معرفی عارفان
1.1K subscribers
32.7K photos
11.8K videos
3.18K files
2.67K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
درمان ز کسی دگر نجُویم
زیرا ز فراق توست دَردَم


[[حضرت مولانای بلخی]]
ما حبابیم و عین ما دریا
نظری کن به عین ما در ما

بندهٔ حضرت خداوندیم
به جمال و کمال بی همتا

آینه گر هزار می نگرم
در همه دیده می شود اسما

عالم از نور او شده روشن
نظری کن به دیدهٔ بینا

بر در او رو خوشی بنشین
گر کنی میل جنت الماوی

دُرد دردش بنوش خوش می باش
تا بیابی تو ذوق بو دردا

عارفانه به نور او دیدیم
نعمت الله در همه اشیا



#حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی
در هرچه دیده‌ام، تو پدیدار بوده‌ای

ای نانموده رخ که چه بسیار بوده‌ای


#اوحدی_مراغه‌ای
تو ای جان دل من هستی من
هایده
آواز بانو #هایده
شعر #هما_میرافشار
اجرای زنده در بزم «شباهنگ»
بهمراه استاد #گلپا

تو ای جان دل من،هستی من
تو ای در شام غمها مستی من

تو ای بنشسته با خون در وجودم
تو ای امید و عشق و تار و پودم

تو در چشم منی،هر جا که هستم
ترا هر جا که هستی میپرستم

تو در هر ذره پیدایی به چشمم
تو در هر قطره دریایی به چشمم

شرابی،شعر نابی،هر چه هستی
مرا از هر چه غیر از خود گسستی

تو صبح صادقی در شام تارم...
تویی پایان شام انتظارم...
اینکه عاشق در فراقست و می سوزد همه نشانه دوگانگیست؛ چون که عشق بر او زد و او را از میان برداشت و به معشوق رسید، دیگر دوگانگی در میان نیست، همه وصل است، همه وحدت است.

عشق اوست، معشوق اوست، عاشق اوست.

#عین_القضات_همدانی
دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن
هر که سودایی شود بسیار می گوید سخن

پیش رخساری که می لغزد بر او پای نگاه
ساده لوح آن کس که از گلزار می گوید سخن

صائب_تبریزی
ماه و گُل ار خوانمش، کِی گُل و مَه همچو اوست؟
مَه نه بدین خطّ و خال، گُل نه بدین رنگ و بوست


#ایزدی_شیرازی
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم

در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم



#مولانا
آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست

غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست
و آنک او در پس غمزه‌ست دلم خست کجاست

پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

مولانا
دل حیرت آفرین است
هرسو نظر گشاییم
در خانه هیچ‌کس نیست
آیینه است و ماییم



#بیدل
بدان - که خداوند توفیقت عطا کند! - «حب» و «عشق» #مقام_الهی است.

چون خداوند خویش را بدان توصیف کرده و «ودود» نامیده است.

فتوحات مکیه
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم؛
بیهوده نزیسته‌ام!
اگر بتوانم رنجی را بکاهم
یا دردی را مرهم نَهَم
یا مرغکی رنجور را به آشیانه باز آورم؛
حاشا حاشا، که بیهوده نزیسته‌ام!


امیلی دیکنسون
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مخملی داشت . هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد، بعضی ها حادثه ای را پشت سر می گذارند . بعضی ها مرضی کشنده را ، بعضی ها درد فراق می کشند . بعضی ها درد از دست دادن مال ...

همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می گذاریم ، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب . بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم و نرم می شویم ، بعضی هایمان افسوس که سخت تر از پیش می شویم.

الیف_شافاک
درسی که عشق داد فراموش کی شود
از بحث و از جدال و ز تکرار فارغیم



#مولانا


زینهار که به معرفت مدعی نباشی؛
که اگر مدعی باشی یا راست میگوئی یا دروغ ؛
اگر راست میگوئی ستایش خود را کرده ای و عارف از خودستائی به دور ،
و اگر دروغ بگوئی، عارف دروغ‌گو نمی‌شود.

ذوالنّون مصری
از جلوه حسنت که بری از همه عیب است
آسوده دل آن است که در پرده‌ی غیب است
هم از رخ تو صحن چمن لاله به دامان
هم از خط تو باد صبا نافه به جیب است
در مرحله‌ی شوق نه ننگ است و نه ناموس
در مساله‌ی عشق نه مشک است و نه زیب است
موسی چه کند گر نکند پیشه شبانی
تا بر سرش اندیشه‌ی فرزند شعیب است
افسانه‌ی جان دادن خود هیچ فروغی
در حضرت جانان نتوان گفت که عیب است

#فروغی_بسطامی
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی‌دانم
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمی‌دانم

در این درگاه بی‌چونی همه لطف است و موزونی
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمی‌دانم


#مولانای_جان
سیاه خال تو دانه است و تیره زلف تو دام

به دام بسته شوم ‌گر طمع به دانه کنم

#امیر_معزی
عالم و هر چه در او هست به یک جو نخریم
هر که یارش به مراد است همه عالم از اوست


#حاتم‌_بیگ‌_اردوبادی
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم

ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم

مولانا
پدرم روضهٔ رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا مُلکِ جهان را به جوی نفروشم؟



حافظ