غزال اگر به کمند اوفتد، عجب نبود
عجب فتادن مَردست در کمندِ غزال
اگر مراد نصیحتِ کنانِ ما اینست
که تَرکِ دوست بگویم، تصوریست محال
#سعدی
عجب فتادن مَردست در کمندِ غزال
اگر مراد نصیحتِ کنانِ ما اینست
که تَرکِ دوست بگویم، تصوریست محال
#سعدی
بنده ی من...
دری برگشای تا دری برگشایم
درِ انابت برگشای
تا درِ بشارت برگشایم
درِ انفاق برگشای
تا درِ خلف برگشایم
درِ مجاهدت برگشای
تا درِ هدایت برگشایم
درِ استغفار برگشای
تا درِ مغفرت برگشایم
درِ شُکر برگشای
تا درِ زیادتِ نعمت برگشایم
#کشف_الاسرار
بنده ی من...
دری برگشای تا دری برگشایم
درِ انابت برگشای
تا درِ بشارت برگشایم
درِ انفاق برگشای
تا درِ خلف برگشایم
درِ مجاهدت برگشای
تا درِ هدایت برگشایم
درِ استغفار برگشای
تا درِ مغفرت برگشایم
درِ شُکر برگشای
تا درِ زیادتِ نعمت برگشایم
#کشف_الاسرار
خانه پر بود از متاعِ صبر، این دیوانه را
سوخت عشقِ خانهسوز، اول متاعِ خانه را
هر چه گویی آخری دارد، به غیر از حرفِ عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست، این افسانه را
#وحشی_بافقی
سوخت عشقِ خانهسوز، اول متاعِ خانه را
هر چه گویی آخری دارد، به غیر از حرفِ عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست، این افسانه را
#وحشی_بافقی
وقتی بدانید که هر چیزی که اتفاق میافتد فقط بر روی پرده آگاهی نمایان میشود و اینکه خود شما
آن پردهای هستید که بر روی او همه نمایان میشود؛
هیچچیز شما را لمس نمیکند،
به شما آسیب نمیرساند
یا شما را هراسان نمیسازد.
#آنامالای_سوامی
آن پردهای هستید که بر روی او همه نمایان میشود؛
هیچچیز شما را لمس نمیکند،
به شما آسیب نمیرساند
یا شما را هراسان نمیسازد.
#آنامالای_سوامی
الهی!
در جلال رحمانی،
در کمال سبحانی،
نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی،
نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی.
پیداست که در میان جانی،
بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.
خواجه عبداله انصاری
در جلال رحمانی،
در کمال سبحانی،
نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی،
نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی.
پیداست که در میان جانی،
بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.
خواجه عبداله انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کانال تلگرامیsmsu43@
محسن چاووشی - زندان
زندان
محسن چاووشی
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح
پذیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ
مترسید کز این خاک برآیید سماوات
بگیرید بمیرید بمیرید و زین نفس
ببرید که این نفس چو بندست و
شما همچو اسیرید یکی تیشه
بگیرید پی حفره ی زندان چو زندان
بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و
شهیرید بمیرید بمیرید و زین ابر
برآیید چو زین ابر برآیید همه بدر
منیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ
مترسید کز این خاک برآیید سماوات
بگیرید بمیرید بمیرید و زین نفس
ببرید که این نفس چو بندست و
شما همچو اسیرید یکی تیشه
بگیرید پی حفرهی زندان چو زندان
بشکستید همه شاه و امیرید بمیرید
بمیرید به پیش شه ِ زیبا بر شاه چو
مردید همه شاه و شهیرید بمیرید
بمیرید و زین ابر برآیید چو زین ابر
برآیید همه بدر منیرید بمیرید بمیرید
و زین مرگ مترسید کز این خاک
برآیید سماوات بگیرید بمیرید
