معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست
آورده ز لطف خویش از نیست به هست

بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه؟
در سایهٔ عفو تو چه هشیار و چه مست؟

#عراقی
به محشر وعده ى دیدار اگر دادی نمی رنجم

وصال چون تویی را صبر این مقدار می باید

#شفایی_اصفهانی
گَر مُراد خویش خواهی ..
تَرک وَصل ما بگوی ...

وَر مرا خواهی ...
رها کُن اختیار خویش را...!

#سعدی
دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند نی نی زود باد

آسمان از دود عاشق ساخته‌ست
آفرین بر صاحب این دود باد

#حضرت_مولانا
تو مرا جویان، مثالِ مادران
 من  گُریزان از  تو مانندِ خَران


تو مانند مادران مهربان مرا دنبال می کردی که رنجی را از من بزدایی، ولی من مانند الاغ از دست تو فرار می کردم. این سخنان کسی است که بر حسب باطن گرفتار مارِ نفس امّاره است. آنکه یکه تاز میدان ارشاد و هدایت است، به آن اسير نفس، ریاضت می دهد تا جانش از خطر آن نفس مار صفت رهایی یابد. ابتدا ممکن است این فرد، اعمال آن مرشد کامل و هادی فاضل را عَبَث و نامعقول بداند ولی نهایتاً به نتیجه ای مطلوب می رسد.

خر گُریزد از خداوند از خرى
صاحبش در پی زنیکو گوهری


خر به سبب خر بودن و نادانی خود، از صاحبش می گریزد، ولی صاحبش به جهت نیکخویی به دنبال آن خر می رود.

نه از پیِ سود و زیان می جویَدَش
بلکه  تا  گُرگش  نَدَرّد  یا  دَدَش


صاحب خر به خاطر سود و زیان به دنبال خر خود روان نمی شود و آن را نمی جوید بلکه به این خاطر در پی او می رود که مبادا گرگ و یا حیوانی درنده او را پاره کند.


ای خُنُک آن را که بیند رویِ تو
 یا درافتد  ناگهان  در کویِ  تو


خوشا به سعادت کسی که روی ترا مشاهده کند، یا ناگهان گذارش به سر راه تو بیفتد.

شرح مثنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خودت را بهتر کن
این است همه ی کاری که
برای بهتر کردنِ جهان میتوانی بکنی ...

#ویتگنشتاین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را
بر شکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه این خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم, جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس، چون دلم، تنگ وتار است
شعله فکن، در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت، گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این
بیشترکن, بیشتر کن, بیشتر کن
مرغ بیدل، شرح هجران
مختصر مختصر کن

#استاد_شجریان
کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان -چه دانستم... که این سودا ...
چه دانستم...
که این سودا ...
مرا زین سان کند مجنون..!

دلم را دوزخی سازد...
دو چشمم را کند جیحون...

چه دانستم...
که سیلابی مرا ناگاه برباید..
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون..!


" چه دانستم "
#استاد_همایون_شجریان
در هر کسی از دیده بد مینگری
از چنبره وجود خود مینگری

قهر در لطف مینگرد
به دیده خود همه قهر میبیند
اخر این بنده خدا کافر را میگوید که تو از ان اویی و من از ان اویم،
لیکن تو صفت قهر اویی و من صفت لطف او....

شمس الدین محمد تبریزی
مانندهٔ گل ز اصل خندان زادی
وز طالع و بخت خویش شادی شادی

سرسبز چو شاخ گل و آزاده چو سرو
سروی عجبی که از زمین آزادی

#حضرت_مولانا
آفتاب «أللّهُ نورُ السَّمواتِ والأرض» بی آیینه‌ی جمال محمد رسولُ الله دیدن، دیده بسوزد. به‌واسطه‌ی آیینه مطالعه‌ی جمال آفتاب توان کردن علی الدوام؛ و چون بی آیینه معشوق دیدن محال‌ است و در پرده دیدن ضرورت باشد.


#عین‌القضات
#تمهیدات

@
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی هیچ میشوی،
رقص روح در اوج یگانگی، آغاز میشود.....


