همهچیز در طبیعت ؛ سمبولِ مادریست و از مادر سخن میگوید ... آفتاب در حقیقت مادرِ این زمین است ... با حرارتِ خود آن را تغذیه میکند ، با نورِ خود آن را در آغوش میگیرد ، هنگامِ غروب او را ترک نمیکند ... مگر اینکه آن را روی نغمههای امواجِ دریا و گنجشکان و رودها بخواباند ، زمین مادرِ درختان و گلهاست ...
جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران
تنها راه تغییر دادن دنیا،
تغییر دادن سطح آگاهی انسانهاست
و این را می توانی در خودت انجام دهی
این را نمی توان از بیرون در مورد کسی انجام داد.
بدان که اگر سطح آگاهی خودت را تغییر دهی، ارتعاشی ایجاد خواهی کرد که مردم را تغییر خواهد داد. بدون اینکه از آن باخبر شوند آنان را تغییر خواهد داد.
دنیا به محیطی متفاوت نیاز دارد نه یک جامعه متفاوت
به یک محیط روحانی متفاوت نیاز است.
برای همین است که من مستقیما علاقه ای به تغییر دنیا ندارم من نمیخواهم شما خدمتکاران جامعه شوید.
ماموران تبلیغ یا چیزی شبیه آن
من مایلم شما مطلقا خودخواه شوید:
نخست سعی کن بدانی که "کیستی" این نخستین گام خود خواهی است. سپس سعی کن "عشق بورزی" ، این دومین اصل خود خواهی است
خودت را دوست بدار، تا بتوانی دیگران را دوست بداری و سومین اصل خود خواهی است
این که لحظه را با خوشی و "شادمانی" زندگی کن
و آنگاه چیزی توسط تو شروع می کند به رخ دادن. تو یک نقطه اشتعال می شوی. روندی جهانی آغاز میشود
هرگاه یک بودا ظاهر می شود، روندی جهانی آغاز می گردد. تو یک بودا میشوی. موجودی بیدار
این تنها کاری است که میتوانی بکنی.
#اشو
تغییر دادن سطح آگاهی انسانهاست
و این را می توانی در خودت انجام دهی
این را نمی توان از بیرون در مورد کسی انجام داد.
بدان که اگر سطح آگاهی خودت را تغییر دهی، ارتعاشی ایجاد خواهی کرد که مردم را تغییر خواهد داد. بدون اینکه از آن باخبر شوند آنان را تغییر خواهد داد.
دنیا به محیطی متفاوت نیاز دارد نه یک جامعه متفاوت
به یک محیط روحانی متفاوت نیاز است.
برای همین است که من مستقیما علاقه ای به تغییر دنیا ندارم من نمیخواهم شما خدمتکاران جامعه شوید.
ماموران تبلیغ یا چیزی شبیه آن
من مایلم شما مطلقا خودخواه شوید:
نخست سعی کن بدانی که "کیستی" این نخستین گام خود خواهی است. سپس سعی کن "عشق بورزی" ، این دومین اصل خود خواهی است
خودت را دوست بدار، تا بتوانی دیگران را دوست بداری و سومین اصل خود خواهی است
این که لحظه را با خوشی و "شادمانی" زندگی کن
و آنگاه چیزی توسط تو شروع می کند به رخ دادن. تو یک نقطه اشتعال می شوی. روندی جهانی آغاز میشود
هرگاه یک بودا ظاهر می شود، روندی جهانی آغاز می گردد. تو یک بودا میشوی. موجودی بیدار
این تنها کاری است که میتوانی بکنی.
#اشو
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
#عبید_زاکانی
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
#عبید_زاکانی
معلوم نیست انسان چرا همیشه عاشق کسی میشود که شایستگی عشقش را ندارد.
شاید این تنها راه برای بازیافتن تعالی از دست رفته دنیایی است که در آن زندگی میکنیم.
عشقورزی به کسی که قادر به عشقورزی نیست، قدیمیترین نوع خود آزاری است...
و البته احمقانهترین نوع آن!
اوریانا فالاچی
اگر از دوستِ خود جدا شدی،
مبادا که بر جداییاش افسرده و غمین گردی؛
زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است،
ای بسا که در غیابش روشنتر و آشکارتر از دوران حضورش باشد !
جبرانخلیلجبران
شاید این تنها راه برای بازیافتن تعالی از دست رفته دنیایی است که در آن زندگی میکنیم.
عشقورزی به کسی که قادر به عشقورزی نیست، قدیمیترین نوع خود آزاری است...
و البته احمقانهترین نوع آن!
اوریانا فالاچی
اگر از دوستِ خود جدا شدی،
مبادا که بر جداییاش افسرده و غمین گردی؛
زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است،
ای بسا که در غیابش روشنتر و آشکارتر از دوران حضورش باشد !
