This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لحظهٔ دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونهام را
تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را دست
وآبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست،
لحظهٔ دیدار نزدیک است!
شعر:اخوان ثالث
اجرا:استاد شهرام ناظری
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونهام را
تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را دست
وآبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست،
لحظهٔ دیدار نزدیک است!
شعر:اخوان ثالث
اجرا:استاد شهرام ناظری
آن ملیحان که طبیبان دلاند
سوی رنجوران به پرسش مایلاند
وز حذر از ننگ و از نامی کنند
چارهای سازند و پیغامی کنند
ورنه در دلشان بود آن مفتکر
نیست معشوقی ز عاشق بیخبر
ای تو جویای نوادر داستان
هم فسانهٔ عشقبازان را بخوان
بس بجوشیدی درین عهد مدید
ترکجوشی هم نگشتی ای قدید
دیدهای عمری تو داد و داوری
وانگه از نادیدگان ناشیتری
هر که شاگردیش کرد استاد شد
تو سپستر رفتهای ای کور لد
خود نبود از والدینت اختبار
هم نبودت عبرت از لیل و نهار
#مولانای_جان
سوی رنجوران به پرسش مایلاند
وز حذر از ننگ و از نامی کنند
چارهای سازند و پیغامی کنند
ورنه در دلشان بود آن مفتکر
نیست معشوقی ز عاشق بیخبر
ای تو جویای نوادر داستان
هم فسانهٔ عشقبازان را بخوان
بس بجوشیدی درین عهد مدید
ترکجوشی هم نگشتی ای قدید
دیدهای عمری تو داد و داوری
وانگه از نادیدگان ناشیتری
هر که شاگردیش کرد استاد شد
تو سپستر رفتهای ای کور لد
خود نبود از والدینت اختبار
هم نبودت عبرت از لیل و نهار
#مولانای_جان
گفت: من قال لا اله الا الله خالصاً مخلصاً دخل الجنه. اکنون تو بنشین می گوی، دماغ خشک شود!؟
او یکی است تو کیستی، تو شش هزار بیشی!
تو یکتا شو وگرنه از یکی او تو را چه.!
تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!
خالصاً بنیته مخلصاً بفعله. وعده ی دخل الجنه حاجت نیست، چون آن کرد در عین جنت است. این گفتن پیشگو ایشان را گرمک می کند، سردک نکند. ما آن پیشگو باشیم،کارها به گفت مجرد برآمدی یا به خرقه ی هفت رنگ؟!
محققان را شیون بایستی داشتن!
سجاده بینی هفت رنگ!
ای شیخ تو را گفته اند... از رنگ برون آی.
#مقالات شمس تبریزی
او یکی است تو کیستی، تو شش هزار بیشی!
تو یکتا شو وگرنه از یکی او تو را چه.!
تو صد هزار ذره، هر ذره به هوایی برده، هر ذره به خیالی برده!
خالصاً بنیته مخلصاً بفعله. وعده ی دخل الجنه حاجت نیست، چون آن کرد در عین جنت است. این گفتن پیشگو ایشان را گرمک می کند، سردک نکند. ما آن پیشگو باشیم،کارها به گفت مجرد برآمدی یا به خرقه ی هفت رنگ؟!
محققان را شیون بایستی داشتن!
سجاده بینی هفت رنگ!
ای شیخ تو را گفته اند... از رنگ برون آی.
#مقالات شمس تبریزی
راز عجیب اشعار مولانا !!!
« عالم کبیر، عالم صغیر» به جهانبینیای اشاره دارد که در آن جزء (عالم صغیر) نمایانگر کل (عالم کبیر) است و برعکس. این یک نوع دور و خصلتی است که در بسیاری از مدلهای عرفانی در فلسفه، چه قدیم چه جدید، یافت میشود. این نگاه، با شعار معروفِ آن یعنی «همان طور که در آسمان، در زمین هم»، به شکل تنگاتنگی به هرمسیگرایی مربوط است و مبنای مباحث در اختربینی، کیمیا و هندسهٔ مقدس میباشد.
