هابده چیزی به درویشان خویش
ای همیشه لطف و رحمت خوی تو
حسن یوسف قوت جان شد سال قحط
آمدیم از قحط ما هم سوی تو
#مولانای_جان
ای همیشه لطف و رحمت خوی تو
حسن یوسف قوت جان شد سال قحط
آمدیم از قحط ما هم سوی تو
#مولانای_جان
صوفیان را باز حلوا آرزو است
از لب حلوایی دلجوی تو
ولوله در خانقاه افتاد دوش
مشک پر شد خانقاه از بوی تو
#مولانای_جان
از لب حلوایی دلجوی تو
ولوله در خانقاه افتاد دوش
مشک پر شد خانقاه از بوی تو
#مولانای_جان
تمامی من یک هجا بیشتر نیست آن هم توای
کاش دنیا تو را، جور دیگر
به شماره می نشست برمن
مثلا تو یک دفتر خالی
من هزار بیت و غزل
تو یک ندای از کور سو
من غریو هزار برگشت کوهستان
تو یک رود جاری
من دریای الوان به خواستن ها
تو دانه گندم در دست مهر
من گندم زار دما دم پاییز
تو پلک چشمی بر مژه گان محبت
من پرداز نور تا انحنای ابدیت
حالا این منم کنج خزیده
در مانده ،دریوزگی عشقی بر باد رفته
صبح به روشنی دگر
تاریک تر از شبی مغموم
خوب می دانم باز نخواهم گرفت
خوانش دوباره چشمانت را
سکوتت معنا به معنا نشسته
بر الفبای هستیم
با همه وجود نامت را بر خانه تنهایی
صدا میزنم ((صبح بخیر عزیزم ))
قاب دیوار هم می خندد ...م.ن
صبح یعنی تابش منیر رخسار یار
#منوچهرـافتخارزاده
کاش دنیا تو را، جور دیگر
به شماره می نشست برمن
مثلا تو یک دفتر خالی
من هزار بیت و غزل
تو یک ندای از کور سو
من غریو هزار برگشت کوهستان
تو یک رود جاری
من دریای الوان به خواستن ها
تو دانه گندم در دست مهر
من گندم زار دما دم پاییز
تو پلک چشمی بر مژه گان محبت
من پرداز نور تا انحنای ابدیت
حالا این منم کنج خزیده
در مانده ،دریوزگی عشقی بر باد رفته
صبح به روشنی دگر
تاریک تر از شبی مغموم
خوب می دانم باز نخواهم گرفت
خوانش دوباره چشمانت را
سکوتت معنا به معنا نشسته
بر الفبای هستیم
با همه وجود نامت را بر خانه تنهایی
صدا میزنم ((صبح بخیر عزیزم ))
قاب دیوار هم می خندد ...م.ن
صبح یعنی تابش منیر رخسار یار
#منوچهرـافتخارزاده
جرأت کنید راست و حقیقی باشید،
جرأت کنید زشت باشید!
اگر موسیقی بد را دوست دارید،
رک و راست بگویید،
خود را همان که هستید نشان بدهید.
این بزک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را
از چهره روح خود بزدایید،
و با آب فراوان بشویید!
#رومنرولان
جرأت کنید زشت باشید!
اگر موسیقی بد را دوست دارید،
رک و راست بگویید،
خود را همان که هستید نشان بدهید.
این بزک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را
از چهره روح خود بزدایید،
و با آب فراوان بشویید!
#رومنرولان
حدیث عشق
فرشته
#با_هم_بشنویم 📻 حدیث عشق 🎙
عشق سؤالِ بی جوابه
تفسیر پیالهی شرابه
در سینه نشاندنش ثوابه
یا اینکه حبابه روی آبه
نمی دونم نمی دونم
🍁🍁🍁🍁
عشق سؤالِ بی جوابه
تفسیر پیالهی شرابه
در سینه نشاندنش ثوابه
یا اینکه حبابه روی آبه
نمی دونم نمی دونم
🍁🍁🍁🍁
شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
دریدم
شبانه روز دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی، گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست
نه در حضور غریبه
نه کنجِ خلوتِ خود
گریستن نتوانستم که آفتاب
بیاید
نیامد
"رضا براهنی"
نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
دریدم
شبانه روز دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی، گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست
نه در حضور غریبه
نه کنجِ خلوتِ خود
گریستن نتوانستم که آفتاب
بیاید
نیامد
"رضا براهنی"
میگفت با حق مصطفی:
« چون بینیازی تو ز ما
حکمت چه بود؟ آخر بگو
در خلق چندین چیزها »
حق گفت: « ای جان جهان،
گنجی بدم من بس نهان
میخواستم پیدا شود
آن گنج احسان و عطا
#مولانای_جان
« چون بینیازی تو ز ما
حکمت چه بود؟ آخر بگو
در خلق چندین چیزها »
حق گفت: « ای جان جهان،
گنجی بدم من بس نهان
میخواستم پیدا شود
آن گنج احسان و عطا
#مولانای_جان
جانی که پران شد ز تن،
گوید بدو سلطان من:
« عذرا شدی از یار بد،
یار منی اکنون، بیا »
مشهور آمد این، که مس
از کیمیایی زر شود
این کیمیای نادره،
کردست مس را کیمیا
#مولانای_جان
گوید بدو سلطان من:
« عذرا شدی از یار بد،
یار منی اکنون، بیا »
مشهور آمد این، که مس
از کیمیایی زر شود
این کیمیای نادره،
کردست مس را کیمیا
#مولانای_جان
این همه عالَمِ پردهها و حجابهاست
گِرد آدمی درآمده، عرش غلاف او،
کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او،
کُرۀ زمین غلاف او، قالب او غلاف او،
روح حیوانی غلاف، روح قدسی همچنین، غلاف در غلاف و حجاب در حجاب،
تا آنجا که معرفت است.
