معرفی عارفان
1.27K subscribers
34.4K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
زندگی را عاشق باش؛

زندگی را دوست بدار ، با همانهایی که داری،با لبخندهای زیبای مادرت و دستهای پر مهر پدرت

زندگی را عاشق باش ،به آسمان نگاه کن و از پرواز پرنده ها لذت ببر ، در همین هوای مهربان پاییزی عاشقانه نفس بکش و ریه هایت را از عشق به زیستن پر و خالی کن.

به قانون کائنات عشق بورز و با زندگی همراه شو ، زندگی انقدر زیباست که هر چقدر بابتش خداوند را شاکر باشی کم است،زیبایی هایش را از دل اندیشه های منفی بیرون بکش و عشق نثارش کن تا دنیایت با مهرورزی رویایی تر شود.

خداوند را بابت تمام آنچه داری شاکر باش ،بابت برکت زندگی و سلامتی ات ،بابت حضور خانواده و بابت خداوندی که هر روز عاشقانه تو را حمایت می کند.

زندگی بی نظیر است ،قدردان باشیم

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد چهارشنبه ات بخیر

🌺🌺🌺

آنچه خداوند می دهد پایانی ندارد ...
و آنچه آدمی می دهد دوامی ندارد ...
زندگیت پر از
داده های خداوند مهربان

🌺🌺🌺

شاد باشی
‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌
جام می و خون دل
هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت
اوضاع چنین باشد....

#حافظ
به ياد داشته باش:
انسان چون بومي سفيد قدم در دنيا مي گذارد.
خدا هيچ طرح و نگاري در تو ايجاد نمي كند
تو از قبل برنامه ريزي نشده اي
چيزي بنام سر نوشت وجود ندارد سرنوشت اختراع انسانهاي ترسو و بزدل و كساني است كه نمي خواهند از زندگي شان چيزي پديد آورند
آنان همه مسووليتها را به گردن خدا مي اندازند و آنرا سرنوشت، قسمت و هزاران چيز ديگر مي خوانند
اما همه اينها اساسا ترفندهايي براي شانه خالي كردن از اين است كه:

" من مسوول زندگي خود هستم هرآنچه كه اكنون هستم خودم آفريده ام و هرآنچه قرار است فردا باشم، آنرا امروز مي آفرينم"

در مورد ديروز كاري نمي توان انجام داد. نبايد در مورد آن نگران بود. هر آنچه كه بود گذشته. اما امروز هنوز در دسترس است و از امروز است كه تمام فرداها پديد خواهند آمد
و اگر تو اندكي هشيار باشي، همه ماجرا دگرگون مي شود. ما كاملا مسوول هر آنچه هستيم، كه هستيم
اين نخستين چيزي است كه بايد بپذيريم اين كار در آغاز دردآور است
زيرا " خود " احساس مي كند از هم متلاشي مي شود:
من مسوول هستم؟
پس همه اين شلوغي و آشفتگي را خودم آفريدم؟
" اين، " خود " ما را آزرده مي كند
اما اگر از آن آگاه شويم، اين آگاهي به سرآغازي براي يك زندگي جديد تبديل مي شود.
تكانهايي كوچك كافيست تا چهره غمگين را به چهره اي خندان تبديل كند
اما هركاري بايد بكنيم بايد همين امروز انجام دهيم،‌ زيرا گذشته ديگر وجود ندارد و آينده هنوز نيامده است
آنچه در دسترس ماست امروز است و امروز به تنهايي كافيست.

#اﺷﻮ
سودای تو از سرم به در می‌نرود

نقشت ز برابر نظر می‌نرود

افسوس که در پای تو ای سرو روان

سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود



 
سعدی
💞نیلوفر آبی💞
ز کوی بلا کشان_مرضیه
کوی بلاکشان
خواننده:بانو مرضیه
آهنگساز: همایون خرم
شاعر:بیژن ترقی
در دستگاه بیات ترک

زکوی بلا کشان آمدم بگو رفته ای کجا ساقی ؟
در میخانه چرا بسته ای که غم می کشد مرا ساقی

برفتم که تا به جانان رسم ، رسیدم به جان ز تنهایی
کنون در پناه تو آمدم بگو رفته ای کجا ساقی ؟

رسیدم به جایی که بسته ره گریزم
به دست تو خواهم که خون سبو بریزم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
می‌بینم
آن شکفتنِ شادی را….

هوشنگ ابتهاج


رخت‌ها را می‌کشاند جانِ مستان سوی تو
مِی‌ چشان و می‌ کشان، خوش می‌کشانی شاد باش


مولانا
از میان پلک های نیمه باز
خسته دل نگاه می کنم
مثل موج ها تو از کنار من
دور می شوی باز دور می شوی...
روی خط سربی افق
یک شیار نور میشوی
با چه می توان
عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام بوسه با کدام لب؟
در کدام لحظه در کدام شب؟...


