کسی را که در اندرون اندکی روشنایی نبود
پند بیرونش سود ندارد.
و هر که را در اندرون اندکی روشنایی بود،
روشنایی کلام عارفان از گوش او در آید تا اندر وی پیوندد.
نور سوی نور دود.
اگر خواهی که در زیر خاک نروی ،
در نور گریز که نور زیر خاک نرود.
مجالس_سبعه
مولانا
پند بیرونش سود ندارد.
و هر که را در اندرون اندکی روشنایی بود،
روشنایی کلام عارفان از گوش او در آید تا اندر وی پیوندد.
نور سوی نور دود.
اگر خواهی که در زیر خاک نروی ،
در نور گریز که نور زیر خاک نرود.
مجالس_سبعه
مولانا
دانی که چها چها چها میخواهم
وصل تو من بی سر و پا میخواهم
فریاد و فغان و نالهام دانی چیست
یعنی که ترا ترا ترا میخواهم
#ابوسعید_ابوالخیر
وصل تو من بی سر و پا میخواهم
فریاد و فغان و نالهام دانی چیست
یعنی که ترا ترا ترا میخواهم
#ابوسعید_ابوالخیر
تا عمر بود به دل هوای تو کنم
تاج سر خود ز خاک پای تو کنم
ای برده مرا بر آسمان همچو دعا
والله که زمین پر از ثنای تو کنم
#سیدحسن_غزنوی
تاج سر خود ز خاک پای تو کنم
ای برده مرا بر آسمان همچو دعا
والله که زمین پر از ثنای تو کنم
#سیدحسن_غزنوی
ابراهیم ادهم گفت :
روزی غلامی خریدم
گفتم : چه نامی؟
گفت : تا چه خوانی
گفتم : چه خوری؟
گفت : تا چه دهی
گفتم : چه پوشی؟
گفت : تا چه پوشانی
گفتم : چه کنی ؟
گفت : تا چه فرمايى
گفتم : چه خواهی؟
گفت : بنده را به خواست چه کار؟
پس با خود گفتم :
ای مسکین تو در همه عمر خدای را اینچنین بنده بوده ای؟ بندگی کردن را ازاین غلام بیاموز
چندانی بگریستم که از هوش برفتم ...
تذكرة_الاولياء
روزی غلامی خریدم
گفتم : چه نامی؟
گفت : تا چه خوانی
گفتم : چه خوری؟
گفت : تا چه دهی
گفتم : چه پوشی؟
گفت : تا چه پوشانی
گفتم : چه کنی ؟
گفت : تا چه فرمايى
گفتم : چه خواهی؟
گفت : بنده را به خواست چه کار؟
پس با خود گفتم :
ای مسکین تو در همه عمر خدای را اینچنین بنده بوده ای؟ بندگی کردن را ازاین غلام بیاموز
چندانی بگریستم که از هوش برفتم ...
تذكرة_الاولياء
لقمه ی حلال :
از نظرحضرت مولانا
آنچه ما می خوریم در روحیات ما تاثیر دارد، اینکه روزی ما و لقمه ما چه باشد، بی ارتباط نیست با اینکه "حال ما" چگونه باشد.
لقمه انسان باید حلال باشد، اما لقمه تنها آن خوراکی نیست که از راه دهان می بلعیم، لقمه هایی هست که ذهن ما و جان ما را تغذیه می کند.
ما روزانه سر سفره های مختلفی برای جسم و روحمان روزی برمی داریم، مهم است که بدانیم روزی که به جسم و جانمان می رسانیم، حلال است یا حرام؟
مولانا یک عیار برای سنجش حلال یا حرام بودن روزی به ما می دهد:
اگر ما به طور مستمر در دلمان احساس گرفتگی و تاریکی داریم، جایی هم سفره شیطان شده ایم، اگرچه بی خبر:
تا تو تاریک و ملول و تیره ای
دان که با دیو لعین همشیره ای
اما نشانه لقمه حلال، چه لقمه غذای جسم باشد و چه خوراک روح و جان ما، آن است که نتیجه اش گرمی و روشنایی و کمال و امید و عشق و محبت نسبت به مردم است.
