عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
جناب عطار
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
جناب عطار
کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست
فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست
روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست
با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست
روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست
بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست
جناب خاقانی
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست
فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست
روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست
با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست
روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست
بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست
جناب خاقانی
کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست
فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست
روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست
با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست
روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست
بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست
جناب خاقانی
وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست
فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک
راستی کار او جز خم موی تو نیست
روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد
آه که خوی بدت در خور روی تو نیست
با غم هجران تو شادم ازیرا مرا
طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست
روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست
بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک
جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست
جناب خاقانی
Audio
کافی ست
صبح که چشمانت را باز میکنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر میشود،،،
#محمد_خسروابادی
سلام و عرض ادب
حضور همه اساتید و دوستان فرهیخته و بزرگوارم
روزتون خوش
لحظه هاتون ناب
قطعه خاطره انگیز و زیبا
از اساتید درگذشته
استاد جواد معروفی و
استاد پرویز یاحقی
همراه لحظات خوش شما
🖤🖤
صبح که چشمانت را باز میکنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر میشود،،،
#محمد_خسروابادی
سلام و عرض ادب
حضور همه اساتید و دوستان فرهیخته و بزرگوارم
روزتون خوش
لحظه هاتون ناب
قطعه خاطره انگیز و زیبا
از اساتید درگذشته
استاد جواد معروفی و
استاد پرویز یاحقی
همراه لحظات خوش شما
🖤🖤
"در علو کوه فکرت کم نگر
که یکی موجش کند زیر و زبر"
مثنوی_مولانادفترچهارم
به بلندی فکرت غره مشو. مبادا که
ناگاه به نشیب و فراز زمانه از فایده
افتد و بی ثمر گردد...
که یکی موجش کند زیر و زبر"
مثنوی_مولانادفترچهارم
به بلندی فکرت غره مشو. مبادا که
ناگاه به نشیب و فراز زمانه از فایده
افتد و بی ثمر گردد...
اگر در برادر خود عیب می بینی آن عیب در توست که درو می بینی!
عالم همچنین آیینه است نقش خود را درو می بینی
آن عیب را از خود جدا کن!
زیرا آنچ ازو می رنجی از خود می رنجی!
فیه ما فیه
عالم همچنین آیینه است نقش خود را درو می بینی
آن عیب را از خود جدا کن!
زیرا آنچ ازو می رنجی از خود می رنجی!
فیه ما فیه
نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه یکدیگر میخوردند، غلامی دید در بازار شادمان و خندان. گفت: ای غلام، چه جای خرمی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟
غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تومالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید. پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
ذکر شقیق بلخی
غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تومالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید. پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
ذکر شقیق بلخی
در دفتر چهارم فردی از عیسی (ع) پرسید در سراسر هستی از همه چیز مشکل تر چیست؟
فرمودند: خشم خدا که انچنان مشکل است که دوزخ از ان به لرزه در می اید. ان فرد پرسید: چه چیز انسان را از این خشم در امان می دارد ؟ فرمودند: ترک خشم هنگام خشم.
اری فرو خوردن خشم خط امان ازخشم الهی است و هر ان که غیر ان کند امیدی به رحمت حق نخواهد داشت.
امیدوارم مهربانی بجای خشم در سراسر زندگی جایگزین گردد و ما نسبت به هم عشق ، محبت، و دوستی بیش از پیش ابراز کنیم چرا که هیچ عذابی بدتر دور بودن از اغوش گرم خداوند نیست.
گفت عیسی را یکی هشیار سر
چیست در هستی ز جمله صعبتر
گفتش ای جان صعبتر خشم خدا
که از آن دوزخ همی لرزد چو ما
گفت ازین خشم خدا چه بود امان
گفت ترک خشم خویش اندر زمان
پس عوان که معدن این خشم گشت
خشم زشتش از سبع هم در گذشت
چه امیدستش به رحمت جز مگر
باز گردد زان صفت آن بیهنر
گرچه عالم را ازیشان چاره نیست
این سخن اندر ضلال افکندنیست
چاره نبود هم جهان را از چمین
لیک نبود آن چمین ماء معین
مثنوی معنوی دفتر چهارم
فرمودند: خشم خدا که انچنان مشکل است که دوزخ از ان به لرزه در می اید. ان فرد پرسید: چه چیز انسان را از این خشم در امان می دارد ؟ فرمودند: ترک خشم هنگام خشم.
اری فرو خوردن خشم خط امان ازخشم الهی است و هر ان که غیر ان کند امیدی به رحمت حق نخواهد داشت.
امیدوارم مهربانی بجای خشم در سراسر زندگی جایگزین گردد و ما نسبت به هم عشق ، محبت، و دوستی بیش از پیش ابراز کنیم چرا که هیچ عذابی بدتر دور بودن از اغوش گرم خداوند نیست.
گفت عیسی را یکی هشیار سر
چیست در هستی ز جمله صعبتر
گفتش ای جان صعبتر خشم خدا
که از آن دوزخ همی لرزد چو ما
گفت ازین خشم خدا چه بود امان
گفت ترک خشم خویش اندر زمان
پس عوان که معدن این خشم گشت
خشم زشتش از سبع هم در گذشت
چه امیدستش به رحمت جز مگر
باز گردد زان صفت آن بیهنر
گرچه عالم را ازیشان چاره نیست
این سخن اندر ضلال افکندنیست
چاره نبود هم جهان را از چمین
لیک نبود آن چمین ماء معین
مثنوی معنوی دفتر چهارم
Leily Va Majnoon
Moein @BestMusik
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
لیلی و مجنون
با صدای : معین
لیلی و مجنون
با صدای : معین
Dele Divooneh
Homeyra
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
دل دیوونه (دل دیوونه من هنوز در اشتباهه)
با صدای : حمیرا
دل دیوونه (دل دیوونه من هنوز در اشتباهه)
با صدای : حمیرا
"در علو کوه فکرت کم نگر
که یکی موجش کند زیر و زبر"
#مثنوی_مولانادفترچهارم
📘به بلندی فکرت غره مشو. مبادا که
ناگاه به نشیب و فراز زمانه از فایده
افتد و بی ثمر گردد...
که یکی موجش کند زیر و زبر"
#مثنوی_مولانادفترچهارم
📘به بلندی فکرت غره مشو. مبادا که
ناگاه به نشیب و فراز زمانه از فایده
افتد و بی ثمر گردد...
در بن هر موی صد بت بیش میبینم عیان
در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم
#شیخ_عطار_نیشابوری
در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم
نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم
#شیخ_عطار_نیشابوری
ای چاره در من چاره گر
حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور
این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف
گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی
یک لحظه خامت می کنم
#مولانای_جان
حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور
این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف
گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی
یک لحظه خامت می کنم
#مولانای_جان