معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش

صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش

احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش

گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش

ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماند
فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش

عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه مراد رسید ای محب خموش

ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

 #حضرت_حافظ
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو بر آسود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
نا کرده مرا وصل تو خشنود برفتی
آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی

#انوری
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما

گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما

#فروغی_بسطامی
گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش

من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش

#شیخ_عطار
جان ز سنگ
و دل ز آهن کن که با نازکدلی
زحمت خار از گل بی خار می باید کشید

هر نگاهی
محرم رنگ لطیف عشق نیست
پرده ای از اشک بر رخسار می باید کشید


#صائب_تبریزی
گفت: ای مجنون شیدا، چیست این؟
می نویسی نامه  ، بهـــر کیست این؟

گفت : مشـــق نـــام لیلی میڪـــنم
خاطــــر خـــــود را تسلی میڪــنم

چـــون میســـر نیست من را کام او
عشــــق بازی میڪـــنم با نـــــام او...

#جامی
ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم

آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم

#سنایی
عشق هم عشق های قدیم
بقول سعدی که میگه:



"هر شاهدی که در نَظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکانِ توست"


‌‌  ‌      ‌‌     ‌‌    ‌‌     
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدئویی زیبا به نام مشق نام لیلی


#حضرت_مولانا
ای عشق چه چیزی که

خوشی در همه هنگام؟


#ادیب_صابر
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما

بدو گویم به جان تو که بی‌تو ای حیات جان
نه شادم می‌کند عشرت نه مستم می‌کند صهبا


#حضرت_مولانا
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی

همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی


#سعدی
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل

هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود



#شهریار
روزِ نو و شامِ نو باغِ نو و دامِ نو
هر نَفَس اندیشهٔ نو نوخوشی و نوغَناست

نو زِ کجا می‌رَسَد؟ کُهنه کجا می‌رَوَد؟
گَر نَه وَرایِ نَظَرْ عالَمِ بی‌مُنْتَهاست


#حضرت_مولانا
دو خورشید از بگه دیدن یکی خورشید از مشرق
دگر خورشید بر افلاک هستی شاد و خندانی

بدیدن آفتابی را که خورشیدش سجود آرد
ولیک او راکجا بیندکه این جسم است واو جانی


#حضرت_مولانا
وانکس
که
ترا
بی‌تو
کند
یار
تو
اوست


#حضرت_مولانا
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه‌ای که آب خورد،
خود را در آب می‌دید و می‌رمید
او مى‌پنداشت که از دیگری می‌رمد ، نمی‌دانست که از خود می‌رمد!

همه اخلاق بد ، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی‌رحمی و کبر ، چون در توست ، نمی‌رنجی!
چون آن را در دیگری می بینی
می‌رمی و می‌رنجی
!


مولانا
فیه ما فیه
جان ز سنگ
و دل ز آهن کن که با نازکدلی
زحمت خار از گل بی خار می باید کشید

هر نگاهی
محرم رنگ لطیف عشق نیست
پرده ای از اشک بر رخسار می باید کشید

#صائب_تبریزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حالِ هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطفِ رخِ او در رخِ او

عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لبِ همچون شکرش

گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قَتّالیست

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر

وه که در کارِ غریبان، عَجَبَت اِهمالیست

بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهرِ فرد

که دهانِ تو در این نکته خوش استدلالیست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد

نیتِ خیر مگردان که مبارک فالیست

کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکشد؟

حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

حافظ
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

#ابوسعید_ابوالخیر
#حکایت

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

          مرغ بریان به چشم مردم سیر
          کمتر از برگ تره بر خوان است

          وان که را دستگاه و قوت نیست
          شلغم پخته مرغ بریان است

#سعدی
#گلستان