فروغ فرخزاد
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند که "عارف کیست؟"
گفت: "مَثَلِ عارف مَثَلِ مرغی است که از آشیانه رفته بود به طمع طعمه و نیافته قصد آشیانه کرده و ره نیافته در حیرت مانده و خواهد که به خانه رَوَد، نتواند".

ابوالحسن خرقانی
در گفتن ذکر حق زبان از همه به
طاعت که به شب کنی نهان از همه به

خواهی ز پل صراط آسان گذری؟
نان ده به جهانیان که نان از همه به

ابوسعید_ابوالخیر
ای عزیز اینجا سرّی غریب بدان. دنیا را محک آخرت کردند و قالب را محک جان کردند. «صِبْغَةُ اللّهِ وَمَنْ أحسنُ مِن اللّهِ صِبْغَةَ» جوابی شافی و بیانی وافی با خود دارد. گوش دار،
از مصطفی- علیه السلام- بشنو که «الدُنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ» دنیا خمی‌ست میان ازل و ابد آمده، و در این خم جمله‌ی رنگ‌ها پیدا آمده است. سعادت از دنیا و قالب، ظاهر شد؛ و شقاوت همچنین، و اگرنه در فطرت همه یکسان بودند؛ تفاوت از خلقت نیامد «ماتری فی خَلق الرحمن مِن تفاوُتٍ» بلکه از قوابل و قالب آمد. اگر دنیا و قالب ضرورت نبودی، چرا مصطفی را بدان حال بازگذاشتندی که به دعا و تضرع گفتی: «لَیْتَ رَبَّ مُحَمَّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحمداً»؛ و با ابوبکر گوید: «لیتنی کُنْتُ طَیْراً یَطیرُ»، با عمر گوید: «لَیْتَنی کُنْتُ شَجَرةً تُعْضَد»؟ دریغا این فریاد از دنیا و قالب برمی ‌آ‌ید؛ واگرنه، این سخن را و این شکایت نبی و ولی را با حقیقت چه کار؟ معنی سخن این سه بزرگ، یعنی مصطفی و ابوبکر و عمر، آنست که کاشکی ما را در عالم فطرت و حقیقت بگذاشتندی، و هرگز ما را به عالم خلقت نفرستادندی.


عین_القضات_همدانی
گفت آن را که می‌جنبید در حالت و با خود می‌پیچید ...
گفتم: جنبیدن بر دو نوع است: یکی را شکنجه می‌کنند هم می‌جنبد؛ از زخم چوب می‌جنبد. و آن دگر در لاله زار و ریاحین و نسرین هم می‌جنبد. پی هر جنبش مرو.


شمس_تبريزى
بهترین و با ارزش ترین روزی آدمی توفیق عملی است که او را بسوی رشد و معرفت براند و موجب مشاهده جمال حضرت حق گردد که مصطفی صلوات الله علیه فرمود:
من زیر سایه پروردگارم هستم که مرا خوردنی و آشامیدنی روزی می دهد .

کشف_الاسرار
«چون معنی» عالم را بدانستی، بدان،که ترا انسان صغير و عالم صغير ِّمیگویند و تمامی عالم را انسـان کبـير، وعالم کبير میگویند. 

ای درویش! 

تو عالم صغيری؛ و تمام عالم، عالم کبير است. تو نسخه و نمودار عالم کبيری، و هرچه در عـالم صـغير هسـت، در عالم کبير هست و هرچه در عالم کبير هست، در عالم صغير هست. 

ای درویش! 

تو «اول و آخر» خود را بدان. و ظاهر و باطن خود را بشناس. تا اول و آخر عالم کبير . و ظاهر و باطن عالم کبير را «بدانی» و بشناسی. 

ای درویش! 

هرکه می خواهدکه چیزها را چنانکه هست بداند «و بشناسد» بایدکه خود را چنانکه هست بداند «و بشناسد.»

عزیزالدین نسفی
در یکی گفته که جُوع و جُودِ تو
اندرین رَه, مَخلَصی جز جُود نیست

در طوماری دیگر نوشته است که اگر گرسنگی و پرهیز از طعام را و نیز بخشندگی را تنها به خودت منسوب کنی و خدا را در نظر نیاوری دچار شرک شده ای و برای حضرت معبود, شریک قائل شده ای, پس هر که به مقام ریاضت می رسد باید تنها خدا را عاملِ قاهر بداند و لا غیر.

جُز توکل که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام

زیرا در همهء امور و حتّی به گاهِ اندوه و آسودگی, جز توکّل و تسلیم کامل هر کاری مکر و دام است.

