معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دم مزن ور بزنی
زیر لب آهسته بزن

دم حجاب است یکی تو کن
و صدتوی مکن



#مولانای_جان
گر چه من خود ز عدم
دلخوش و خندان زادم

عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن



#مولانای_جان
جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آنک آموخت مرا همچو شرر خندیدن



#مولانای_جان
ای منجم اگرت شق قمر باور شد
بایدت بر خود و بر شمس و قمر خندیدن

همچو غنچه تو نهان خند و مکن همچو نبات
وقت اشکوفه به بالای شجر خندیدن


#مولانای_جان
Homayoun Shajarian - Khaneye Soda (همایون شجریان - خانه سودا)
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم، وای دلم، وا دلم...
بسان گیاهان رفتار کنید،
اگر طوفانی آمد خم شوید.
با چه کسی میخواهید بجنگید؟
با چه می خواهید بجنگید؟
خواهید دید که طوفان شما را شست و شو می دهد و پاک می کند، غبارتان را می روبد، و بعد از پایان طوفان دوباره استوار و پا برجا خواهید ایستاد،
سبزتر و با طراوت تر.

همیشه راست قامت نایستید.
خم شدن را بیاموزید.
نفس پرست نباشید.
تعظیم کردن را یاد بگیرید.
سخت و رسمی و افراشته باقی ماندن، در واقع نشان پیری است.
در حالی که خم شدن، تعظیم کردن و نرمش، مشخصه کودکی و تازگی و طراوت است.
یک انسان پیر نمیتواند خم شود، استخوانهایش سفت شده اند.
بچه نرم و انعطاف پذیرست و به راحتی میتواند دولا شود.
بچه ها دائماً به زمین میخورند ولی با سرعت دوباره بر می خیزند.
چرا میخواهید پیر باشید؟
چرا میخواهید زندگی درونتان را فلج کنید؟
چرا نمیخواهید مثل یک بچه کوچک باشید؟
وقتی کسی عاشق می شود دوباره کودک می شود.
عاشق دوباره می آموزد که خم شود.
او دوباره نرم می شود.
آن وقت تمام ترس ها و زمین گیری هایش محو و ناپدید می شود.

#لائوتزو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

#حافظ
کائنات وجودی واحد است. همه چیز و همه کس با نخی نامرئی به هم بسته اند. مبادا آه کسی را بر آوری؛ مبادا دیگری را، بخصوص اگر از تو ضعیف تر باشد ، بیازاری . فراموش نکن که اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسان ها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.

📕ملت عشق
#الیف_شافاک
یکی طوطی مژده آور، یکی مرغی، خوش آوازی
چه باشد گر به سوی ما، کند هر روز، پروازی؟

دراندازد به جان عاقلانِ بی‌خبر، سوزی
بسازد بهر مشتاقان، به رسم مطربان، سازی

بجوشد بار دیگر از جمالش، شادیِ تازه
درآید بار دیگر از وصالش، در فلک تازی

شود بازار مه رویان، از آن مه رو، فروبسته
شود دروازه عشرت از آن می‌ روی، در بازی

همه عاشق شوندش زار،هم بی‌دین و هم با دین
همه صادق شوند او را، نماند هیچ، طنازی

#مولانا
درد است ،
که آدمی را رهبر است.
در هر کاری که هست ، تا او را درد آن کار و عشق آن کار در درون برنخیزد ، او قصد آن کار نکند .
کارِ بی درد میسر نشود.
خواه دنیا ، خواه آخرت ،
خواه بازرگانی ، خواه پادشاهی ، خواه علم.

تن ، همچون مریم است و هر یک عیسی ایی در درون داریم.
اگر ما را دردش پیدا شود ، عیسی ی ما متولد شود ، و اگر ،
درد نباشد ، عیسی هم از آن راه نهانی که آمد ،
باز به اصل خود بازگردد .

فیه ما فیه
مولانا
سلسله موی دوست http://taranehhayeman.blogsky.com
شجریان
سلسله موی دوست
#استادشجریان

تو ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ کم ﻧﯿﺎورم!
‏ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ نکنم
‏ﻧﻔﺲ‌کشیدﻥ ﺭﺍ
‏ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
‏ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
و ‏ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ...

