راهيست راه عشق که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که مي کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست
فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
#حضرت_حافظ
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که مي کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست
فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
#حضرت_حافظ
تو بَحْریّ و جهانْ ماهی، بگاهی چیست و بیگاهی
حَیاتِ ماهیان خواهی، بر ایشان آبِ حیوان شو
#غزل ۲۱۶۴ مولانا
حَیاتِ ماهیان خواهی، بر ایشان آبِ حیوان شو
#غزل ۲۱۶۴ مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باز رسیدیم ز میخانه مست
باز رهیدیم ز بالا و پست
جمله مستان خوش و رقصان شدند
دست زنید ای صنمان دست دست
مولانا
باز رهیدیم ز بالا و پست
جمله مستان خوش و رقصان شدند
دست زنید ای صنمان دست دست
مولانا
نامم ز کارخانه ی عُشّاق محو باد
گر جز محبتِ تو بُوَد شغلِ دیگرم
شِبلُ الاَسَد به صیدِ دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکارِ غضنفرم
ای عاشقانِ رویِ تو از ذَرِّه بیشت در
من کِی رَسَم به وصلِ تو کز ذَرِّه کمترم
بنما به من که مُنکِرِ حُسنِ رخِ تو کیست
تا دیدهاش به گِزلِکِ غیرت برآورم
بر من فُتاد سایه ی خورشیدِ سلطنت
و اکنون فَراغت است ز خورشیدِ خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
حافظ
گر جز محبتِ تو بُوَد شغلِ دیگرم
شِبلُ الاَسَد به صیدِ دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکارِ غضنفرم
ای عاشقانِ رویِ تو از ذَرِّه بیشت در
من کِی رَسَم به وصلِ تو کز ذَرِّه کمترم
بنما به من که مُنکِرِ حُسنِ رخِ تو کیست
تا دیدهاش به گِزلِکِ غیرت برآورم
بر من فُتاد سایه ی خورشیدِ سلطنت
و اکنون فَراغت است ز خورشیدِ خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدم ها همیشه نوازش را به دست ها محدود میکنند به جسم و تن . . .
اما بهترین نوازش ها
به کلمات پیوند خورده اند . . .
من اسمشان را میگذارم واژه های نوازشگر . . .
"مثل یک دوستت دارم دلچسب "
مثل مراقب خودت باش های گاه
و بیگاه . . .
درست مثل کنارت هستم های آرامشبخش . . .
روحمان را نوازش میدهند . ..
و قلبمان را غرق حال خوب میکنند.
از همان هایی که
ساعت ها کوکت میکند،
و با قدرتش میتوانی جهان را
دور بزنی . . .
و این معجزه کلمات است،
کلمات نوازشگری که به روحمان
بوسه میزنند . . .
معجزه ی زندگی همدیگر باشیم
اما بهترین نوازش ها
به کلمات پیوند خورده اند . . .
من اسمشان را میگذارم واژه های نوازشگر . . .
"مثل یک دوستت دارم دلچسب "
مثل مراقب خودت باش های گاه
و بیگاه . . .
درست مثل کنارت هستم های آرامشبخش . . .
روحمان را نوازش میدهند . ..
و قلبمان را غرق حال خوب میکنند.
از همان هایی که
ساعت ها کوکت میکند،
و با قدرتش میتوانی جهان را
دور بزنی . . .
و این معجزه کلمات است،
کلمات نوازشگری که به روحمان
بوسه میزنند . . .
معجزه ی زندگی همدیگر باشیم
سلام من به تو یار قدیمی
هایده
به درختی که
پای ایستادنت میروید
سلام خواهم داد...
بکتاش_آبتین
رو سینه را چون سینهها
هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را
پیمانه شو پیمانه شو
مولانا
پای ایستادنت میروید
سلام خواهم داد...
بکتاش_آبتین
رو سینه را چون سینهها
هفت آب شو از کینهها
وآنگه شراب عشق را
پیمانه شو پیمانه شو
مولانا
ز انقلابِ حوادث، بزرگی ایمن نیست
به طبعِ کوه اثر افزونتر است زلزله را
بیدل
به طبعِ کوه اثر افزونتر است زلزله را
بیدل
خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیست
کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم!
رهی معیری
کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم!
رهی معیری
بیدل! به رهش داغِ زمینگیریِ اشکم
سر در رهِ جانان نتوان خوشتر از این مانْد
در قسمت ردیف «ماند» به نظر میرسد گویش فارسی در هند به گویش کابل و بلخ متمایل بوده است.