لقمه ای کآن نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
علم و حکمت زاید از لقمه حلال
عشق و رقت آید از لقمه حلال
در مقابل، اگر در دل ما حسد و نفرت و خشم و غفلت از معنویات موج بزند، باید ریشه را در لقمه پیدا کنیم،
یک جایی، لقمه حرامی خورده ایم یا روزی ناپاکی به روح و جان خود داده ایم:
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
جهل و غفلت زاید ،آن را دان حرام
آنچه ما می خوریم، آنچه می نوشیم، آنچه می خوانیم، موسیقیی که گوش می دهیم، برنامه ای که تماشا می کنیم و...همه برای ما "لقمه" هستند، لقمه هایی که فکر ما و نوع نگاه ما به هستی و نوع رفتار ما را شکل می دهند:
لقمه،تخم است و برش ،اندیشه ها
لقمه، بحر و گوهرش اندیشه ها
حلال ترین قوتی که به ما می رسد ، آن است که نتیجه اش عشق به انسان ها و هستی و میل خدمت به خلق و البته میل پرکشیدن به سوی جهان معناست:
زاید از لقمه حلال اندر دهان
میل خدمت، عزم رفتن آن جهان...
از نظرحضرت مولانا
آنچه ما می خوریم در روحیات ما تاثیر دارد، اینکه روزی ما و لقمه ما چه باشد، بی ارتباط نیست با اینکه "حال ما" چگونه باشد.
لقمه انسان باید حلال باشد، اما لقمه تنها آن خوراکی نیست که از راه دهان می بلعیم، لقمه هایی هست که ذهن ما و جان ما را تغذیه می کند.
ما روزانه سر سفره های مختلفی برای جسم و روحمان روزی برمی داریم، مهم است که بدانیم روزی که به جسم و جانمان می رسانیم، حلال است یا حرام؟
مولانا یک عیار برای سنجش حلال یا حرام بودن روزی به ما می دهد:
اگر ما به طور مستمر در دلمان احساس گرفتگی و تاریکی داریم، جایی هم سفره شیطان شده ایم، اگرچه بی خبر:
تا تو تاریک و ملول و تیره ای
دان که با دیو لعین همشیره ای
اما نشانه لقمه حلال، چه لقمه غذای جسم باشد و چه خوراک روح و جان ما، آن است که نتیجه اش گرمی و روشنایی و کمال و امید و عشق و محبت نسبت به مردم است.
لقمه ای کآن نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
علم و حکمت زاید از لقمه حلال
عشق و رقت آید از لقمه حلال
در مقابل، اگر در دل ما حسد و نفرت و خشم و غفلت از معنویات موج بزند، باید ریشه را در لقمه پیدا کنیم،
یک جایی، لقمه حرامی خورده ایم یا روزی ناپاکی به روح و جان خود داده ایم:
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
جهل و غفلت زاید ،آن را دان حرام
آنچه ما می خوریم، آنچه می نوشیم، آنچه می خوانیم، موسیقیی که گوش می دهیم، برنامه ای که تماشا می کنیم و...همه برای ما "لقمه" هستند، لقمه هایی که فکر ما و نوع نگاه ما به هستی و نوع رفتار ما را شکل می دهند:
لقمه،تخم است و برش ،اندیشه ها
لقمه، بحر و گوهرش اندیشه ها
حلال ترین قوتی که به ما می رسد ، آن است که نتیجه اش عشق به انسان ها و هستی و میل خدمت به خلق و البته میل پرکشیدن به سوی جهان معناست:
زاید از لقمه حلال اندر دهان
میل خدمت، عزم رفتن آن جهان...
سر کوفته در پای بلا می گردیم
دل رفته ز جان نیز جدا می گردیم
آفاق زعافیت همی موج زند
مادر طلب بلا چرا می گردیم
#سیدحسن_غزنوی
دل رفته ز جان نیز جدا می گردیم
آفاق زعافیت همی موج زند
مادر طلب بلا چرا می گردیم
#سیدحسن_غزنوی
لیک ننماید چو شیرین است مدح
بَد نماید، ز آن که تلخ افتاد قَدْح۳
اثر مدح و قدح (= بدگویی) در نفس انسانی، امری مسلم است، ولی اثر مدح به واسطهٔ شیرینیاش معلوم نمیشود. اما اثر بدگویی زود معلوم میگردد زیرا که بدگویی، تلخ است و مذاقِ آدمی زود ناگواری آن را احساس می کند.
