زِ رشک آنکه نامت بر زبانم آشنا گردد
ز هجران مردم و از کس نپرسیدم سراغ تو
مخلص کاشانی
ز هجران مردم و از کس نپرسیدم سراغ تو
مخلص کاشانی
مباش از بهر روزی مضطرب،بنشین تَنَعُّم کن
که از نان خوردن افتاده ست دندانی که جنبیده
مخلص کاشانی
که از نان خوردن افتاده ست دندانی که جنبیده
مخلص کاشانی
نمیباشد گذر از شانه آن زلف مجعد را
که دارد اینقدر حبّ وطن با خانه بردوشی؟
مخلص کاشانی
چقدر بیت زیباییست
که دارد اینقدر حبّ وطن با خانه بردوشی؟
مخلص کاشانی
چقدر بیت زیباییست
چقدر این غزل مخلص کاشانی خوب و نزدیک به زبان محاوره هست
قامٓتک نازک رساش ببینید
قدّٓک باریک خوش نماش ببینید
وسمه بر ابروی دلرباش ببینید
مطلع رنگین خوش اداش ببینید
کاکلکش گرچه نارساست ز طفلی
دود دل عاشق از قفاش ببینید
خواهد اگر منزلی برای تفنن
خانه آیینه از براش ببینید
از سر مژگان گذر نکرده نگاهش
بی ادبی میکنم حیاش ببینید
فرقت او کی به دیده نور گذارد
تا نظری هست در قفاش ببینید
گرچه خزان را بجای گل نتوان دید
چهره مخلص به خاک پاش ببینید
مخلص کاشانی
قامٓتک نازک رساش ببینید
قدّٓک باریک خوش نماش ببینید
وسمه بر ابروی دلرباش ببینید
مطلع رنگین خوش اداش ببینید
کاکلکش گرچه نارساست ز طفلی
دود دل عاشق از قفاش ببینید
خواهد اگر منزلی برای تفنن
خانه آیینه از براش ببینید
از سر مژگان گذر نکرده نگاهش
بی ادبی میکنم حیاش ببینید
فرقت او کی به دیده نور گذارد
تا نظری هست در قفاش ببینید
گرچه خزان را بجای گل نتوان دید
چهره مخلص به خاک پاش ببینید
مخلص کاشانی
به آهو نسبت چشمش چو دادم،چین بر ابرو زد
که چشم شیر گیر من ندارد هیچ آهویی
مخلص کاشانی
که چشم شیر گیر من ندارد هیچ آهویی
مخلص کاشانی
مخلص دگر مکن هوس بوسه زان دهان
خود را برای هیچ چه رسوا کند کسی؟
مخلص کاشانی
خود را برای هیچ چه رسوا کند کسی؟
مخلص کاشانی
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم
بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه میکردم گر از روی وفا میخوانیم
غیر غم حاصل ندیدم ز آشناییهای تو
وین غم دیگر که از بیگانگان میدانیم
من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود
سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم
حیرتم هر دم فزون تر میشود در عاشقی
تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم
تا ز خنجر تنگنای سینهام بشکافتی
صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم
تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد
مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم
نالهام گر بشنود صیاد در کنج قفس
فرق نتواند نمود از طایر بستانیم
راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار
تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۳۸۹
جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم
بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه میکردم گر از روی وفا میخوانیم
غیر غم حاصل ندیدم ز آشناییهای تو
وین غم دیگر که از بیگانگان میدانیم
من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود
سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم
حیرتم هر دم فزون تر میشود در عاشقی
تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم
تا ز خنجر تنگنای سینهام بشکافتی
صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم
تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد
مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم
نالهام گر بشنود صیاد در کنج قفس
فرق نتواند نمود از طایر بستانیم
راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار
تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم
#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۳۸۹
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو
آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور میترسی کار تو هم نیست برو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶
آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور میترسی کار تو هم نیست برو
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۴۶
عشق آن باشد که خلق را دارد شاد
عشق آن باشد که داد شادیها داد
زاده است مرا مادر عشق از اول
صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۷۶۱
عشق آن باشد که داد شادیها داد
زاده است مرا مادر عشق از اول
صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۷۶۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فکر کن بر صنعت آن پادشاه ..
کین همه بر هیچ می دارد، نگاه...
کین همه بر هیچ می دارد، نگاه...
سنتی
ای دل_علیرضا قربانی
ای دل
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
#مولانا
علیرضاقربانی
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
#مولانا
علیرضاقربانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاد باشید و پر انرژی
خداوند یک وجود بینهایت ولایتناهی است و لا مکان و بدون زمان!
مکان و زمان عناصری است که خود خلق کرده است پس عظمت وجودش در آن نمیگنجد.
اما او برای تو به قدر فهم و درک تو بزرگ میشود
به قدر میزان گستردگی وجودت و به وسعت نگاهت ، به یاری ات میآید..
بر هر جائیکه سرنهم مسجود اوست
در شش جهت و برون شش، معبود اوست
باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد
این جمله بهانه و همه مقصود اوست
#مولانای_جان
مکان و زمان عناصری است که خود خلق کرده است پس عظمت وجودش در آن نمیگنجد.
اما او برای تو به قدر فهم و درک تو بزرگ میشود
به قدر میزان گستردگی وجودت و به وسعت نگاهت ، به یاری ات میآید..
بر هر جائیکه سرنهم مسجود اوست
در شش جهت و برون شش، معبود اوست
باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد
این جمله بهانه و همه مقصود اوست
#مولانای_جان
Renge Ordoo [ Just-Music.Ir ]
Bijan Mortazavi
برقص و بگذار
زندگی سازش را با حرکات تو کوک کند…
زندگی سازش را با حرکات تو کوک کند…