مینیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
#مولانای_جان
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
#مولانای_جان
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
#مولانای_جان
وانگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
#مولانای_جان
پس همه بر چیست بر هیچ است و بس
هیچ هیچست این همه هیچست و بس
فکر کن در صنعت آن پادشاه
کین همه بر هیچ میدارد نگاه
#شیخ_عطار_نیشابوری
هیچ هیچست این همه هیچست و بس
فکر کن در صنعت آن پادشاه
کین همه بر هیچ میدارد نگاه
#شیخ_عطار_نیشابوری
چون همه بر هیچ باشد از یکی
این همه پس هیچ باشد بیشکی
جزو و کل برهان ذات پاک اوست
عرش و فرش اقطاع مشتی خاک اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
این همه پس هیچ باشد بیشکی
جزو و کل برهان ذات پاک اوست
عرش و فرش اقطاع مشتی خاک اوست
#شیخ_عطار_نیشابوری
بیا بیا که تویی جان جان جان سماع
هزار شمع منور به خاندان سماع
چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل
بیا که ماه تمامی در آسمان سماع
#مولانای_جان
هزار شمع منور به خاندان سماع
چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل
بیا که ماه تمامی در آسمان سماع
#مولانای_جان
بیا که جان و جهان در رخ تو حیرانست
بیا که بوالعجبی نیک در جهان سماع
بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست
بیا که چون تو زری را ندید کان سماع
#مولانای_جان
بیا که بوالعجبی نیک در جهان سماع
بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست
بیا که چون تو زری را ندید کان سماع
#مولانای_جان
بیا که بر در تو شستهاند مشتاقان
ز بام خویش فروکن تو نردبان سماع
بیا که رونق بازار عشق از لب تست
که شاهدیست نهانی در این دکان سماع
#مولانای_جان
ز بام خویش فروکن تو نردبان سماع
بیا که رونق بازار عشق از لب تست
که شاهدیست نهانی در این دکان سماع
#مولانای_جان
گر تو ای دل طالبی در راه رو
مینگر از پیش و پس آگاه رو
سالکان را بین به درگاه آمده
جمله پشتاپشت همراه آمده
#شیخ_عطار_نیشابوری
مینگر از پیش و پس آگاه رو
سالکان را بین به درگاه آمده
جمله پشتاپشت همراه آمده
#شیخ_عطار_نیشابوری
هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است
خواب غفلت برده را طبل رحیل افسانه است
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است
وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است
#صائب_تبریزی
خواب غفلت برده را طبل رحیل افسانه است
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است
وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است
#صائب_تبریزی
ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است
صاف و درد این چمن چون لاله یک پیمانه است
نیست در فکر گلستان بلبل بی درد ما
بس که در کنج قفس مشغول آب و دانه است
#صائب_تبریزی
صاف و درد این چمن چون لاله یک پیمانه است
نیست در فکر گلستان بلبل بی درد ما
بس که در کنج قفس مشغول آب و دانه است
#صائب_تبریزی
كُلُّ مُعاجَلٍ يَسألُ الإنظارَ ، و كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسوِيفِ .
هر كس كه مهلتش به سر آيد،مهلتى مى طلبد، و به هر كس كه مهلتى داده شود در انجام كار، امروز و فردا مى كند .
امام علی (علیه السلام)
بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف
چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی
#صائب
هر كس كه مهلتش به سر آيد،مهلتى مى طلبد، و به هر كس كه مهلتى داده شود در انجام كار، امروز و فردا مى كند .
امام علی (علیه السلام)
بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف
چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی
#صائب
#حدیث_درمانی
غیبت نڪن کہ مورد غیبت واقع مےشوے
و براےِ برادرت گودالے نڪَن کہ خود در آن
خواهے افتاد.
امام صادق علیه السلام
پاک کن از غیبت مردم دهان خویش را
ای که از مسواک هر دم می کنی دندان سپید
#صائب
غیبت نڪن کہ مورد غیبت واقع مےشوے
و براےِ برادرت گودالے نڪَن کہ خود در آن
خواهے افتاد.