جبرانخلیلجبران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آيا احساسات ما، ارتعاش و انرژی دارند؟
در این ویدئو زیبا، خواهید دید که هر موجود زنده ای حتی گیاهان ، دارای شعور، ارتعاش، سیگنال و انرژی هستند و با استفاده از دستگاهی این امواج نامریی درون موجودات به موسیقی و صدا تبدیل شده تا شما ارتعاش آنها را بشنوید.
هر انسانی نیز، ارتعاش و فرکانسی بر حسب محتویات درون از خود ساطع میکند، چنانچه ارتعاشات مثبت، عشق ساطع میشود و آبادگر میشود، چنانچه منفی باشد نفرت و ویرانگر خواهد بود!
بالاترین و زیباتربن ارتعاش و انرژی، مربوط به احساسی بنام عشق و احساس وحدت با دیگران و جهان هستی بوده که در این کلیپ صدای فرکانس عشق را می شنوید. همیشه در عشق باشید تا همواره انرژی و ارتعاشی زیبا از وجود شما به جهان ارسال شود.
حتما به این کلیپ نگاه کنید تا کمی اسرار این جهان ببینید.
در این ویدئو زیبا، خواهید دید که هر موجود زنده ای حتی گیاهان ، دارای شعور، ارتعاش، سیگنال و انرژی هستند و با استفاده از دستگاهی این امواج نامریی درون موجودات به موسیقی و صدا تبدیل شده تا شما ارتعاش آنها را بشنوید.
هر انسانی نیز، ارتعاش و فرکانسی بر حسب محتویات درون از خود ساطع میکند، چنانچه ارتعاشات مثبت، عشق ساطع میشود و آبادگر میشود، چنانچه منفی باشد نفرت و ویرانگر خواهد بود!
بالاترین و زیباتربن ارتعاش و انرژی، مربوط به احساسی بنام عشق و احساس وحدت با دیگران و جهان هستی بوده که در این کلیپ صدای فرکانس عشق را می شنوید. همیشه در عشق باشید تا همواره انرژی و ارتعاشی زیبا از وجود شما به جهان ارسال شود.
حتما به این کلیپ نگاه کنید تا کمی اسرار این جهان ببینید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشقان تو همه
نام و نشانی دارند
آنکه در کوی تو
بی نام و نشانست منم
پایهی قرب مرا بین
که به خلوتگه یار
آنکه او محرم هر
راز نهانست منم
با تو پیمان وفا غیر
بسی بست و شکست
آنکه در عهد و وفای تو
همانست منم
رهرو عشق بسی هست
طبیبا، لیکن
آنکه در مرحله از
گرمروانست منم
طبیب_اصفهانی
نام و نشانی دارند
آنکه در کوی تو
بی نام و نشانست منم
پایهی قرب مرا بین
که به خلوتگه یار
آنکه او محرم هر
راز نهانست منم
با تو پیمان وفا غیر
بسی بست و شکست
آنکه در عهد و وفای تو
همانست منم
رهرو عشق بسی هست
طبیبا، لیکن
آنکه در مرحله از
گرمروانست منم
طبیب_اصفهانی
Audio
سهمی از رجعت انسان
سهمی از خدا شدن باش
سهمی از معجزهای عشق
سهمی از معراج من باش
ابی
سهمی از خدا شدن باش
سهمی از معجزهای عشق
سهمی از معراج من باش
ابی
اگر من در این علمهای ظاهر شروع کردمی، تا یک درس را اتقان نکردمی، به دیگری شروع نکردمی.
مثلا این که چندین گاه میخواند برین هیچ نتواند شکال گفتن، و زیادت کردن.
از بهر آن که چون این درس مخمر نشده باشد، چنان که همه فواید و اشکالات که مولانا فرمود توانم اعاده کردن، فردا هرگز درس نگیرم، همان درس را باز خوانم.
کسی که یک مساله را مخمر کند چنان که حق آن است، بهتر باشد از آنکه هزار مساله بخواند خام.
شمس_تبریزی
مثلا این که چندین گاه میخواند برین هیچ نتواند شکال گفتن، و زیادت کردن.
از بهر آن که چون این درس مخمر نشده باشد، چنان که همه فواید و اشکالات که مولانا فرمود توانم اعاده کردن، فردا هرگز درس نگیرم، همان درس را باز خوانم.
کسی که یک مساله را مخمر کند چنان که حق آن است، بهتر باشد از آنکه هزار مساله بخواند خام.
