This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و گفت:
زبان تو ترجمان دل توست
و روی تو آینهی دل توست.
بر روی پیدا شود آنچه در دل نهان بُود
#تذکرة_الاولیاء
ذکر سَری سَقَطی
#کتاب_باز
زبان تو ترجمان دل توست
و روی تو آینهی دل توست.
بر روی پیدا شود آنچه در دل نهان بُود
#تذکرة_الاولیاء
ذکر سَری سَقَطی
#کتاب_باز
ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم
غم هجران تو را چاره ز جايي بکنيم
دل بيمار شد از دست رفيقان مددي
تا طبيبش به سر آريم و دوايي بکنيم
آن که بي جرم برنجيد و به تيغم زد و رفت
بازش آريد خدا را که صفايي بکنيم
خشک شد بيخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمايي بکنيم
مدد از خاطر رندان طلب اي دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطايي بکنيم
سايه طاير کم حوصله کاري نکند
طلب از سايه ميمون همايي بکنيم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوي کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوايي بکنيم
#حضرت حافظ
غم هجران تو را چاره ز جايي بکنيم
دل بيمار شد از دست رفيقان مددي
تا طبيبش به سر آريم و دوايي بکنيم
آن که بي جرم برنجيد و به تيغم زد و رفت
بازش آريد خدا را که صفايي بکنيم
خشک شد بيخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمايي بکنيم
مدد از خاطر رندان طلب اي دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطايي بکنيم
سايه طاير کم حوصله کاري نکند
طلب از سايه ميمون همايي بکنيم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوي کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوايي بکنيم
#حضرت حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یلدا و عاشقانه های سعدی
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان #یلدا را
#دکتر_رشید_کاکاوند
#کتاب_باز
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان #یلدا را
#دکتر_رشید_کاکاوند
#کتاب_باز
در جهان افکنده ای غوغای عشق
عالمی را کرده ای شیدای عشق
کرد مینای فلک قالب تهی
بر زمین تا ریختی صهبای عشق
می دهد جان را حیاتی دم به دم
صور اسرافیل بی آوای عشق
رفته رفته می شوم از خود تهی
تا سرم پر گردد از سودای عشق
در دل شب عاشقان را عیشهاست
خوش تر است از روزها شبهای عشق
روزهای تیره بر شبها فزود
عمر من شد یک شب یلدای عشق
ای تهی از معرفت زحمت ببر
فیض داند قدر نعمتهای عشق
#فیض_کاشانی
در جهان افکنده ای غوغای عشق
عالمی را کرده ای شیدای عشق
کرد مینای فلک قالب تهی
بر زمین تا ریختی صهبای عشق
می دهد جان را حیاتی دم به دم
صور اسرافیل بی آوای عشق
رفته رفته می شوم از خود تهی
تا سرم پر گردد از سودای عشق
در دل شب عاشقان را عیشهاست
خوش تر است از روزها شبهای عشق
روزهای تیره بر شبها فزود
عمر من شد یک شب یلدای عشق
ای تهی از معرفت زحمت ببر
فیض داند قدر نعمتهای عشق
#فیض_کاشانی
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
می رفت و گیسوان بلندش را
بر شانه میپراکند
شب را به دوش میبرد
همراه عطر عنبر و سارا...
در موج گیسوان بلندش
تابیده بود شب را
آرام
مثل زمزمهی آب
میگذشت
با اختران به نجوا...
همراه گیسوان بلندش
خاموش،
مثل زیر و بم خواب،
میگذشت
پشت دریچهها
چشم جهانیان به تماشا...
میرفت با شکوهتر از شب
همراه گیسوان بلندش
تا باغ های روشن فردا:
#یلدا
#فریدون_مشیری
بر شانه میپراکند
شب را به دوش میبرد
همراه عطر عنبر و سارا...
در موج گیسوان بلندش
تابیده بود شب را
آرام
مثل زمزمهی آب
میگذشت
با اختران به نجوا...
همراه گیسوان بلندش
خاموش،
مثل زیر و بم خواب،
میگذشت
پشت دریچهها
چشم جهانیان به تماشا...