امام صادق علیه السلام
پاک کن از غیبت مردم دهان خویش را
ای که از مسواک هر دم می کنی دندان سپید
#صائب
تو هر غروب،نظر میکنی به خانهی من
دريغ!پنجره خاموش و خانه تاريک است
هنوز ياد مرا پشت شيشه میبينی
که از تو دور،ولی با دل تو نزديک است
هنوز،پرده تکان میخورد ز بازی باد
ولي دريغ که در پشت پرده نيست کسی
در آن اجاق کهن،آتشی نمیسوزد
در آن اتاق تهی،پر نمیزند مگسی
هنوز بر سر رف،برگهای خشکيده
نشان آن همه گلهای رفتهبرباد است
هنوز روی زمين،پارهعکسهای قديم
گواه آن همه ايام رفتهازياد است
درخت پيچک ايوان ما،رميده ز ما
گشوده سوی درختان دوردست آغوش
ستارهها،همه در قاب شيشه محبوساند
قناريان،همه در گوشهی قفس خاموش
درون خانهی ما،گرمی نفسها نيست
درون خانهی ما،سردی جدايیهاست
درون خانهی ما،جشن دوستیها نيست
درون خانهی ما،مرگ آشنايیهاست
چه شد،چگونه شد ای بینشان کبوتر بخت
که خواب ما به سبکبالی سپيده گذشت
جهان کر است و من آن گنگ خوابديده هنوز*
چهها که در دل اين گنگ خوابديده گذشت
به گوش میشنوم هر شب از هجوم خيال
صدای گرم تو را در سکوت خانه هنوز
برای کودک گريان ترانه میخواندی
مرا ز خواب برانگيزد آن ترانه هنوز
تو هر غروب،نظر میکنی به خانهی من
دريغ!پنجره خاموش و خانه تاريک است
خيال کيست در آن سوی شيشههای کبود
که از تو دور،ولی با دل تو نزديک است...
من از دريچه،تو را در خيال میبينم
که خيره مینگری ماه شامگاهی را
سپس به اشک جگرسوز خويش،میشویی
ز چشم کودکم اندوه بیپناهی را...
#نادر_نادرپور
* من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
#میرزا_محمد_خان_لواسانی
دريغ!پنجره خاموش و خانه تاريک است
هنوز ياد مرا پشت شيشه میبينی
که از تو دور،ولی با دل تو نزديک است
هنوز،پرده تکان میخورد ز بازی باد
ولي دريغ که در پشت پرده نيست کسی
در آن اجاق کهن،آتشی نمیسوزد
در آن اتاق تهی،پر نمیزند مگسی
هنوز بر سر رف،برگهای خشکيده
نشان آن همه گلهای رفتهبرباد است
هنوز روی زمين،پارهعکسهای قديم
گواه آن همه ايام رفتهازياد است
درخت پيچک ايوان ما،رميده ز ما
گشوده سوی درختان دوردست آغوش
ستارهها،همه در قاب شيشه محبوساند
قناريان،همه در گوشهی قفس خاموش
درون خانهی ما،گرمی نفسها نيست
درون خانهی ما،سردی جدايیهاست
درون خانهی ما،جشن دوستیها نيست
درون خانهی ما،مرگ آشنايیهاست
چه شد،چگونه شد ای بینشان کبوتر بخت
که خواب ما به سبکبالی سپيده گذشت
جهان کر است و من آن گنگ خوابديده هنوز*
چهها که در دل اين گنگ خوابديده گذشت
به گوش میشنوم هر شب از هجوم خيال
صدای گرم تو را در سکوت خانه هنوز
برای کودک گريان ترانه میخواندی
مرا ز خواب برانگيزد آن ترانه هنوز
تو هر غروب،نظر میکنی به خانهی من
دريغ!پنجره خاموش و خانه تاريک است
خيال کيست در آن سوی شيشههای کبود
که از تو دور،ولی با دل تو نزديک است...
من از دريچه،تو را در خيال میبينم
که خيره مینگری ماه شامگاهی را
سپس به اشک جگرسوز خويش،میشویی
ز چشم کودکم اندوه بیپناهی را...
#نادر_نادرپور
* من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
#میرزا_محمد_خان_لواسانی
تفاوت نامرد و مرد..
با چرخ سفله، همت ما در نبرد بود
گر روزگار پشت نمی داد مرد بود
یک کس به غیرِ داغ به ما گرم برنخورد
تا بود همدمی به نفس های سرد بود
چون زعفران، خزان من آمد بهار من
اکسیر شادمانی ما، رنگ زرد بود
از باد سرد مهریت افسرد در فراق
داغ دلم، که انجمن افروزِ درد بود
ما آزموده ایم حزین! کار روزگار
پاس وفا، تفاوت نامرد و مرد بود
حزین لاهیجی
با چرخ سفله، همت ما در نبرد بود
گر روزگار پشت نمی داد مرد بود
یک کس به غیرِ داغ به ما گرم برنخورد
تا بود همدمی به نفس های سرد بود
چون زعفران، خزان من آمد بهار من
اکسیر شادمانی ما، رنگ زرد بود
از باد سرد مهریت افسرد در فراق
داغ دلم، که انجمن افروزِ درد بود
ما آزموده ایم حزین! کار روزگار
پاس وفا، تفاوت نامرد و مرد بود
حزین لاهیجی