#پل_الوار

🍂🍂🍂


زمان و ذهن جدایی‌ناپذیرند. اگر زمان را از ذهن بگیری، ذهن متوقف می‌شود - مگر آن‌که تو بخواهی از آن استفاده کنی.
یکی‌انگاری خود با ذهن، افتادن به دام زمان است: وسواس زندگی کردن در خاطرات گذشته و امیدهای آینده. این وسواس، حسرت گذشته‌ها و دغدغه‌ی آینده را می‌آفریند و تو را نسبت به زیستن در لحظه‌ی مغتنم حال بی‌رغبت می‌کند. این وسواس، به آن دلیل زاده می‌شود که گذشته به تو هویت می‌بخشد و آینده به تو وعده‌ی کامیابی و رستگاری می‌دهد. هر دوی این‌ها پندار باطلند.



#نیروی_حال
#اکهارت_توله
ساربانا بشتاب از چه بری محمل را
می‌نبینی مگر این خسته‌ی پا در گِل را

کاروان بار سفر بست و از آن می‌ترسم
که کنم گریه و سیلاب بَرد محمل را

ای که گفتی ز رُخش دیده بگیرم، گیرم
برگرفتم ز رُخش دیده، چه سازم دل را

شیخ منعم نتواند کند از شیدایی
زآنکه دیوانه چه‌سان پند دهد عاقل را

نگذارم که کسی جز تو کند جا به دلم
زآنکه بهر تو صفا داده‌ام این منزل را...

#ندیم_شیرازی
ﻣﺎﯾﻪ ﺍﺻــــﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻛﺴـــﺮ ﺷــﺄﻥ ﺷــﻌـﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ گرچه ﺍﻭ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ

ﻧﺎﻛﺴﯽ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨﻨﺪ
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻮﭼﻚ ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸــــﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﯾﻚ ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ
ﺁﻥ ﯾﻜﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ
ﻛــــﺮﻩ ﺍﺳـﺐ ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺭﻭﺩ
ﻛــــﺮﻩ ﺧــﺮ ، ﺍﺯ ﺧــﺮﯾﺖ ﭘﯿﺸﺎ ﭘﯿﺶ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ

ﻛﺎﻛـﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﺗﺒــﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩ
ﺯﻟﻒ ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻣﺸﻚ ﻭ ﻋﻨﺒﺮ ﺍﺳﺖ
ﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺗﯿﻐﯽ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ

ﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺍﺭ
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﯿﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ
ﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﮔﻮ ﻋﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ
ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ

#ﺻﺎﺋﺐ_ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🍀🍃

زندگی  شاید کوتاه نباشد ... اما قطعا محدود است ...
هر کسی رویی به سویی برده‌اند
وان عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند

هر کبوتر می‌پرد در مذهبی
وین کبوتر جانب بی‌جانبی

ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانه‌ی ما دانه‌ی بی‌دانگی

#مثنوی دفتر پنجم
در بلا هم می‌چشم لذات او

مات اویم مات اویم مات او

#مولانا
Yek Cheke Mah
Alireza Eftekhari
#یک چکه ماه

#علیرضا_افتخاری

امشب تمام عاشقان را دست بسر کن
يک امشبي با من بمان بامن سحر کن


از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

"آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود"

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

"گفتگو از مرگ انسانیت است"

#فریدون_مشیری
#حرف_حساب

در بسطام یک مسیحی بود که مسلمان نمی‌شد. مردم هر چه اصرار کردند مسلمان شود تا شهرشان مسیحی نداشته باشد، قبول نمی‌کرد.

او را پیش بایزید آوردند، در پاسخ به بایزید گفت: من دوست دارم چون بایزید مسلمان شوم و گناه نکنم، لیک خود می‌دانم نمی‌توانم از شراب دست بردارم.
ای بایزید ! من بسیار آرزو داشتم که می‌توانستم چون تو مسلمان واقعی شوم، ولی می‌دانم نمی‌توانم و نمی‌خواهم مانند بقیه مردم شهر مسلمان شوم و دروغ بگویم و آبروی تو را ببرم.
حیف نیست به تو هم مسلمان گویند به من هم؟!!

بایزید را اشک در چشم جمع شد و گفت: برو مسلمان واقعی تو هستی که احترام دین مرا نگه می‌داری.

مؤمن آن باشد كه اندر جزر و مد
كافر از ايمان او حسرت خورد
#مثنوی_معنوی