میرفت با شکوهتر از شب
همراه گیسوان بلندش
تا باغ های روشن فردا:
#یلدا
#فریدون_مشیری
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
تو به از من بتر از من بکشی بسیاری
غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد
سوزنی باید کز پای برآرد خاری
می حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست
نگذاری که ز پیشت برود هشیاری
میروی خرم و خندان و نگه مینکنی
که نگه میکند از هر طرفت غمخواری
خبرت هست که خلقی ز غمت بیخبرند
حال افتاده نداند که نیفتد باری
سرو آزاد به بالای تو میماند راست
لیکنش با تو میسر نشود رفتاری
مینماید که سر عربده دارد چشمت
مست خوابش نبرد تا نکند آزاری
سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی
مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری
حضرت سعدی
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
تو به از من بتر از من بکشی بسیاری
غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد
سوزنی باید کز پای برآرد خاری
می حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست
نگذاری که ز پیشت برود هشیاری
میروی خرم و خندان و نگه مینکنی
که نگه میکند از هر طرفت غمخواری
خبرت هست که خلقی ز غمت بیخبرند
حال افتاده نداند که نیفتد باری
سرو آزاد به بالای تو میماند راست
لیکنش با تو میسر نشود رفتاری
مینماید که سر عربده دارد چشمت
مست خوابش نبرد تا نکند آزاری
سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی
مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری
حضرت سعدی
.
این همه عالَمِ پردهها و حجابهاست گِرد آدمی درآمده، عرش غلاف او، کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او، کُرۀ زمین غلاف او، قالب او غلاف او، روح حیوانی غلاف، روح قدسی همچنین، غلاف در غلاف و حجاب در حجاب، تا آنجا که معرفت است.
و این عارف نسبت به محبوب هم غلاف است، هیچ نیست، چون محبوب است، عارف نزد او حقیر است.
#شمس_تبریزی
این همه عالَمِ پردهها و حجابهاست گِرد آدمی درآمده، عرش غلاف او، کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او، کُرۀ زمین غلاف او، قالب او غلاف او، روح حیوانی غلاف، روح قدسی همچنین، غلاف در غلاف و حجاب در حجاب، تا آنجا که معرفت است.
و این عارف نسبت به محبوب هم غلاف است، هیچ نیست، چون محبوب است، عارف نزد او حقیر است.
#شمس_تبریزی
اگر ثروتمند هستی يا فقير ،
آن را جدی نگير !
ما فقط نقش مان را
در اين نمايش ايفا می كنيم !
تا آن جا كه می توانی ،
نقش ات را به زيبایی ايفا كن .
اما پيوسته به ياد آور ،
كه همه چيز يك بازی است .
و آن گاه كه مرگ فرا رسد ،
آخرين پرده نمايش
پايين می افتد .
و تمام بازيگران ناپديد می شوند .
و همه شان به انرژی كيهانی
تبديل می شوند .
اگر با ياد داشتن اين موضوع ،
در دنيا زندگی كنی...
از تمام بدبختی ها رها می شوی .
بدبختی ،
برآيند جدی گرفتن
و شادمانی ،
برآيند آسان گرفتنِ
زندگی است .
زندگی را
يك بازی و سرگرمی ،
تلقی كن...
با آن خوش باش...
#اوشو
آن را جدی نگير !
ما فقط نقش مان را
در اين نمايش ايفا می كنيم !
تا آن جا كه می توانی ،
نقش ات را به زيبایی ايفا كن .
اما پيوسته به ياد آور ،
كه همه چيز يك بازی است .
و آن گاه كه مرگ فرا رسد ،
آخرين پرده نمايش
پايين می افتد .
و تمام بازيگران ناپديد می شوند .
و همه شان به انرژی كيهانی
تبديل می شوند .
اگر با ياد داشتن اين موضوع ،
در دنيا زندگی كنی...
از تمام بدبختی ها رها می شوی .
بدبختی ،
برآيند جدی گرفتن
و شادمانی ،
برآيند آسان گرفتنِ
زندگی است .