بایزید بسطامی را پرسیدند؛
بنده با چه چیزی
به بالاترین درجات می رسد؟! فرمود؛
با لال و کور و کر بودن ...!
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در آن صبح سترون سرد پاییزی
نیستان سوخت، دستان سوخت
هم این خونیاگر آیین مستان سوخت



سوگ تنبور
#هژیر_مهر_افروز 


#مرگ

آفتاب آرام آرام غروب کرد 
و نشانی از ظهر نبود 
برفراز ده به نظاره نشستم 
نیمروز، خانه به خانه پیدا بود 
غروب به آهستگی در تاریکی محو می‌شد 
ردّی از شبنم بر چمن‌ها نبود 
تنها قطره ای بر پیشانی‌ام فروافتاد 
و بر صورتم غلتید 
پاهایم، هنوزغرق خواب بودند 
انگشتانم بیدار 
اما جسمم 
اینچنین کوچک چرا به نظر می‌آمد؟ 

پیشترها، روشنایی را خوب می‌شناختم 
بهتر از این دم، که می‌دیدمش 
این مرگ است که مرا در بر گرفته 
اما دانستنش بی‌تابم نمی‌کند



#امیلی_دیکنسون



گروهى نزد شبلى آمدند و شبلى به آنان گفت:
چه كسانى هستيد؟
گفتند: دوستداران تو هستيم.
شبلى آنان را با سنگ بزد و همگى گريختند.
شبلى به آنان گفت: از من مى‌گريزيد؟
اگر از دوستداران من بوديد از بلاى من نمى‌گريختيد.
شبلى ادامه داد: اهل محبت جام دوستى را نوشيده اند تا آنجا كه زمين به آنان تنگ آمده است. حق ِمعرفت او را بجاى آوردند و در عظمت او حيران و در قدرت او در حيرت اند. از جام محبت او نوشيده اند و در درياى انس او غرقه اند و از مناجات با او لذت ميبرند.

و اين شعر را انشا كرد:

ذكر المحبة يا مولاى اسكرنى
وهل رأيت محباً غير سكران

مولايم ياد كردن از محبتت مرا سرمست مى‌كند
آيا محبى را ديده‌اى كه مست نباشد؟

#مكاشفة_القلوب
#غزالى

« طالب مولا مَرد است »
( حتی اگر زن باشد )
مانند " رابعه " طالب حق باش .
او یک زن نیست ، هزار مَرد است .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خطر تغافل معنوی

#دینانی

اگر راهی ندیده‌ای جهد کن تا راهی بینی
و اگر راه دیدی
توقف چه می‌کنی و چه‌اندیشه غم می‌خوری

#معارف_بهاءولد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏کیف حال القلب فی نار الفراق؟
گفتمش: والله حالی لایطاق


#شیخ_بهایی
بدانک مبدأ مخلوقات و موجودات، ارواح انسانی بود؛ و مبدأ ارواح انسانی روح پاک محمّدی بود علیه‌الصّلوه والسلام، چنانک فرمود «اول ما خلق‌الله تعالی روحی» و در روایتی دیگر «نوری». چون خواجه علیه‌الصلوه والسلام زبده و خلاصه موجودات و ثمره شجره کاینات بود که «لولاک لما خلقت الافلاک» مبدأ موجودات هم او آمد و جز چنین نبایدکه باشد زیرا که آفرینش بر مثال شجره‌ای است و خواجه علیه‌الصلوه والسلام ثمره آن شجره و شجره به حقیقت از تخم ثمره باشد.


#مرصادالعباد


تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب
برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب

ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم
تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب

به جست و جوی وصالش چو آب می‌پویم
تو را که غصه آن نیست کو کجاست بخسب

طریق عشق ز هفتاد و دو برون باشد
چو عشق و مذهب تو خدعه و ریاست بخسب

صباح ماست صبوحش عشای ما عشوه ش
تو را که رغبت لوت و غم عشاست بخسب

ز کیمیاطلبی ما چو مس گدازانیم
تو را که بستر و همخوابه کیمیاست بخسب

چو مست هر طرفی می‌فتی و می‌خیزی
که شب گذشت کنون نوبت دعاست بخسب

قضا چو خواب مرا بست ای جوان تو برو
که خواب فوت شدت خواب را قضاست بخسب

به دست عشق درافتاده‌ایم تا چه کند
چو تو به دست خودی رو به دست راست بخسب

منم که خون خورم ای جان تویی که لوت خوری
چو لوت را به یقین خواب اقتضاست بخسب

من از دماغ بریدم امید و از سر نیز
تو را دماغ تر و تازه مرتجاست بخسب

لباس حرف دریدم سخن رها کردم
تو که برهنه نه‌ای مر تو را قباست بخسب



#حضرت_مولانا
تو از خویشتنت جدا نیستی
فقط گاهی با ذهنت هویت میگیری
و آن نور درونت پنهان می گردد
و می رود، زمانی که در خلوت بودی
و فرصت داشتی مجدد هویدا می شود
به آن نور وجودت، به آن قلب الهی ات
اجازه بده که بالا بیاید و خودش را بر تو معرفی کند
او مشتاق یاری و کمک به توست
و زمانی می تواند بر تو وارد شود
که در خلوت ، بودن و حضور باشی
و ذهنت را آرام کرده باشی...

#اشو
موقوف نسیمی‌است ز هم ریختن ما

آماده‌ی پرواز چو اوراق خزانیم...

#صائب_تبريزی