This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دنبال جهنم و بهشت در آخرت نباش.
هر دو همین اکنون موجودند.
هر زمان که بتوانیم کسی را بی چشمداشت
و بی معادله دوست بداریم، در بهشتیم
و هر زمان که آلوده به حسادت و نفرت و کینه شویم،
در اصل به جهنم سرنگون شده ایم.
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
هر دو همین اکنون موجودند.
هر زمان که بتوانیم کسی را بی چشمداشت
و بی معادله دوست بداریم، در بهشتیم
و هر زمان که آلوده به حسادت و نفرت و کینه شویم،
در اصل به جهنم سرنگون شده ایم.
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
چشم نرگس
@Avayemehregan
🎼چشم نرگس
🔹آواز : محمدرضا شجريان
🔸آواز : دشتی
🔹شعر : شوریده شیرازی
آواز استادجان استاد شجریان💠
خواهم که بر مویت مویت مویت
هردم زنم شانه
🔹آواز : محمدرضا شجريان
🔸آواز : دشتی
🔹شعر : شوریده شیرازی
آواز استادجان استاد شجریان💠
خواهم که بر مویت مویت مویت
هردم زنم شانه
Kereshmeh
Moein
.
🎙 معین
🎵 کرشمه .....
خواهم که بر مویت مویت مویت
هردم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هرکسی
چشم نرگست مستانه مستانه..
🎙 معین
🎵 کرشمه .....
خواهم که بر مویت مویت مویت
هردم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هرکسی
چشم نرگست مستانه مستانه..
Gole Naz
Serjik (Www.BestMusik.Org)
ترانه زیبای شاد و خاطره انگیز
* گل ناز *
با صدای :سرژیک
* گل ناز *
با صدای :سرژیک
Delbaram Delbar
Moein
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
دلبرم دلبر
با صدای : معین
دلبرم دلبر
با صدای : معین
چون شکستهدل شدی از حال خویش
جابر اشکستگان دیدی به پیش
#مثنوی_مولانا
دفتر چهارم، بخش ۶۳
بیت ۱۶۸۴
جابر: شکستهبند، پیوند دهنده استخوان شکسته
#دل
#دلشکسته
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
داستانِ خواندنِ نامهٔ عاشقانه
در حضور معشوق
#مثنوی_مولانا
دفتر سوم، بخش ۵۳
📙 پیمانه و دانه
#داستانهای_مثنوی
#داستان_صوتی
#حکایت
#قصه
داستانِ خواندنِ نامهٔ عاشقانه
در حضور معشوق
#مثنوی_مولانا
دفتر سوم، بخش ۵۳
📙 پیمانه و دانه
#داستانهای_مثنوی
#داستان_صوتی
#حکایت
#قصه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماییم و هوای یار مه رو، شب و روز
چون ماهی تشنه اندر این جو شب و روز
زین روز و شبان کجا برد بو، شب و روز
خود در شب و روز عاشقان کو شب و روز؟
#رباعی_مولانا
☆ در این ابیات مولانا به بیان حال و هوای خود میپردازد و اینکه شب و روز در اندیشه یارِ مهروست، مثل ماهی که به فقط به آب نیازمند است. البته ما در حال حاضر هم در ملک و دریای الهی زندگی میکنيم. مانند ماهی که دریاست.
☆ و شب و روز عاشقان حق با ما تفاوت دارد و با طلوع و غروب خورشید بوجود نمیآید و ما از آن بویی نبردهایم. ارتباط آن با خورشید حق است.
#یار
#عشق
کانال تلگرامیsmsu43@
علیرضا قربانی - مدار صفر درجه
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
****
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
****
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
****
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
****
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
****
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
****
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
****
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردُمک های تو بود
مدار صفر درجه
علیرضا قربانی
شعر : افشین ید الهی
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
****
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
****
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
****
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
****
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
****
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
****
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
****
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردُمک های تو بود
مدار صفر درجه
علیرضا قربانی
شعر : افشین ید الهی
کانال تلگرامیsmsu43@
مهستی - زندگی
زندگی - مهستی
«یه روز برام گل میاری
یه روز منو خار میکنی
هیچ میدونی با این کارات منو گرفتار میکنی..
فریاد من از فراق یارست
و افغان من از غم نگارست
بی روی چو ماه آن نگارین
رخساره من به خون نگارست
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنارست
درد دل من ز حد گذشتست
جانم ز فراق بی قرارست
کس را ز غم من آگهی نیست
آوخ که جهان نه پایدارست
از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فکارست
سعدی چه کنی شکایت از دوست
چون شادی و غم نه برقرارست
#سعدی
و افغان من از غم نگارست
بی روی چو ماه آن نگارین
رخساره من به خون نگارست
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنارست
درد دل من ز حد گذشتست
جانم ز فراق بی قرارست
کس را ز غم من آگهی نیست
آوخ که جهان نه پایدارست
از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فکارست
سعدی چه کنی شکایت از دوست
چون شادی و غم نه برقرارست
#سعدی
اگر خدا را بینی
از من سلام بگو
یار سخت نیکوست
خود را در او گُم کنی
و در او در روی تا خود نماند.