مفاهیم این فلسفه به دست فیثاغورث صورتبندی شد که جهان را پیکری واحد و همساز میدانست. این ایده یک سدهٔ بعد توسط افلاطون و در دورهٔ نوزایی به دست لئوناردو داوینچی، که خصائص مشترک بدن انسان و طبیعت را مورد توجه قرار داد، از نو صورتبندی شد.
در جامعهشناسی جدید مفهوم جهان صغیر غالباً برای شرح گروه کوچکی از افراد که رفتارشان الگویی از بدنهٔ اجتماعی بزرگتری است که در آن هستند، استفاده میشود.
عالم کبیر، عالم صغیر همچنین از مفاهیم کلیدی در دیدمان سیستمها است. یک نمونه این است که چطور DNA یک موجود زنده در همهٔ سلولها وجود دارد و متقابلاً میتواند برای تعیین ساختار ژنتیکی آن موجود به مثابهٔ یک کل واحد استفاده شود.
در فلسفهی شرقی که مولانا نیز به آن اشاره میکند، از عالم کبیر همهٔ کائنات و موجودات غیر از انسان است و مراد از عالم صغیر انسان میباشد و گفته میشود عالم صغیر نسخه و نمونهبرداری از عالم کبیر است و لذا هر که انسان را یعنی عالم صغیر را آن چنانکه حق است بشناسد، پس کل هستی را شناختهاست و از این جهت است که گفته میشود: هر که خود را بشناسد تحقیقاً خدای خود را میشناسد، زیرا انسان اگر چه در ظاهر عالم صغیر است ولی در حقیقت معنی و عصارهٔ عالم کبیر است و هر چند به صورت ظاهر در مرحلهٔ آخر آفرینش قرار گرفته ولی در واقع خلقت نخستین است چرا که مقصود آفرینش ظهور صفات و افعال الهی بود و تنها انسان یعنی عالم صغیر است که مظهر تجلّی کامل آن است.
« عالم کبیر، عالم صغیر» به جهانبینیای اشاره دارد که در آن جزء (عالم صغیر) نمایانگر کل (عالم کبیر) است و برعکس. این یک نوع دور و خصلتی است که در بسیاری از مدلهای عرفانی در فلسفه، چه قدیم چه جدید، یافت میشود. این نگاه، با شعار معروفِ آن یعنی «همان طور که در آسمان، در زمین هم»، به شکل تنگاتنگی به هرمسیگرایی مربوط است و مبنای مباحث در اختربینی، کیمیا و هندسهٔ مقدس میباشد.
مفاهیم این فلسفه به دست فیثاغورث صورتبندی شد که جهان را پیکری واحد و همساز میدانست. این ایده یک سدهٔ بعد توسط افلاطون و در دورهٔ نوزایی به دست لئوناردو داوینچی، که خصائص مشترک بدن انسان و طبیعت را مورد توجه قرار داد، از نو صورتبندی شد.
در جامعهشناسی جدید مفهوم جهان صغیر غالباً برای شرح گروه کوچکی از افراد که رفتارشان الگویی از بدنهٔ اجتماعی بزرگتری است که در آن هستند، استفاده میشود.
عالم کبیر، عالم صغیر همچنین از مفاهیم کلیدی در دیدمان سیستمها است. یک نمونه این است که چطور DNA یک موجود زنده در همهٔ سلولها وجود دارد و متقابلاً میتواند برای تعیین ساختار ژنتیکی آن موجود به مثابهٔ یک کل واحد استفاده شود.
در فلسفهی شرقی که مولانا نیز به آن اشاره میکند، از عالم کبیر همهٔ کائنات و موجودات غیر از انسان است و مراد از عالم صغیر انسان میباشد و گفته میشود عالم صغیر نسخه و نمونهبرداری از عالم کبیر است و لذا هر که انسان را یعنی عالم صغیر را آن چنانکه حق است بشناسد، پس کل هستی را شناختهاست و از این جهت است که گفته میشود: هر که خود را بشناسد تحقیقاً خدای خود را میشناسد، زیرا انسان اگر چه در ظاهر عالم صغیر است ولی در حقیقت معنی و عصارهٔ عالم کبیر است و هر چند به صورت ظاهر در مرحلهٔ آخر آفرینش قرار گرفته ولی در واقع خلقت نخستین است چرا که مقصود آفرینش ظهور صفات و افعال الهی بود و تنها انسان یعنی عالم صغیر است که مظهر تجلّی کامل آن است.