٣. قدح: عیب کسی را جستن و گفتن.
همچو مطبوخ۴ است و حَب۵، كان را خوری
تابه دیری، شورش۶ و رنج اندری
هجو و بدگویی مانند داروی جوشانده و حَبْ، بدمزه و تهوّع آور است. اگر آن را بخوری دچار دل آشوبه و تهوّع میشوی و این حال در تو مدّتی باقی میماند.
۴. مَطبوخ: به معنی پخته شده. در اصطلاح، دارویی است که بپزند و شیره آن را به بیمار بدهند؛ مانند جوشانده.
۵. حَبّ: دانه و در اصطلاح پزشکی دارویی که به شکل دانه نخود درست کنند.
۶. شورش: منقلب شدن، پریشان حالی.
ور خوری حلوا، بُوَد ذوقش دَمی
این اثر چون آن نمیپاید همی
به عنوان مثال، اگر حلوا بخوری، لذّت و شیرینیاش لحظاتی بیش نمیپاید. زیرا اثر این شیرینی مانند تأثیر آن دوای تلخ و بدمزه نیست که دوام داشته باشد.
چون نمیپاید، همی پاید نهان
هر ضدی را تو به ضدِّ او بدان
اگر چه اثر شیرینی مدح، ظاهراً دوامی ندارد، ولی محصول نهایی و تأثیر اصلی آن، زیانمند خواهد بود. پس هر ضدّی را با ضدّش بشناس.
مثنوی معنوی
بَد نماید، ز آن که تلخ افتاد قَدْح۳
اثر مدح و قدح (= بدگویی) در نفس انسانی، امری مسلم است، ولی اثر مدح به واسطهٔ شیرینیاش معلوم نمیشود. اما اثر بدگویی زود معلوم میگردد زیرا که بدگویی، تلخ است و مذاقِ آدمی زود ناگواری آن را احساس می کند.
٣. قدح: عیب کسی را جستن و گفتن.
همچو مطبوخ۴ است و حَب۵، كان را خوری
تابه دیری، شورش۶ و رنج اندری
هجو و بدگویی مانند داروی جوشانده و حَبْ، بدمزه و تهوّع آور است. اگر آن را بخوری دچار دل آشوبه و تهوّع میشوی و این حال در تو مدّتی باقی میماند.
۴. مَطبوخ: به معنی پخته شده. در اصطلاح، دارویی است که بپزند و شیره آن را به بیمار بدهند؛ مانند جوشانده.
۵. حَبّ: دانه و در اصطلاح پزشکی دارویی که به شکل دانه نخود درست کنند.
۶. شورش: منقلب شدن، پریشان حالی.
ور خوری حلوا، بُوَد ذوقش دَمی
این اثر چون آن نمیپاید همی
به عنوان مثال، اگر حلوا بخوری، لذّت و شیرینیاش لحظاتی بیش نمیپاید. زیرا اثر این شیرینی مانند تأثیر آن دوای تلخ و بدمزه نیست که دوام داشته باشد.
چون نمیپاید، همی پاید نهان
هر ضدی را تو به ضدِّ او بدان
اگر چه اثر شیرینی مدح، ظاهراً دوامی ندارد، ولی محصول نهایی و تأثیر اصلی آن، زیانمند خواهد بود. پس هر ضدّی را با ضدّش بشناس.
مثنوی معنوی
از بندگان تو بعضی نماز و روزه دوست دارند و بعضی حج و غزا و بعضی علم و سجاده،
مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم «جز از برای تو» نبود.
و گفت: یک ساعت که بنده به خدا شاد بود گرامی تر از سالها که نماز کند و روزه دارد
این آفریدهٔ خدا همه دام مؤمن است تا خود به چه دام واماند.
