درکش رمیدگان را محنت رسیدگان را
زان جذبههای جانی ای جذبه تو غالب
تا بیند این دو دیده صبح خدا دمیده
دام طلب دریده مطلوب گشته طالب
عشق و طلب چه باشد آیینه تجلی
نقش و حسد چه باشد آیینه معایب
#مولانای_جان
زان جذبههای جانی ای جذبه تو غالب
تا بیند این دو دیده صبح خدا دمیده
دام طلب دریده مطلوب گشته طالب
عشق و طلب چه باشد آیینه تجلی
نقش و حسد چه باشد آیینه معایب
#مولانای_جان
دعوتم این است بر تو کایزدت عاشق کند
بر بت سنگین دل نامهربان،چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غم خوری
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من
رابعه اصفهانی
مولوی محمد حسین صبا،تذکره روز روشن ، به تصحیح محمد حسین رکن زاده آدمیت ،تهران . رازی . ۱۳۴۳. برگ ۲۸۰
بر بت سنگین دل نامهربان،چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غم خوری
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من
رابعه اصفهانی
مولوی محمد حسین صبا،تذکره روز روشن ، به تصحیح محمد حسین رکن زاده آدمیت ،تهران . رازی . ۱۳۴۳. برگ ۲۸۰
ای پاک به بیرون و سیهکار به دل
اقرار به لب کرده و انکار به دل
دینِ تو دو رویه شد به مانند قلم
مصحف به زبان داری و زنّار به دل
شیخعبدالحقدهلوی
اقرار به لب کرده و انکار به دل
دینِ تو دو رویه شد به مانند قلم
مصحف به زبان داری و زنّار به دل
شیخعبدالحقدهلوی
کو بلبل چمنها تا گفتمی سخنها
نگذشت بر دهانها یا دست هیچ کاتب
نه از نقشهای صورت نه از صاف و نه از کدورت
نه از ماضی و نه حالی نه از زهد نه از مراتب
عقلم برفت از جا باقیش را تو فرما
ای از درت نرفته کس ناامید و غایب
#مولانای_جان
نگذشت بر دهانها یا دست هیچ کاتب
نه از نقشهای صورت نه از صاف و نه از کدورت
نه از ماضی و نه حالی نه از زهد نه از مراتب
عقلم برفت از جا باقیش را تو فرما
ای از درت نرفته کس ناامید و غایب
#مولانای_جان
گمان مبر که حکمت، تنها در همین دوره نزدیک به ما وجود داشته است و لاغیر، چرا که جهان هیچگاه از حکمت و از شخص دانایی که قائم به آن باشد و برخوردار از حجتها و روشنگریها، خالی نبوده و نخواهد بود؛ چنین شخصی
جانشین خدا در روی زمین است و تا زمانی که آسمانها و زمین برجا و پایدارند، چنین خواهدبود ....
شیخ اشراق سهروردی
جانشین خدا در روی زمین است و تا زمانی که آسمانها و زمین برجا و پایدارند، چنین خواهدبود ....
شیخ اشراق سهروردی
刀愀昀琀 伀洀爀愀洀
䀀甀氀琀爀愀愀开洀甀猀椀挀 匀栀愀樀愀爀椀愀渀Ⰰ 匀攀瘀攀渀琀栀 匀漀甀氀
ما آخرین ملجأ یکدیگریم
محمدرضا_شجریان
محمدرضا_شجریان
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون دُرَ حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
#حضرت_حافظ
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون دُرَ حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
#حضرت_حافظ
#انگیزشی
خوبی در حالت عادی زورش به بدی نمیرسد. در این دنیا، خوشمان بیاید یا نه، زور بدی بیشتر از خوبی است.
در نبرد تک به تک خوبها از پیش باختهاند. میخواهم بگویم شما اگر آدم خوبی هستید، دست تنها از پس آدم پلید برنمیآیید. چرا؟ برای اینکه بدی به ابزارهایی دسترسی دارد که خوبی به سراغش نمیرود. هر جوری فکر میکنم میبینم این دنیا میدان رقابت برابری در اختیار خوبی و بدی نمیگذارد. بدی پنجه بوکس دارد، چاقو دارد، دروغ میگوید، داور را میخرد، تقلب میکند و خوبی تنها به دنبال اجرای فنون قانونی است. در چنین دنیایی خوبها تنها یک راه پیروزی بر بدی دارند و آن این است که دست به دست هم بدهند. همان کاری که بدها بخاطر خودخواهی و خودمحوری از پسش بر نمیآیند. خوبها بدون همدلی، بدون گرفتن دست همدیگر، بدون پشت هم ایستادن، هیچ اقبالی در مقابل بدی ندارند.