بمیرید و زین نفس ببرید که این
نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
محسن چاووشی
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح
پذیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ
مترسید کز این خاک برآیید سماوات
بگیرید بمیرید بمیرید و زین نفس
ببرید که این نفس چو بندست و
شما همچو اسیرید یکی تیشه
بگیرید پی حفره ی زندان چو زندان
بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و
شهیرید بمیرید بمیرید و زین ابر
برآیید چو زین ابر برآیید همه بدر
منیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ
مترسید کز این خاک برآیید سماوات
بگیرید بمیرید بمیرید و زین نفس
ببرید که این نفس چو بندست و
شما همچو اسیرید یکی تیشه
بگیرید پی حفرهی زندان چو زندان
بشکستید همه شاه و امیرید بمیرید
بمیرید به پیش شه ِ زیبا بر شاه چو
مردید همه شاه و شهیرید بمیرید
بمیرید و زین ابر برآیید چو زین ابر
برآیید همه بدر منیرید بمیرید بمیرید
و زین مرگ مترسید کز این خاک
برآیید سماوات بگیرید بمیرید
بمیرید و زین نفس ببرید که این
نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
مولانا می گوید:
که هیچ وقت در دلت کینه کسی نباشد چرا؟
چون وقتی که در دلتان کینه باشد
دور و اطرافتان پر از خارستان است
یاد فلانی میکنی، یک خار در جگرت میرود.
یاد دیگری میکنی، یک خار دیگر در جگرت میرود.
حالا خوب است که آدم، وسط خارستان نشسته باشد؟...
وسط #گلستان بنشین.
آدم ها را #دوست داشته باش.
بگو که ذات همۀ آدم ها پاک است.
بالاخره، همه گرفتار شدند.
یک نفر گرفتار دیو شده است.
یک نفر گرفتار حرص شده؛
دیگری گرفتارِ چیز دیگری شده است.
لزومی ندارد که تو #کینهای از آنها در دل داشته باشی. چون کینه، از جنسِ خار است.
#استادالهی_قمشه_ای
که هیچ وقت در دلت کینه کسی نباشد چرا؟
چون وقتی که در دلتان کینه باشد
دور و اطرافتان پر از خارستان است
یاد فلانی میکنی، یک خار در جگرت میرود.
یاد دیگری میکنی، یک خار دیگر در جگرت میرود.
حالا خوب است که آدم، وسط خارستان نشسته باشد؟...
وسط #گلستان بنشین.
آدم ها را #دوست داشته باش.
بگو که ذات همۀ آدم ها پاک است.
بالاخره، همه گرفتار شدند.
یک نفر گرفتار دیو شده است.
یک نفر گرفتار حرص شده؛
دیگری گرفتارِ چیز دیگری شده است.
لزومی ندارد که تو #کینهای از آنها در دل داشته باشی. چون کینه، از جنسِ خار است.
#استادالهی_قمشه_ای
به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب
که غبار از سواری حسن و منور آمد
ز حجاب گل دلا تو به جهان نظارهای کن
که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد
#مولانای_جان
که غبار از سواری حسن و منور آمد
ز حجاب گل دلا تو به جهان نظارهای کن
که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد
#مولانای_جان
Hamdam OFFICIAL VIDEO HD
Moein
معین
همدم...
همدم...
الهی چندی به کسب تو یاد تو ورزیدم،
باز یک چندی بیاد خود را نازیدم،
اکنون که یاد بشناختم خاموش گردیدم،
چون من کیست که این مرتبت را بسزیدم،
فریاد از یاد به اندازهٔ دیدار بهنگام و از آشنایی به نشان و دوستی به پیغام.
#خواجه_عبدالله_انصاری
باز یک چندی بیاد خود را نازیدم،
اکنون که یاد بشناختم خاموش گردیدم،
چون من کیست که این مرتبت را بسزیدم،
فریاد از یاد به اندازهٔ دیدار بهنگام و از آشنایی به نشان و دوستی به پیغام.