و گفت: آنکسی که نماز کند و روزه دارد به خلق نزدیک بود، و آنکسی که فکرت کند به خدا [نزدیک بود].
و گفت: مؤمن را همه جایگاهها مسجد بود و روزها همه آدینه و ماهها همه رمضان.
و گفت: هر آن دلی که بیرون از خدای درو چیزی دیگر بود، اگر همه طاعتست آن دل مرده است.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم «جز از برای تو» نبود.
و گفت: یک ساعت که بنده به خدا شاد بود گرامی تر از سالها که نماز کند و روزه دارد
این آفریدهٔ خدا همه دام مؤمن است تا خود به چه دام واماند.
و گفت: آنکسی که نماز کند و روزه دارد به خلق نزدیک بود، و آنکسی که فکرت کند به خدا [نزدیک بود].
و گفت: مؤمن را همه جایگاهها مسجد بود و روزها همه آدینه و ماهها همه رمضان.
و گفت: هر آن دلی که بیرون از خدای درو چیزی دیگر بود، اگر همه طاعتست آن دل مرده است.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
زندگینامهء #نیما_یوشیج (۱۲۷۶- ۱۳۳۸)
علی اسفندیاری، مردی که بعدها به «نیما یوشیج» شناخته شد، در ۲۱ آبانماه سال ۱۲۷۶ مصادف با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقهای بهنام یوش، از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود.
او در 62 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارسالهء شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و همیشگی مینمود، با شعرهایش تازگی و دگرگونی بخشد. وی در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را آموخت.
نیما 11ساله بوده که به تهران کوچ میکند و روبهروی مسجد شاه که یکی از نهادهای فعالیت مشروطهخواهان بوده ؛ در خانهای استیجاری، کنار مدرسه دارالشفاء مسکنمیگزیند.
او نخست به دبستان «حیات جاوید» میرود و پس از چندی، به یک مدرسه کاتولیک که آن وقت در تهران به مدرسه سنلویی، آوازه داشته، فرستاده میشود.
او نخستین شعرش «قصه رنگ پریده» را در 23 سالگی مینویسد. نیما در سال 1298 به استخدام وزارت مالیه درمیآید و دو سال بعد، با گرایش به مبارزه مسلحانه علیه حکومت قاجار، اقدام به تهیه اسلحه میکند. نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را میسراید و بخشهایی از آن را در مجله قرن بیستم به سردبیری میرزاده عشقی به چاپ میرساند.
وی در 1305 با عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج میکند. در سال 1317 به عضویت در هیات تحریریه مجله موسیقی درمیآید و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی میپردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ میرساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم بهدنیا میآید.
این سرایندهء بزرگ، درحالیکه به علت سرمای سخت یوش، به ذاتالریه دچار شده بود، برای درمان به تهران آمد؛ ولی درمان، سودی نداشت و در تاریخ 13 دیماه 1338، نیما یوشیج، آغازکننده راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه جاودان شد. او را در تهران دفن کردند؛ تا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک سپردند۰
.
علی اسفندیاری، مردی که بعدها به «نیما یوشیج» شناخته شد، در ۲۱ آبانماه سال ۱۲۷۶ مصادف با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقهای بهنام یوش، از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود.
او در 62 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارسالهء شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و همیشگی مینمود، با شعرهایش تازگی و دگرگونی بخشد. وی در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را آموخت.
نیما 11ساله بوده که به تهران کوچ میکند و روبهروی مسجد شاه که یکی از نهادهای فعالیت مشروطهخواهان بوده ؛ در خانهای استیجاری، کنار مدرسه دارالشفاء مسکنمیگزیند.
او نخست به دبستان «حیات جاوید» میرود و پس از چندی، به یک مدرسه کاتولیک که آن وقت در تهران به مدرسه سنلویی، آوازه داشته، فرستاده میشود.
او نخستین شعرش «قصه رنگ پریده» را در 23 سالگی مینویسد. نیما در سال 1298 به استخدام وزارت مالیه درمیآید و دو سال بعد، با گرایش به مبارزه مسلحانه علیه حکومت قاجار، اقدام به تهیه اسلحه میکند. نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را میسراید و بخشهایی از آن را در مجله قرن بیستم به سردبیری میرزاده عشقی به چاپ میرساند.