شما که خوبی، برو با آدمهای خوب دوست شو. برو با آدمهای خوب بگرد. دور و برت را از آدمهای خوب پر کن.
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
منگر آنک تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف
#مثنوی_مولانا
خوبی در حالت عادی زورش به بدی نمیرسد. در این دنیا، خوشمان بیاید یا نه، زور بدی بیشتر از خوبی است.
در نبرد تک به تک خوبها از پیش باختهاند. میخواهم بگویم شما اگر آدم خوبی هستید، دست تنها از پس آدم پلید برنمیآیید. چرا؟ برای اینکه بدی به ابزارهایی دسترسی دارد که خوبی به سراغش نمیرود. هر جوری فکر میکنم میبینم این دنیا میدان رقابت برابری در اختیار خوبی و بدی نمیگذارد. بدی پنجه بوکس دارد، چاقو دارد، دروغ میگوید، داور را میخرد، تقلب میکند و خوبی تنها به دنبال اجرای فنون قانونی است. در چنین دنیایی خوبها تنها یک راه پیروزی بر بدی دارند و آن این است که دست به دست هم بدهند. همان کاری که بدها بخاطر خودخواهی و خودمحوری از پسش بر نمیآیند. خوبها بدون همدلی، بدون گرفتن دست همدیگر، بدون پشت هم ایستادن، هیچ اقبالی در مقابل بدی ندارند.
شما که خوبی، برو با آدمهای خوب دوست شو. برو با آدمهای خوب بگرد. دور و برت را از آدمهای خوب پر کن.
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
منگر آنک تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف
#مثنوی_مولانا
من بیخود و تو بیخود ما را که بَرد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبتِ جانانه؟
هر گوشه یکی مستی دستی زبرِ دستی
و آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه
تو وقفِ خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولیِ بربطزن تو مستتری یا من؟
ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتیِ بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانه
گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانهٔ خمّارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟
در حلقهٔ لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانه
سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمسالحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟
اکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتّانه
#حضرت_مولانا
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبتِ جانانه؟
هر گوشه یکی مستی دستی زبرِ دستی
و آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه
تو وقفِ خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولیِ بربطزن تو مستتری یا من؟
ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتیِ بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانه
گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانهٔ خمّارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟
در حلقهٔ لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانه
سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمسالحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟
اکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتّانه
#حضرت_مولانا
*فصل سراسر عاشقی پاییز بر عاشقان مبارک باد*
بگو ای شَمسِ تبریزی،
از آن میْهایِ پاییزی
به خود در ساغَرَم ریزی،
نفرمایی غُلامی را
#حضرت_مولانا #غزلیات
پاییز فصلی است پر از اتفاقات شگفت انگیز ...
شروعش با تولد مولانا
پایانش عروج (عُرس) مولانا
و در میان دیدار شمس با مولانا
پاییزتان پر از اتفاقات شگفت انگیز .
بگو ای شَمسِ تبریزی،
از آن میْهایِ پاییزی
به خود در ساغَرَم ریزی،
نفرمایی غُلامی را
#حضرت_مولانا #غزلیات
پاییز فصلی است پر از اتفاقات شگفت انگیز ...
شروعش با تولد مولانا
پایانش عروج (عُرس) مولانا
و در میان دیدار شمس با مولانا
پاییزتان پر از اتفاقات شگفت انگیز .