[توکّل از عالی ترین مقامات عرفانی است. مراد از توکّل و تسلیم کامل هر کاری است به وکیل جهان هستی که حضرت حق تعالی باشد. این مقام پس از رَجاء حاصل آید, زیرا تا رَجاء و امید به حقّانیت وکیل نباشد, کار بدو سپرده نشود. توکّل برای عامگان مبتدی صعب ترین منزل و برای خاصّگان ساده ترین راه است, زیرا اینان یقین دارند که همه چیز در قبضهء قدرت حضرت حق است و جز او موثر در عالم وجود نیست. جرجانی در التعریفات گوید: توکّل, اعتماد قلب است بر خداوند متعال, بی آنکه از فقدان علل و اسباب طبیعی, پریشانی و اضطرابی بر متوکّل عارض شود. سهل بن عبدالله تُستری گوید : اوّل مقام اندر توکل آن است که پیش قدرت حضرت حق, چنان باشی که مُرده, پیش مُرده شُوی, چنانکه خواهد می گرداند. مُرده را هیچ ارادت و تدبیر و حركتي نباشد. جُنید بغدادی در تعریف توکّل گوید:
اِعتِمادُالقَلبِ عَلَی اللهِ فی جَمیعِ الاَحوالِ . «اعتماد کردن قلب به خدا در همه حال.» و اما تسلیم در اصطلاح صوفیه بدین معنی است که انسان به گاهِ نزول بلا در ظاهر و باطن هیچ تغییر نکند و ثابت بماند. عبدالرزاق کاشانی گوید: فَالتَّسلیمُ اَقرَبُ اِلَی الّتَّوحیدِ الذّاتی وَ اَعلی مَرتَبَهٍ فَی الِّیرِ فیِ اللهِ وَ حُصُولِ الکَمالِ وَالَّسَّعادَهِ: «پس تسلیم نزدیکترین منزل به توحید ذاتی و بالاترین مرتبه در سیرِ فی الله و حصول کمال و سعادت است.»
منظور بیت: در همهء امورِ گوار و ناگوار و تلخ و شیرین باید به خدا توکل کرد.]

مثنوی معنوی
حافظ / غزل شماره 249

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای زان لب شیرین شکربار بیار

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار

حافظ
می‌گفت با حق مصطفی:
« چون بی‌نیازی تو ز ما
حکمت چه بود؟ آخر بگو
در خلق چندین چیزها »

حق گفت: « ای جان جهان،
گنجی بدم من بس نهان
می‌خواستم پیدا شود
آن گنج احسان و عطا


#مولانای_جان
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آيا مرگ در انديشه مولانا پايان بخش زندگي است يا ارزش بخش زندگي است؟ مي‌توان تمام تلقي‌هايي كه از مرگ در تاريخ وجود داشته را به دو تلقي فرو كاهش داد؛ يك تلقي اين است كه مرگ كاري نمي‌كند جز اينكه به زندگي پايان ببخشد و حضور مرگ يعني غياب زندگي. اما در ديدگاه دوم مرگ را ارزش‌بخش زندگي مي‌دانند و معتقدند اگر مرگي نمي‌بود زندگي قدر و ارزشي نمي‌داشت و به تعبير ديگر، ارزش زندگي به جهت محدود بودن آن است و نه نا محدود بودن. درست مانند نهاد اقتصاد كه اگر عرضه زياد باشد قيمت پايين مي‌آيد، در عرصه زندگي هم اگر عرضه فراوان مي‌بود و زندگي لايتناهي بود، ارزش زندگي پايين ‌مي‌آمد.

اين دو تلقي كه بيان شد در این چند بيت به شيريني بسيار بيان شده است:

آن یکی می‌گفت خوش بودی جهان
گر نبودی پای مرگ اندر میان

آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ
که نیرزیدی جهان پیچ‌پیچ

خرمنی بودی به دشت افراشته
مهمل و ناکوفته بگذاشته

مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شوره خاکی کاشتی

عقل کاذب هست خود معکوس‌بین
زندگی را مرگ بیند ای غبین

ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنان که هست در خدعه‌سرا

هیچ مرده نیست پر حسرت ز مرگ
حسرتش آنست کش کم بود برگ...

مثنوی معنوی
در اين دنيا بيش از ستاره هاي آسمان ، مرشد نخ نما و شيخ نما(غیر حقیقی) هست که از تصوف و عرفان تنها اسم و شهرت آنرا بر خود دارند.

مرشد حقيقي آن است كه بدون قبول هرگونه متاع به هر عنوان ، تو را به ديدن درون خودت و كشف زيبايي هاي باطنت رهنمون شود و در اثر نیروی باطن تو را بمحض ملاقات صاحب "قلب سلیم" نماید نه آنكه تنها به مريد پروري و اخذ متاع مشغول شود.

من مرید را به دادن متاع (وجوهات) به شیخ دروغین مواخذه نکنم ، چرا که یا غافل است از پس پرده یا بی خبر از اصول عرفان ، من شیخ عارف نما را مواخذه کنم بشدت که با اخذ وجوهات بساط شیخی به دغل چیده.

شمس الدین محمد تبریزی