و این عارف نسبت به محبوب هم غلاف
است، هیچ نیست، چون محبوب است،
عارف نزد او حقیر است.
#شمس_تبريزی
#مقالات
گِرد آدمی درآمده، عرش غلاف او،
کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او،
کُرۀ زمین غلاف او، قالب او غلاف او،
روح حیوانی غلاف، روح قدسی همچنین، غلاف در غلاف و حجاب در حجاب،
تا آنجا که معرفت است.
و این عارف نسبت به محبوب هم غلاف
است، هیچ نیست، چون محبوب است،
عارف نزد او حقیر است.
#شمس_تبريزی
#مقالات
زهی لواء و علم لا اله الا الله
که زد بر اوج قدم لا اله الا الله
چگونه گرد برآورد شاه موسی وار
ز بحر هست و عدم لا اله الا الله
ستادهاند صفات صفا ز خجلت او
به پیش او به قدم لا اله الا الله
یکی ستم ز وی از صد هزار عدل به است
زهی خوشی ستم لا اله الا الله
ز هر طرف که نظر کرد می برویاند
هزار باغ ارم لا اله الا الله
ز بحر غم به کناری رسم عجب روزی
ز موج لطف و کرم لا اله الا الله
ندارد از شه من هیچ بوی جان آن کس
که ببینیش تو به غم لا اله الا الله
چو دیده کحل نپذرفت از شه تبریز
زهی دریغ و ندم لا اله الا الله
برآید از دل و از جان الست شه شنود
هزار بانگ نعم لا اله الا الله
بهشت لطف و بلندی خدیو شمس الدین
زهی شفای سقم لا اله الا الله
دلم طواف به تبریز میکند محرم
در آن حریم حرم لا اله الا الله
زهی خوشی که بگویم که کیست هان بر در
بگوید او که منم لا اله الا الله
#مولانا
#غزل_شماره۲۴۰۷
که زد بر اوج قدم لا اله الا الله
چگونه گرد برآورد شاه موسی وار
ز بحر هست و عدم لا اله الا الله
ستادهاند صفات صفا ز خجلت او
به پیش او به قدم لا اله الا الله
یکی ستم ز وی از صد هزار عدل به است
زهی خوشی ستم لا اله الا الله
ز هر طرف که نظر کرد می برویاند
هزار باغ ارم لا اله الا الله
ز بحر غم به کناری رسم عجب روزی
ز موج لطف و کرم لا اله الا الله
ندارد از شه من هیچ بوی جان آن کس
که ببینیش تو به غم لا اله الا الله
چو دیده کحل نپذرفت از شه تبریز
زهی دریغ و ندم لا اله الا الله
برآید از دل و از جان الست شه شنود
هزار بانگ نعم لا اله الا الله
بهشت لطف و بلندی خدیو شمس الدین
زهی شفای سقم لا اله الا الله
دلم طواف به تبریز میکند محرم
در آن حریم حرم لا اله الا الله
زهی خوشی که بگویم که کیست هان بر در
بگوید او که منم لا اله الا الله
#مولانا
#غزل_شماره۲۴۰۷
Booye Baran
Mohammad Esfahani
از آلبوم نون و دلقک
#آهنگ: استاد همایون_خرم
#تنظیم: بهروز_صفاریان
#شعر: قیصر_امین_پور
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
#قیصر_امین_پور
#آهنگ: استاد همایون_خرم
#تنظیم: بهروز_صفاریان
#شعر: قیصر_امین_پور
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
#قیصر_امین_پور
روز محک محتشم و دون آمد
زنهار مگو چونکه ز بیچون آمد
روزیست که از ورای گردون آمد
زان روز بهی که روزافزون آمد
#مولانا
زنهار مگو چونکه ز بیچون آمد
روزیست که از ورای گردون آمد
زان روز بهی که روزافزون آمد
#مولانا
روزی که ز کار کمترک میآید
در دیده خیال آن بتک میآید
از نادرهگی و از غریبی که ویست
در عین دلست و دل به شک میآید
#مولانا
در دیده خیال آن بتک میآید
از نادرهگی و از غریبی که ویست
در عین دلست و دل به شک میآید
#مولانا
Barkhiz (Shahrzad)
Sina Sarlak
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست
#هوشنگ_ابتهاج
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست
#هوشنگ_ابتهاج