توانگری نه به مالست پیش اهل کمال
که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
#سعدی
که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
#سعدی
چونکه از عقلش فراوان بُد مدد
چند دَبوسیِ قوی بر خفته زد
از آنجا که آن مرد سوار از عقل برخوردار بود و عقلش در بیشتر مواقع به او یاری می رساند، چند گرز محکم بر آن خفته بنواخت.
بُرد او را زخمِ آن دَبوسِ سخت
زو گریزان تا به زیرِ یک درخت
ضربه های گُرزِ آن سوار، مرد خفته را بیدار کرد و او از شدت آن ضربه ها می گریخت تا اینکه به زیر درختی پناه بُرد.
دبوس: گرز آهنین، گرز
سیبِ پوسیده بسی بُد ریخته
گفت: از این خور، ای به درد آویخته
سیب های بومیانه به مقدار فراوانی زیر آن درخت ریخته شده بود و آن سوار دانا به او گفت: ای دردمند، از این سیب ها بخور.
سیب چندان مرد را در خورد داد
کز دهانش باز بیرون می افتاد
خلاصه آن سوار، به قدری سیب پوسیده به آن مرد خوراند که از دهانش بیرون می ریخت.
شرح مثنوی
چند دَبوسیِ قوی بر خفته زد
از آنجا که آن مرد سوار از عقل برخوردار بود و عقلش در بیشتر مواقع به او یاری می رساند، چند گرز محکم بر آن خفته بنواخت.
بُرد او را زخمِ آن دَبوسِ سخت
زو گریزان تا به زیرِ یک درخت
ضربه های گُرزِ آن سوار، مرد خفته را بیدار کرد و او از شدت آن ضربه ها می گریخت تا اینکه به زیر درختی پناه بُرد.
دبوس: گرز آهنین، گرز
سیبِ پوسیده بسی بُد ریخته
گفت: از این خور، ای به درد آویخته
سیب های بومیانه به مقدار فراوانی زیر آن درخت ریخته شده بود و آن سوار دانا به او گفت: ای دردمند، از این سیب ها بخور.
سیب چندان مرد را در خورد داد
کز دهانش باز بیرون می افتاد
خلاصه آن سوار، به قدری سیب پوسیده به آن مرد خوراند که از دهانش بیرون می ریخت.
شرح مثنوی
حقایق سطوح پایینتر را میتوان از طریق کلمات بیان کرد. چون همه ما آنها را تجربه کردهایم و مربوط به این جهان است.
هرچه به سطوح بالاتر بروید،
با اسرار بیشتری روبرو خواهید شد.
و تمایل بیشتری به سکوت و خاموشی دارید؛
زیرا متوجه میشوید که
گفتههای شما درست تعبیر نمیشود.
هرچه حقیقت کاملتر و متعالیتر باشد،
افراد کمتری قادر به درک آن خواهند بود.
لائوتزو گفته است: "اگر مردم گفتههای مرا درک کنند، معلوم میشود که ارزش گفتن نداشته است. ولی اگر چیزی بگویم که برای آنها قابل درک نباشد، حتماً در آن حقیقتی نهفته است."
ما باید راز زیستن با اسرار حقیقت متعالی را بیاموزیم.
#اشو
هرچه به سطوح بالاتر بروید،
با اسرار بیشتری روبرو خواهید شد.
و تمایل بیشتری به سکوت و خاموشی دارید؛
زیرا متوجه میشوید که
گفتههای شما درست تعبیر نمیشود.
هرچه حقیقت کاملتر و متعالیتر باشد،
افراد کمتری قادر به درک آن خواهند بود.
لائوتزو گفته است: "اگر مردم گفتههای مرا درک کنند، معلوم میشود که ارزش گفتن نداشته است. ولی اگر چیزی بگویم که برای آنها قابل درک نباشد، حتماً در آن حقیقتی نهفته است."
ما باید راز زیستن با اسرار حقیقت متعالی را بیاموزیم.