مانْد=گذاشت
مثلاً امروزه هم در این نواحی میگویند: دستش را بر شانهام ماند، پایت را از گلیم بیرون نمان و قس علی هذا.
بیتیست از غزل بیدل با این مطلع زیبا:
دلدار گذشت و نگهِ بازپسین ماند
از رفتنِ او آنچه به ما ماند، همین ماند
سر در رهِ جانان نتوان خوشتر از این مانْد
در قسمت ردیف «ماند» به نظر میرسد گویش فارسی در هند به گویش کابل و بلخ متمایل بوده است.
مانْد=گذاشت
مثلاً امروزه هم در این نواحی میگویند: دستش را بر شانهام ماند، پایت را از گلیم بیرون نمان و قس علی هذا.
بیتیست از غزل بیدل با این مطلع زیبا:
دلدار گذشت و نگهِ بازپسین ماند
از رفتنِ او آنچه به ما ماند، همین ماند
طالب باید که خدا را در هر چه داند و بیند نجوید
راه طالب خود در اندرون اوست
راه باید که در خود کند
«و فی انفسکم افلا تبصرون »
هیچ راه به خدا نیست بهتر از راه دل
القلب بیت الله
#عین_القضات_همدانی
راه طالب خود در اندرون اوست
راه باید که در خود کند
«و فی انفسکم افلا تبصرون »
هیچ راه به خدا نیست بهتر از راه دل
القلب بیت الله
#عین_القضات_همدانی
بنده صورت آنم که از او
روز و شب در گل و در گلزارم
این چنین آینهای می بینم
چشم از این آینه چون بردارم
مولانا
روز و شب در گل و در گلزارم
این چنین آینهای می بینم
چشم از این آینه چون بردارم
مولانا
عمرم به کنار زد کناری با تو
چون عمر گذشتنیست باری با تو
نی نی غلطم گذرد پیشهٔ عمر
آن عمر که یافت او گذاری با تو....
#مولانا
چون عمر گذشتنیست باری با تو
نی نی غلطم گذرد پیشهٔ عمر
آن عمر که یافت او گذاری با تو....
#مولانا
.
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
#خیام رباعی ۱۳۶
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
#خیام رباعی ۱۳۶
DelAhangaan
ایرج بسطامی _ ساز و آواز شور
⫸ خواننده : #ایرج_بسطامی
ساز و آواز #شور ...
شعر #حافظ
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
ساز و آواز #شور ...
شعر #حافظ
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
سخت خوشی، چشم بدت دور باد
ای خنک آن چشم که روی تو دید
دیدن روی تو بسی نادرست
ای خنک آن گوش که نامت شنید
#مولانای_جان
ای خنک آن چشم که روی تو دید
دیدن روی تو بسی نادرست
ای خنک آن گوش که نامت شنید
#مولانای_جان
مبادا که مقید به عقیده ایی مخصوص شوی ، و غیر آن را کفر ورزی ، در آن صورت خیر بسیاری را از دست داده ایی ؛
پس در نفس خود هیولایی باش که پذیرای تمام صور معتقدات باشد، زیرا خداوند بزرگتر از آن است که در عقیده ایی محصور گردد . هر کجا روی گردانید آنجا وجه خداست .
ابن عربی
پس در نفس خود هیولایی باش که پذیرای تمام صور معتقدات باشد، زیرا خداوند بزرگتر از آن است که در عقیده ایی محصور گردد . هر کجا روی گردانید آنجا وجه خداست .
ابن عربی
روزی سخن میگفتم میان جماعتی و میان ایشان هم جماعتی کافران بودند در میان سخن میگریستند و متذوقّ میشدند وحالت میکردند، سئوال کرد که ایشان چه فهم کنند و چه دانند این جنس سخن را مسلمانان گزیده از هزار یک فهم میکنند ایشان چه فهم میکردند که میگریستند، فرمد که لازم نیست که نفس این سخن را فهم کنند آنچ اصل این سخنست آن را فهم میکنند آخر همه مقرّند به یگانگی خدا و بآنک خدا خالقست و رازقست و در همه متصرفّ و رجوع بویست و عقاب و عفو ازوست، چون این سخن را شنید و این سخن وصف حقسّت و ذکر اوست پس جمله را اضطراب و شوق و ذوق حاصل شود که ازین سخن بوی معشوق و مطلوب ایشان میآید اگر راهها مختلف است امّا مقصد یکیست.......
#مولانا
#فیه_ما_فیه
#مولانا
#فیه_ما_فیه