#خواجه_عبدالله_انصاری
شایستگی ذهن متفاوت از شایستگی عشق است. ذهن با احتیاط، مشکوک است، ذره ذره به پیش میرود. توصیه میکند"مراقب باش، از خودت محافظت کن."
درحالیکه عشق میگوید: "خویشتن را رها کن."
ذهن قوی است، هرگز زمین نمیخورد درحالیکه عشق به خود صدمه میزند، در ویرانهها میافتد. ولی آیا اینطور نیست که اکثراً در ویرانهها گنج را پیدا میکنیم؟
یک دلِ شکسته گنج های زیادی در خود پنهان دارد.
#شمس_تبریزی
درحالیکه عشق میگوید: "خویشتن را رها کن."
ذهن قوی است، هرگز زمین نمیخورد درحالیکه عشق به خود صدمه میزند، در ویرانهها میافتد. ولی آیا اینطور نیست که اکثراً در ویرانهها گنج را پیدا میکنیم؟
یک دلِ شکسته گنج های زیادی در خود پنهان دارد.
#شمس_تبریزی
بنام او که طلب او بکشش او و یافت او بعنایت او.
کدام تن بینی نه گداخته قهر او؟
و کدام دل بینی نه نواخته لطف او؟
کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟
کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او.
کدام گوش است نه در آرزوی گفتار او.
رو بزاویه درویشان گذری کن تا بینی سوز طلب او، بکوی خراباتیان شو تا بینی درد نایافت او.
در کلیسای ترسایان نشاط جست و جوی او، در کنشت جهودان آرزوی یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگی از او.
دل داده بسی بینم و دلدار یکی
جوینده یار بی عدد، یار یکی
کشف الاسرار میبدی
کدام تن بینی نه گداخته قهر او؟
و کدام دل بینی نه نواخته لطف او؟
کدام جانست نه در مخلب باز عزّت او؟
کدام سرست نه سرمست شراب محبّت او، کدام چشم است نه منتظر دیدار او.
کدام گوش است نه در آرزوی گفتار او.
رو بزاویه درویشان گذری کن تا بینی سوز طلب او، بکوی خراباتیان شو تا بینی درد نایافت او.
در کلیسای ترسایان نشاط جست و جوی او، در کنشت جهودان آرزوی یافت او، در آتشگاه گبران درد واماندگی از او.
دل داده بسی بینم و دلدار یکی
جوینده یار بی عدد، یار یکی
کشف الاسرار میبدی
هر که فراق معشوق نچشد،
لذت وصال او نیابد.
شیخ ما را(شیخ محمد برکه)چون حالی میرسید
در حوض پر از آب می نشست
و چون دست در آنجا میبردی
از گرمی آب دستت سوخته میشد.
آتش دل پیران منتهی را کس نشان نتوان داد،
"باش تا بدان مقام رسی"....
عین القضات همدانی
لذت وصال او نیابد.
شیخ ما را(شیخ محمد برکه)چون حالی میرسید
در حوض پر از آب می نشست
و چون دست در آنجا میبردی
از گرمی آب دستت سوخته میشد.
آتش دل پیران منتهی را کس نشان نتوان داد،
"باش تا بدان مقام رسی"....
عین القضات همدانی
از ره خشک آمدست و از سفر
از ره دجلهش بود نزدیکتر
چونکه آن اعرابی از راه خستگی سفر کرده و به اینجا آمده، لذا او را از راه آبی باز گردانید تا راهش نزدیک تر شود.
چون به کشتی در نشست و دجله دید
سجده میکرد از حیا و میخمید
همینکه آن اعرابی در کشتی جای گرفت و دجله را دید، از شرم و حیا به خاک افتاد و تعظیم می کرد و میگفت:
کای عجب لطف این شه وهاب را
وان عجبتر کو ستد آن آب را
این شاه بسیار بخشنده عجب لطفی دارد! و شگفت تر اینکه او آن آب ناگوار را نیز از من قبول کرد.