#مولانا_رباعی
ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستم کن وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش بـه من اندر زن و آنم بستـان
ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستم کن وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش بـه من اندر زن و آنم بستـان
مُهر حق بر چشم و بر گوش خِرد
گر فلاطونست حیوانش کُند
#مثنوی_مولانا_دفترچهارم
اشاره به آیه هفتم سوره بقره
"ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة
📘اگر خداوند مُهر بر قلب و چشم و گوش انسان بزند حتی اگر همراه اصحاب کهف در غار باشی سودی برای او ندارد
همچنین اگر علم افلاطون را داشته باشی نمیتوانی از هستی درک درستی داشته باشی
گر فلاطونست حیوانش کُند
#مثنوی_مولانا_دفترچهارم
اشاره به آیه هفتم سوره بقره
"ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة
📘اگر خداوند مُهر بر قلب و چشم و گوش انسان بزند حتی اگر همراه اصحاب کهف در غار باشی سودی برای او ندارد
همچنین اگر علم افلاطون را داشته باشی نمیتوانی از هستی درک درستی داشته باشی
"مولانا در مثنوی بیشتر درباره ی جوع عارفانه یا گرسنگی اختیاری سخن گفته است و فریضه ی روزه را نیز در مطاوی آن آورده است.او بیشتر ایام سال را به روزه می گذرانید و به گاه افطار نیز به اندک بسنده می کرد.نقل است که روزی مولانا به حمام درآمد و به جسم لاغر خود نگاهی کرد و گفت:[در تمام عمر خود از کسی شرمسار نشدم مگر امروز که از این جسم خجالت می کشم.اما چه کنم که آسایش من در رنج اوست]."
میناگر عشق، استادکریم زمانی
میناگر عشق، استادکریم زمانی
" عقل دشنامم دهد من راضی ام
زان که فیضی دارد از فیاضی ام "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘اگر عقلم مرا نسبت به کاری شماتت کند راضی ام زیرا نشانه و جوششی است از جوشندگیِ درونم.
زان که فیضی دارد از فیاضی ام "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘اگر عقلم مرا نسبت به کاری شماتت کند راضی ام زیرا نشانه و جوششی است از جوشندگیِ درونم.
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی
چونکه یکها محو شد آنک تویی
#مولانای_جان
ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی
چونکه یکها محو شد آنک تویی
#مولانای_جان
در کوی خرابات گذر میکردم
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم
هرکس نظری به جانبی میافکند
من بر نظر خویش نظر میکردم
مولانا
.
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم
هرکس نظری به جانبی میافکند
من بر نظر خویش نظر میکردم
مولانا
.
ما بنده درویشیم شاها نظری فرما
صاحب نظری شاها ما را نظری فرما
آنجا که مقام تست ما را نبود باری
باری ز سر احسان آنجا نظری فرما
تو ناظر و منظوری ما آینهٔ روشن
در آینهٔ روشن جانا نظری فرما
ما از نظر لطفت داریم بسی امید
نومید مکن ما را حالا نظری فرما
در هر چه نظر کردیم نور تو در آن دیدیم
با عقل از آن گفتیم اشیا نظری فرما
ای موسی بن عمران ز آتش نتوانی دید
در عین همه بنگر اسما نظری فرما
با سید سر مستان داری نظری شاها
از بهر دل سید ما را نظری فرما
حضرت شاه نعمتالله ولی
صاحب نظری شاها ما را نظری فرما
آنجا که مقام تست ما را نبود باری
باری ز سر احسان آنجا نظری فرما
تو ناظر و منظوری ما آینهٔ روشن
در آینهٔ روشن جانا نظری فرما
ما از نظر لطفت داریم بسی امید
نومید مکن ما را حالا نظری فرما
در هر چه نظر کردیم نور تو در آن دیدیم
با عقل از آن گفتیم اشیا نظری فرما
ای موسی بن عمران ز آتش نتوانی دید
در عین همه بنگر اسما نظری فرما
با سید سر مستان داری نظری شاها
از بهر دل سید ما را نظری فرما
حضرت شاه نعمتالله ولی
"غم یکی گنج است و رنج تو چو کان
لیک کی درگیرد این در کودکان"
#مثنوی_مولانادفترسوم
چون خوب بنگری از رنج و غم
می توانی به نعمت ها برسی,
اما نابالغان این درک را ندارند...
لیک کی درگیرد این در کودکان"
#مثنوی_مولانادفترسوم
چون خوب بنگری از رنج و غم
می توانی به نعمت ها برسی,
اما نابالغان این درک را ندارند...