شمس_تبریزی
ای دریغا هرگز فهم نتوانی کردن که چه گفته می شود! عشق خدای تعالی جوهر جان آمد و عشق ما جوهر وجود او را عرض آمد. عشق ما او را عرض و عشق او جان ما را جوهر. اگر چنانکه جوهر بی عرض متصور باشد، عاشق بی معشوق و بی عشق ممکن باشد و هرگز خود ممکن و متصور نباشد. عشق و عاشق و معشوق در این حالت قایم به یکدیگر باشند و میان ایشان غیریت نشاید جستن مگر این بیت ها نشنیده ای:
چون آب و گل مرا مصور کردند
جانم عرض و عشق تو جوهر کردند
تقدیر و قضا قلم چو می تر کردند
عشق تو و جان ما برابر کردند
#تمهیدات
#عین_القضات_همدانی
چون آب و گل مرا مصور کردند
جانم عرض و عشق تو جوهر کردند
تقدیر و قضا قلم چو می تر کردند
عشق تو و جان ما برابر کردند
#تمهیدات
#عین_القضات_همدانی
جهد مردان چهل سال است؛
ده سال رنج باید بردن تا
زبان راست شود
و به کم از ده سال زبان راست نشود؛
و ده سال رنج باید بُرد
تا این گوشت حرام که
به تن ما بر رُسته است از ما بشود؛
و ده سال رنج باید برد
تا دل با زبان راست شود
. هر که چهل سال قدم چنین زند
امید باشد که از حلق وی آوازی برآید
که در وی هوای نفس نبود.
#ابوالحسن_خرقانی
#نوشته_بر_دریا
#شفیعی_کدکنی
ده سال رنج باید بردن تا
زبان راست شود
و به کم از ده سال زبان راست نشود؛
و ده سال رنج باید بُرد
تا این گوشت حرام که
به تن ما بر رُسته است از ما بشود؛
و ده سال رنج باید برد
تا دل با زبان راست شود
. هر که چهل سال قدم چنین زند
امید باشد که از حلق وی آوازی برآید
که در وی هوای نفس نبود.
#ابوالحسن_خرقانی
#نوشته_بر_دریا
#شفیعی_کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
ما را نه زری ست...
نی نثار ِ سیمی..
جز تحفه ی عجز بندگی تقدیمی
چون شاخ ِ گُلی..
که خم شود پیش نسیم...
از دوست سلامی و ز ما تسلیمی.
بیدل_دهلوی
ما را نه زری ست...
نی نثار ِ سیمی..
جز تحفه ی عجز بندگی تقدیمی
چون شاخ ِ گُلی..
که خم شود پیش نسیم...
از دوست سلامی و ز ما تسلیمی.
بیدل_دهلوی
شاد آمدی ای مه رو ای شادی جان شاد آ
تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا
ای صورت هر شادی اندر دل ما یادی
ای صورت عشق کل اندر دل ما یاد آ
بیرون پر از این طفلی ما را برهان ای جان
از منت هر دادو وز غصه هر دادا
ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما
ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ
ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو
ور خسرو شیرینی در عشق چو فرهاد آ
دیوان شمس
غزل شماره 88
تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا
ای صورت هر شادی اندر دل ما یادی
ای صورت عشق کل اندر دل ما یاد آ
بیرون پر از این طفلی ما را برهان ای جان
از منت هر دادو وز غصه هر دادا
ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما
ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ
ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو
ور خسرو شیرینی در عشق چو فرهاد آ
دیوان شمس
غزل شماره 88
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
من هرگز از تو نظر با خویشتن نکنم
بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری
از بس که در نظرم خوب آمدی صنما
هر جا که مینگرم گویی که در نظری
سعدی
تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
من هرگز از تو نظر با خویشتن نکنم
بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری
از بس که در نظرم خوب آمدی صنما
هر جا که مینگرم گویی که در نظری
سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شیخ_بهایی
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
حافظ
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
حافظ
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
حافظ
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
حافظ
ستارههاست همه عقلها و دانشها
تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری
جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز
اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری
#مولانای_جان
تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری
جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز
اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری
#مولانای_جان
دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
#مهستی_گنجوی
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
#مهستی_گنجوی
عاشق پندپذیر نیست. هرچه بیشتر عاشق را نصیحت کنیم و بخواهیم او را قانع کنیم که از عاشقی و شوریدگی دست بشوید، بیشتر در بندِ عشق گرفتار میشود و به تعبیری عشق در وجودِ او عمیقتر میشود. عشق پدیدهای است که هر فردی شخصاً میبایست خود و به تنهایی تجربه کند تا عمقِ آن را دریابد و با چالشهای آن روبهرو شود. البته که همین چالشهاست که عشق را در خورِ نامِ عشق میکند اما گفتن در بابِ آن آنهم به کسی که دچارِ عاشقی نشده سودی ندارد. چرا که اولاً گوشی شنوا برای چنین پندهایی ندارد و ثانیاً فهمِ عشق جز در تجربهٔ شخصی میسّر نیست. به تعبیرِ مولانا حتّی متفکّران که فراوان در بابِ عشق سخن گفتهاند نیز آن را به حقیقت درک نکردهاند.
سختتر شد بندِ من از پندِ تو
عشق را نشناخت دانشمندِ تو
مثنوی شریف مولوی
سختتر شد بندِ من از پندِ تو
عشق را نشناخت دانشمندِ تو
مثنوی شریف مولوی