زندگی را
يك بازی و سرگرمی ،
تلقی كن...
با آن خوش باش...
#اوشو
دوشینه شبم بود شبیهِ یلدا
آن مونسِ غمگُسار، نامَد عَمدا
شب تا به سحر ز دیده دُر میسُفتم
میگفتم: رَبِ لاتَذَرْنِی فَرداً*
*پروردگارا، تنهایم مگذار.
#مهستی_گنجوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داوود نبی گفت:
خداوندا
چگونه دل را پاک گردانم؟
پاسخ شنید:
آتشِ عشق در او زن
تا هرچه به ما نسبت ندارد سوخته گردد.
#کشف_الاسرار
خداوندا
چگونه دل را پاک گردانم؟
پاسخ شنید:
آتشِ عشق در او زن
تا هرچه به ما نسبت ندارد سوخته گردد.
#کشف_الاسرار
این سطرهای چین که ز پیری به روی ماست
هر یک جدا جدا خط معزولی قُواست
کلیم
هر یک جدا جدا خط معزولی قُواست
کلیم
اگر تُرُش بنِشینی، به چشمْ شیرینی
وگر که تلخ بگویی، به طعمْ حلوایی
ایزدی شیرازی
وگر که تلخ بگویی، به طعمْ حلوایی
ایزدی شیرازی
سخن چه حاجت بودی
چون قلب گواهی می دهد
اگر دل را استغراق باشد
همه محو او گردند، محتاج زبان نباشد
آخر لیلی را که رحمانی نبود
و جسمانی و نفس بود و از آب و گل بود،
عشق او را آن استغراق بود که
مجنون را چنان فرو گرفته بود و غرق گردانیده
که محتاج دیدن لیلی به چشم نبود
و سخن او را به آواز شنیدن محتاج نبود
که لیلی را از خود او جدا نمی دید
عشق او را بدان حال گرداند
که خود را از او جدا نبیند
و حسهای او جمله درو غرق شوند
از چشم و سمع و شم و غیره
اگر دل حظیّ تمام یابد
همه در ذوق آن غرق شوند...
#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
#مولانای_جان
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
#مولانای_جان
در هیچ مکتب و «ایسمی» متوقّف نگشتهام و هیچ طریقتی بیچون و چرا مرا در بر نگرفته است. حتّی کسانی که نسبت به آنها احترام دارم چون مولوی، تولستوی، نهرو و غیره، تنها قسمتی از اندیشههایشان را دوست داشتهام.
هم مادّیاندیش هستم و هم معنیگرای، هم مقداری از دکارت را قبول دارم هم مقداری از شیخِ اشراق را، هم چیزهایی از مارکس را میپذیرم و هم اجزایی از عرفانِ مولانا جلالالدّین را...
هم مقداری آرمانگرای(ایدهآلیست) هستم و هم قدری واقعپسند(رئالیست)، هم به قدرت و حقّانیّتِ علم معتقدم و هم بیم دارم از اینکه علم، سرنوشت بشر را به تنهایی به دست گیرد.
گفته ها و ناگفته ها
#محمدعلی اسلامی ندوشن
در هیچ مکتب و «ایسمی» متوقّف نگشتهام و هیچ طریقتی بیچون و چرا مرا در بر نگرفته است. حتّی کسانی که نسبت به آنها احترام دارم چون مولوی، تولستوی، نهرو و غیره، تنها قسمتی از اندیشههایشان را دوست داشتهام.
هم مادّیاندیش هستم و هم معنیگرای، هم مقداری از دکارت را قبول دارم هم مقداری از شیخِ اشراق را، هم چیزهایی از مارکس را میپذیرم و هم اجزایی از عرفانِ مولانا جلالالدّین را...
هم مقداری آرمانگرای(ایدهآلیست) هستم و هم قدری واقعپسند(رئالیست)، هم به قدرت و حقّانیّتِ علم معتقدم و هم بیم دارم از اینکه علم، سرنوشت بشر را به تنهایی به دست گیرد.
گفته ها و ناگفته ها
#محمدعلی اسلامی ندوشن