خوبیکردنبه دیگران وظیفه نیست موجب میشه
حالو هوا خودمونخوب بشه یک لذتیبه
آدم میده که خیلیدلنشینه شادیدرونیمونرو زیاد
میکنه که "در این صورته که وجود ما آماده جذب"
خوبیها میشه. "مهربونی وظیفه نیست"
حالو هوا خودمونخوب بشه یک لذتیبه
آدم میده که خیلیدلنشینه شادیدرونیمونرو زیاد
میکنه که "در این صورته که وجود ما آماده جذب"
خوبیها میشه. "مهربونی وظیفه نیست"
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تلخ اسـت کـه لبریز حقایق شده اسـت
زرد اسـت کـه با درد موافق شده اسـت
عاشـق نشـدی وگرنه می فـهمیدی
پاییز بهاریست کـه عاشق شده اسـت
زیبایی کوههای آلاداغلار زنجان
زرد اسـت کـه با درد موافق شده اسـت
عاشـق نشـدی وگرنه می فـهمیدی
پاییز بهاریست کـه عاشق شده اسـت
زیبایی کوههای آلاداغلار زنجان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلتون گرم زندگيتون پر از عشق
بانو حمیرا
بانو حمیرا
#یک حبه نور
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﺎﺳﺖ ؛
ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭ ﻻﺯﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺸﻖ ﺳﺎﻃﻊ ﮐﻨﯽ.
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺴﯽ ﺍﺳﺖ ،ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺏ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﺣﺴﺎﺳﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺟﺬﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﺳﺎﻃﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزو دارم
امروزت پر باشه از
لحظه های خوب
لحظه های پر از آرامش
لحظه های سربلندی وخوشبختی
🌺🌺🌺
شاد باشی
ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺎﺭ ﻻﺯﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺸﻖ ﺳﺎﻃﻊ ﮐﻨﯽ.
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺴﯽ ﺍﺳﺖ ،ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺏ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﺣﺴﺎﺳﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺟﺬﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﯽ ﺳﺎﻃﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزو دارم
امروزت پر باشه از
لحظه های خوب
لحظه های پر از آرامش
لحظه های سربلندی وخوشبختی
🌺🌺🌺
شاد باشی
.
صبح است ، باید بلند شد
در امتدادِ وقت قدم زد...
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید
باید دوید تا تهِ بودن ...
#سهراب سپهری
درود، بر رهروان کمال و عشق
هر بامداد و بیداری،
زمین،
شاداب کوشایی باد ودلبسته
نیکوکاری و مهربانی...به هر لحظه .
🌹
صبح است ، باید بلند شد
در امتدادِ وقت قدم زد...
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید
باید دوید تا تهِ بودن ...
#سهراب سپهری
درود، بر رهروان کمال و عشق
هر بامداد و بیداری،
زمین،
شاداب کوشایی باد ودلبسته
نیکوکاری و مهربانی...به هر لحظه .
🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گشمدگان لب دریا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کاو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندران آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد
حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
بیدلی درهمهاحوال خدا ابا او بود
او نمی دیدش و از دو رخدایا می کرد
آن همه شعبده ها عقل که می کرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
گفتمش زلف چو زنجیر بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
حافظ
درود پگاه تون پدرام
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گشمدگان لب دریا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کاو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندران آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد
حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
بیدلی درهمهاحوال خدا ابا او بود
او نمی دیدش و از دو رخدایا می کرد
آن همه شعبده ها عقل که می کرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
گفتمش زلف چو زنجیر بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
حافظ
درود پگاه تون پدرام
چه خوش دارم که چینم من گل ناز
چه خوش دارم که بینم چهرهی یار
چه خوش دارم که یار آید به بیرون
جهانی را کند روشن ز رخسار
#بابا_طاهر
چه خوش دارم که بینم چهرهی یار
چه خوش دارم که یار آید به بیرون
جهانی را کند روشن ز رخسار
#بابا_طاهر
هر کسی را سیرَتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را...
#مولانا
هر کسی را اصطلاحی دادهام
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را...
#مولانا
آن درد ندارم که طبیبان دانند !
دَردیست محبت که حبیبان دانند
ما را غَم روی آشنایی کُشتست،
این حال نباید که غریبان دانند...
#سعدی
دَردیست محبت که حبیبان دانند
ما را غَم روی آشنایی کُشتست،
این حال نباید که غریبان دانند...
#سعدی
رتبه عشق و هوس پیش بتان هر دو یکی است
خار خشک و مژه اشک فشان هر دو یکی است
گل بی خار در آنجاست به خرمن، ورنه
تار گلدسته و آن موی میان هر دو یکی است
به نسیمی ز گلستان سفری می گردد
برگ عیش من و اوراق خزان هر دو یکی است
نشأه لطف دهد خشک و عتابی که تر است
سخن سخت تو و رطل گران هر دو یکی است
پیش آن کس که مرا سر به بیابان داده است
خرده جان من و ریگ روان هر دو یکی است
سری آن رشته به همتاب ندارد، ورنه
پیچ و تاب من و آن موی میان هر دو یکی است
از بصیرت خبری نیست تهی چشمان را
سنگ و گوهر به ترازوی جهان هر دو یکی است
چه ضرورت کنی راست به آتش خود را؟
پیش این کج نظران تیر و کمان هر دو یکی است
چه خیال است در آیینه مصور گردد؟
عکس رخسار تو و صورت جان هر دو یکی است
در خزان سرو چو ایام بهاران تازه است
دل چو آزاد شود سود و زیان هر دو یکی است
سخن ماست یکی گر چه دل ماست دو نیم
خامه یکدل ما را دو زبان هر دو یکی است
پیش سروی که به گل رفته مرا پا صائب
اشک خونین من و آب روان هر دو یکی است
#صائب
خار خشک و مژه اشک فشان هر دو یکی است
گل بی خار در آنجاست به خرمن، ورنه
تار گلدسته و آن موی میان هر دو یکی است
به نسیمی ز گلستان سفری می گردد
برگ عیش من و اوراق خزان هر دو یکی است
نشأه لطف دهد خشک و عتابی که تر است
سخن سخت تو و رطل گران هر دو یکی است
پیش آن کس که مرا سر به بیابان داده است
خرده جان من و ریگ روان هر دو یکی است
سری آن رشته به همتاب ندارد، ورنه
پیچ و تاب من و آن موی میان هر دو یکی است
از بصیرت خبری نیست تهی چشمان را
سنگ و گوهر به ترازوی جهان هر دو یکی است
چه ضرورت کنی راست به آتش خود را؟
پیش این کج نظران تیر و کمان هر دو یکی است
چه خیال است در آیینه مصور گردد؟
عکس رخسار تو و صورت جان هر دو یکی است
در خزان سرو چو ایام بهاران تازه است
دل چو آزاد شود سود و زیان هر دو یکی است
سخن ماست یکی گر چه دل ماست دو نیم
خامه یکدل ما را دو زبان هر دو یکی است
پیش سروی که به گل رفته مرا پا صائب
اشک خونین من و آب روان هر دو یکی است
#صائب