ده
یا آن که زبان شکوه پردازم ده
یا درد و غمی که دادهای بازش گیر
یا جان و دلی که بردهای بازم ده
#رهی_معیری
یا آن که زبان شکوه پردازم ده
یا درد و غمی که دادهای بازش گیر
یا جان و دلی که بردهای بازم ده
#رهی_معیری
بازیِ زندگی، بازیِ بومرنگهاست؛
افکار ،رفتار و کلام انسان
دیر یا زود با دقتی حیرتانگیز
به خود او باز میگردد ...
#فلورانس_اسکاول_شین
افکار ،رفتار و کلام انسان
دیر یا زود با دقتی حیرتانگیز
به خود او باز میگردد ...
#فلورانس_اسکاول_شین