تمنای هر چیزی
مژدگانیست از حق
به حصول آن چیز.
شمس تبریزی
از من سلام بگو
یار سخت نیکوست
خود را در او گُم کنی
و در او در روی تا خود نماند.
تمنای هر چیزی
مژدگانیست از حق
به حصول آن چیز.
شمس تبریزی
به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورد که همین بود حد زیبایی
هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی
#حضرت_سعدی
نیاورد که همین بود حد زیبایی
هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی
#حضرت_سعدی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
#حضرت_سعدی
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
#حضرت_سعدی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
#حضرت_سعدی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
#حضرت_سعدی
#عطار
صبح از پس کوه
روی بنمود ای دوست
خوش باش و بدان
که بودنی بود ای دوست
هر سیم که داری
به زیان آر که عمر
چون درگذرد
نداردت سود ای دوست...
صبح از پس کوه
روی بنمود ای دوست
خوش باش و بدان
که بودنی بود ای دوست
هر سیم که داری
به زیان آر که عمر
چون درگذرد
نداردت سود ای دوست...
اگر وقت نداری حالم را بپرسی ،
درکت می کنم ؛
اگر وقت نداری با من صحبت کنی ،
درکت می کنم ؛
اگر وقت نداری مرا ببینی ،
درکت می کنم ؛
اما اگر بعد از تمام اینها ، دیگر
دوستت نداشتم ،
این بار نوبت توست که
درکم کنی ...
#حسین_پناهی
درکت می کنم ؛
اگر وقت نداری با من صحبت کنی ،
درکت می کنم ؛
اگر وقت نداری مرا ببینی ،
درکت می کنم ؛
اما اگر بعد از تمام اینها ، دیگر
دوستت نداشتم ،
این بار نوبت توست که
درکم کنی ...
#حسین_پناهی
شخصي در تاريکي شب، در حال دعا با سوز و گداز الله الله مي گفت
شيطان نزد آن دعا کننده آمد و گفت:
آن قدر الله الله مي گويي و جواب نمي شنوي. چرا اصرار مي کني؟
اين همه سوز و دعاي بي اثر بس است.
آن شخص نااميد و افسرده شد و دلش شکست.
در عالم خواب حضرت خضر را ديد که به او فرمود:
چه شده الله الله نمي گويي مگر از راز و نياز پشيمان شده اي؟
آن شخص گفت: آخر هر چه مي گويم، جواب نمي شنوم، بنابراين نااميد شده ام.
حضرت خضر فرمود: مگر بايد جواب خدا را از در و ديوار بشنوي؟
همين که الله الله مي گويي معنايش اين است که
جذبه اي خدايي تو را خوانده و از جانب معشوق تو را به خود کشانده است.
نی که آن الله تو، لبيک ماست
آن نياز و سوز و دردت، پيک ماست.
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زير هر يا رب تو لبيکهاست.
پس از اين معاني و هشدار، فهميد آن ندا از شيطان است و نبايد نااميد از حق شد
که اين الله الله دليل راه يابي و پذيرش به آن درگاه است.
مثنوی معنوی
شيطان نزد آن دعا کننده آمد و گفت:
آن قدر الله الله مي گويي و جواب نمي شنوي. چرا اصرار مي کني؟
اين همه سوز و دعاي بي اثر بس است.
آن شخص نااميد و افسرده شد و دلش شکست.
در عالم خواب حضرت خضر را ديد که به او فرمود:
چه شده الله الله نمي گويي مگر از راز و نياز پشيمان شده اي؟
آن شخص گفت: آخر هر چه مي گويم، جواب نمي شنوم، بنابراين نااميد شده ام.
حضرت خضر فرمود: مگر بايد جواب خدا را از در و ديوار بشنوي؟
همين که الله الله مي گويي معنايش اين است که
جذبه اي خدايي تو را خوانده و از جانب معشوق تو را به خود کشانده است.
نی که آن الله تو، لبيک ماست
آن نياز و سوز و دردت، پيک ماست.
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زير هر يا رب تو لبيکهاست.
پس از اين معاني و هشدار، فهميد آن ندا از شيطان است و نبايد نااميد از حق شد
که اين الله الله دليل راه يابي و پذيرش به آن درگاه است.
مثنوی معنوی
#حکایت
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پاپوشی نداشتم.
به جامع کوفه (مسجد جامع) درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق را به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم و گفتم:
مرغ بریان بچشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوانست
و آنکه را دستگاه و قدرت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست
گلستان سعدی
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پاپوشی نداشتم.
به جامع کوفه (مسجد جامع) درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق را به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم و گفتم:
مرغ بریان بچشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوانست
و آنکه را دستگاه و قدرت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست
گلستان سعدی