چون پذیرفت از من آن دریای جود
آنچنان نقد دغل را زود زود
آن دریای بخشش و کرم چگونه به این زودی و بیدرنگ، آن سکه تقلبی را از من قبول کرد؟!
وهاب: بسیار بخشنده
کل عالم را سبو دان ای پسر
کو بود از علم و خوبی تا بسر
ای پسر، همه جهان را به مثابه یک سبو دان که آن سبو، لبریز است از دانش و نیکی. ( در اینجا جهان را به سبویی لبریز اما کوچک و محدود تشبیه می کند. این زیبایی که در این کوزه است، قطره ای است از دریای بیکران هستی.)
نقد دغل: سکه تقلبی
مثنوی معنوی
از ره دجلهش بود نزدیکتر
چونکه آن اعرابی از راه خستگی سفر کرده و به اینجا آمده، لذا او را از راه آبی باز گردانید تا راهش نزدیک تر شود.
چون به کشتی در نشست و دجله دید
سجده میکرد از حیا و میخمید
همینکه آن اعرابی در کشتی جای گرفت و دجله را دید، از شرم و حیا به خاک افتاد و تعظیم می کرد و میگفت:
کای عجب لطف این شه وهاب را
وان عجبتر کو ستد آن آب را
این شاه بسیار بخشنده عجب لطفی دارد! و شگفت تر اینکه او آن آب ناگوار را نیز از من قبول کرد.
چون پذیرفت از من آن دریای جود
آنچنان نقد دغل را زود زود
آن دریای بخشش و کرم چگونه به این زودی و بیدرنگ، آن سکه تقلبی را از من قبول کرد؟!
وهاب: بسیار بخشنده
کل عالم را سبو دان ای پسر
کو بود از علم و خوبی تا بسر
ای پسر، همه جهان را به مثابه یک سبو دان که آن سبو، لبریز است از دانش و نیکی. ( در اینجا جهان را به سبویی لبریز اما کوچک و محدود تشبیه می کند. این زیبایی که در این کوزه است، قطره ای است از دریای بیکران هستی.)
نقد دغل: سکه تقلبی
مثنوی معنوی
انسانها سخت و انعطاف ناپذيرند.
زندگی انسانها را سخت و انعطاف ناپذير می سازد، زيرا به جنگشان وا می دارد. آرام آرام، تمام نرمش و انعطاف پذيری خود را از دست می دهند و همچون صخره سفت و سخت می شوند. و انسانی سفت و سخت انسانی مرده است. او فقط در ظاهر زنده است. زنده حقيقی نيست.
زندگی حقيقی، نرم، پذيرا و گشاده بودن است. از هستی نهراس، هستی مراقب توست و به تو عشق می ورزد. لازم نيست با هستی بستيزی . هستی آماده است تا بيش از آنچه كه می خواهی و می توانی تصورش را بكنی به تو ببخشد. اما هستی تنها زمانی به تو می بخشد كه نرم و پذيرا باشی. اگر تو پر منفذ باشی هستی می تواند از همه جا بر تو وارد شود. هستی از آن ماست. جزئی از وجود ما.
#اشو
زندگی انسانها را سخت و انعطاف ناپذير می سازد، زيرا به جنگشان وا می دارد. آرام آرام، تمام نرمش و انعطاف پذيری خود را از دست می دهند و همچون صخره سفت و سخت می شوند. و انسانی سفت و سخت انسانی مرده است. او فقط در ظاهر زنده است. زنده حقيقی نيست.
زندگی حقيقی، نرم، پذيرا و گشاده بودن است. از هستی نهراس، هستی مراقب توست و به تو عشق می ورزد. لازم نيست با هستی بستيزی . هستی آماده است تا بيش از آنچه كه می خواهی و می توانی تصورش را بكنی به تو ببخشد. اما هستی تنها زمانی به تو می بخشد كه نرم و پذيرا باشی. اگر تو پر منفذ باشی هستی می تواند از همه جا بر تو وارد شود. هستی از آن ماست. جزئی از وجود ما.
#اشو