وی در 1305 با عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج میکند. در سال 1317 به عضویت در هیات تحریریه مجله موسیقی درمیآید و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی میپردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ میرساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم بهدنیا میآید.
این سرایندهء بزرگ، درحالیکه به علت سرمای سخت یوش، به ذاتالریه دچار شده بود، برای درمان به تهران آمد؛ ولی درمان، سودی نداشت و در تاریخ 13 دیماه 1338، نیما یوشیج، آغازکننده راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه جاودان شد. او را در تهران دفن کردند؛ تا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک سپردند۰
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در تولد يک سالگي پسرش نوشت :
پسرم : يک بهار ، يک تابستان ، يک پاييز
و يک زمستان را ديدی
زين پس همه چيز تکراريست
جز محبت و مهربانی
نیما_یوشیج
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
راه تو به نور لایزالی
از شرک و شریک هر دو خالی
«نظامی»خمسه
از شرک و شریک هر دو خالی
«نظامی»خمسه
شخصیت شما، نتیجهی مجموعهای از عادتهای شماست.
وقتی اجازه میدهید تا عادتهای بد قدرت بگیرند، این عادتها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار میگیرند.
چالش اصلی اینجاست که عادتهای بد، موذی هستند و به آرامی در وجود شما ریشه میکنند، تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما میرسانند نیز نمیشوید.
زنجیرهای عادت، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمیکنید؛ تا زمانیکه به اندازهای سنگین میشوند که دیگر نمیتوانید آنها را پاره کنید.
📕 اثر مرکب
#دارن_هاردی
وقتی اجازه میدهید تا عادتهای بد قدرت بگیرند، این عادتها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار میگیرند.
چالش اصلی اینجاست که عادتهای بد، موذی هستند و به آرامی در وجود شما ریشه میکنند، تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما میرسانند نیز نمیشوید.
زنجیرهای عادت، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمیکنید؛ تا زمانیکه به اندازهای سنگین میشوند که دیگر نمیتوانید آنها را پاره کنید.
📕 اثر مرکب
#دارن_هاردی
تسلّای این جهان این است که رنجِ مُدام و پیوسته وجود ندارد . غمی میرود و شادیای باز زاده میشود . اینها همه در تعادلند . این جهانْ جهانِ جبرانهاست ؛ و حتّی اگر ارادهی ما از این جهانِ متحوّل ، اندوهی ممتاز را بیرون بکشد ما آن را بدل به نیرویی میکنیم تا دائماً احساسش کنیم ، این انتخاب دلیلیست برای این که ما این رنج و اندوه را خیر میدانیم و اینبار جبرانِ همین رنج و اندوه است .
در هر رنجی ، یا در هر احساسی ، یا در هر شور و شهوتی ، مرحلهای هست که به شخصیترین و بیاننشدنیترین چیز در انسان تعلّق دارد و مرحلهای هست که به هنر تعلّق دارد . امّا در مرحلهی نخست ، هنر کاری با آن نمیتواند بکند . هنر فاصلهایست که زمان به رنج میدهد .
هنر فرا رفتنِ انسان از خویش است .
آلبر_کامو
در هر رنجی ، یا در هر احساسی ، یا در هر شور و شهوتی ، مرحلهای هست که به شخصیترین و بیاننشدنیترین چیز در انسان تعلّق دارد و مرحلهای هست که به هنر تعلّق دارد . امّا در مرحلهی نخست ، هنر کاری با آن نمیتواند بکند . هنر فاصلهایست که زمان به رنج میدهد .
هنر فرا رفتنِ انسان از خویش است .
آلبر_کامو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مست کن ای ساقی و در کار کش
این بدن کافر بیگانه را
گر نکند رام چنین دیو را
پس چه شـد آن ســاغر مردانه را؟
#حضرت_مولانا
این بدن کافر بیگانه را
گر نکند رام چنین دیو را
پس چه شـد آن ســاغر مردانه را؟
#حضرت_مولانا