#اشو
Sarnevesht
Homeyra www.bestmusik.org
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
سرنوشت
با صدای : حمیرا
سرنوشت
با صدای : حمیرا
آفرینش همه تسبیح خداوند دل است و پدیده ها همه صورت های حق اند،
پس حق است که تسبیح خودمی گوید
"الحمدالله رب العالمین " خود حق است که ثناخوان خویشتن است...
فصوص الحکم . ابن عربی
پس حق است که تسبیح خودمی گوید
"الحمدالله رب العالمین " خود حق است که ثناخوان خویشتن است...
فصوص الحکم . ابن عربی
#حکایت
حاتم طائی را گفتند :
از تو بزرگ همّت تر در جهان دیدهای یا شنیدهای ؟
گفت: بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم اُمرای عرب را
پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم،
خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده.
گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟
گفت:
هرکه نان از عمل خویش خورَد
منـّت حـاتـم طائــى نبـَرد ...
من او را به همّت و جوانمردی از خود برتر دیدم
#سعدی
#گلستان
حاتم طائی را گفتند :
از تو بزرگ همّت تر در جهان دیدهای یا شنیدهای ؟
گفت: بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم اُمرای عرب را
پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم،
خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده.
گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟
گفت:
هرکه نان از عمل خویش خورَد
منـّت حـاتـم طائــى نبـَرد ...
من او را به همّت و جوانمردی از خود برتر دیدم
#سعدی
#گلستان
وای از روزی که قاضیمان خدا بو
سر پل صراطم ماجرا بو
بنوبت بگذرند پیر و جوانان
وای از آندم که نوبت زان ما بو
#باباطاهر
سر پل صراطم ماجرا بو
بنوبت بگذرند پیر و جوانان
وای از آندم که نوبت زان ما بو
#باباطاهر
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
#هوشنگ_ابتهاج
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
#هوشنگ_ابتهاج
بِخور آن را که رَسیدَت مَهِل از بَهرِ ذخیره
که تو بر جویِ رَوانی چو بِخوردیْ دِگَر آید
#غزل_مولانا
وجود انسان مانند بستر رودی است که برکات, نعمتها و آگاهی الهی مانند آب زلال از آن رد می شود. اگر این جریان دائمی را به خاطر ترس از تنگ دستی و قحطی و بینوایی مادی و معنوی با سنگ های خساست و بخل ببندیم و آنچه که از رزق و روزی مادی و معنوی به ما می رسد را نخوریم و ندهیم و نگه داریم, این جریان آب زلال بسته می شود و تبدیل به مرداب می شویم.
که تو بر جویِ رَوانی چو بِخوردیْ دِگَر آید
#غزل_مولانا
وجود انسان مانند بستر رودی است که برکات, نعمتها و آگاهی الهی مانند آب زلال از آن رد می شود. اگر این جریان دائمی را به خاطر ترس از تنگ دستی و قحطی و بینوایی مادی و معنوی با سنگ های خساست و بخل ببندیم و آنچه که از رزق و روزی مادی و معنوی به ما می رسد را نخوریم و ندهیم و نگه داریم, این جریان آب زلال بسته می شود و تبدیل به مرداب می شویم.
با خلق اندک اندک بیگانه شو. حق را با خلق هیچ صحبت و تعلق نیست. ندانم ازیشان چه حاصل شود؟ کسی را از چه باز رهانند، یا به چه نزدیک کنند؟
آخر تو سیرت انبیا داری، پیروی ایشان میکنی؛ انبیا اختلاط کم کردهاند، ایشان به حق تعلق دارند، اگر چه به ظاهر خلق گرد ایشان در آمدهاند.
سخن انبیا را تأویلی هست، باشد که گویند برو؛ آن "برو"، "مرو" باشد در حقیقت.
شمس الدین محمد تبریزی
آخر تو سیرت انبیا داری، پیروی ایشان میکنی؛ انبیا اختلاط کم کردهاند، ایشان به حق تعلق دارند، اگر چه به ظاهر خلق گرد ایشان در آمدهاند.
سخن انبیا را تأویلی هست، باشد که گویند برو؛ آن "برو"، "مرو" باشد در حقیقت.
شمس الدین محمد تبریزی