عدم مقاومت
عدم قضاوت و
عدم وابستگی و چسبیدن؛
اینها سه جنبه آزادی حقیقی و زندگیِ به اشراق
رسیده هستند.
اکهارت تله
عدم قضاوت و
عدم وابستگی و چسبیدن؛
اینها سه جنبه آزادی حقیقی و زندگیِ به اشراق
رسیده هستند.
اکهارت تله
عطار
شجریان
آوازی سه گاه روی یکی از
بهترین اشعارعطار
باصدای خسرو آواز ایران
استادیگانه محمدرضاشجریان
این اجرا مربوط به سال 1375
کنسرت دبی
ساز و آواز: حضرت جانان
غزل شمارهٔ ۵۵۲
عطار » دیوان اشعار » غزلیات
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمیدانم
به مسجد بتگر از بت باز میدانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمیدانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نامآور نمیدانم
یکی را چون نمیدانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمیدانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمیدانم
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر به جز اخگر نمیدانم
آواز استاد جان شجریان
بهترین اشعارعطار
باصدای خسرو آواز ایران
استادیگانه محمدرضاشجریان
این اجرا مربوط به سال 1375
کنسرت دبی
ساز و آواز: حضرت جانان
غزل شمارهٔ ۵۵۲
عطار » دیوان اشعار » غزلیات
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمیدانم
به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمیدانم
به مسجد بتگر از بت باز میدانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمیدانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نامآور نمیدانم
یکی را چون نمیدانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمیدانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمیدانم
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر به جز اخگر نمیدانم
آواز استاد جان شجریان
اصلاحیه❌❌❌
شعری زیبا از زنده یاد #سهراب_سپهری
زندگی ذره كاهیست كه كوهش كردیم
زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار از
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به كسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی كرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا كوچه و پس كوچه
و اندازه ی یك عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟
این شعر از سهراب نیست❌❌❌
شاعر : کیوان شاهبداغی✅✅
ا
شعری زیبا از زنده یاد #سهراب_سپهری
زندگی ذره كاهیست كه كوهش كردیم
زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار از
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به كسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی كرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا كوچه و پس كوچه
و اندازه ی یك عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟
این شعر از سهراب نیست❌❌❌
شاعر : کیوان شاهبداغی✅✅
ا
چون تو خود را "رغبتی" دیدی
به الله
و صفات الله
"بدان که ان تقاضای الله است تو را"....
بها ولد
به الله
و صفات الله
"بدان که ان تقاضای الله است تو را"....
بها ولد
#یک حبه نور
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
باید کاری که شروع کردهاید را تمام کنید.
باید آنقدر سمج باشید که سختیها در مقابل تلاش شما کم بیاورند.
شک نکنید که هر لحظه که کم بیاورید شکست خوردهاید.
فراموش نکنید که برای رسیدن به موفقیت
باید با سختیها و دشواریها مبارزه کنید و سدها را از مقابل راهتان بردارید.
باید مسیر را طی کنید و باید موفق شوید. این شما نیستید که کم میآورید، سختیها باید خسته شوند.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پاهاتو از گلیمت،
تویِ رؤیاهات درازتر کن!
این جهان بینهایته...
فرمولها رو بهم بزن...
جهانت رو تغییر بده؛
با انرژی، لبخند و قدمی تازه...!
امروزت پر انرژی
🌺🌺🌺
شاد باشی
باید آنقدر سمج باشید که سختیها در مقابل تلاش شما کم بیاورند.
شک نکنید که هر لحظه که کم بیاورید شکست خوردهاید.
فراموش نکنید که برای رسیدن به موفقیت
باید با سختیها و دشواریها مبارزه کنید و سدها را از مقابل راهتان بردارید.
باید مسیر را طی کنید و باید موفق شوید. این شما نیستید که کم میآورید، سختیها باید خسته شوند.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پاهاتو از گلیمت،
تویِ رؤیاهات درازتر کن!
این جهان بینهایته...
فرمولها رو بهم بزن...
جهانت رو تغییر بده؛
با انرژی، لبخند و قدمی تازه...!
امروزت پر انرژی
🌺🌺🌺
شاد باشی
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی؟
شهاب الدین سهروردی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی؟
شهاب الدین سهروردی
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
حافظ
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
حافظ
نقطهی آغازین حکمت،
بریدن از دنیا،
میانهی آن دیدن نور الهی
و سرانجامش
رسیدن به نامتناهی است.
#شیخ_اشراق
بریدن از دنیا،
میانهی آن دیدن نور الهی
و سرانجامش
رسیدن به نامتناهی است.
#شیخ_اشراق
وقتی دیگر به مکه میرفت.
در میان راه کعبه را دید که به استقبال او آمده بود. رابعه گفت:
مرا رب البیت میباید بیت چه کنم؟ استقبال مرا از من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذرعا میباید.
کعبه را چه بینم. مرا استطاعت کعبه نیست، به جمال کعبه چه شادی نمایم؟
نقل است که ابراهیم ادهم رضی الله عنه چهار ده سال تمام سلوک کرد تا به کعبه شد. از آنکه در هر مصلا جایی دو رکعت میگزارد تا آخر بدانجا رسید، خانه ندید. گفت: آه! چه حادثه است، مگر چشم مرا خللی رسیده است؟
هاتفی آواز داد: چشم تو را هیچ خلل نیست، اما کعبه به استقبال ضعیفه ای شده است که روی بدینجا دارد.
ابراهیم را غیرت بشورید. گفت: آیا این کیست؟
بدوید. رابعه را دید که میآمد و کعبه با جای خویش شد. چون ابراهیم آن بدید گفت: ای رابعه! این چه شور و کار و بار است که در جهان افگنده ای؟
گفت:
شور من در جهان نیفگنده ام. تو شور در جهان افکنده ای که چهار ده سال درنگ کرده ای تا به خانه رسیده ای.
گفت: آری! چهارده سال در نماز بادیه قطع کرده ام.
گفت: تو در نماز قطع کرده ای و من در نیاز.
رفت و حج بگزارد و زار بگریست. گفت: ای بار خدای! تو، هم بر حج وعده ای نیکو داده ای و هم بر مصیبت. اکنون اگر حج پذیرفته ای ثواب حجم گو. اگر نپذیرفته ای این بزرگ مصیبتی است، ثواب مصیبتم گو.
ذکر رابعه ی عدویه عزیز
تذکر اولیاء
جناب فرید الدین عطار نیشابوری
در میان راه کعبه را دید که به استقبال او آمده بود. رابعه گفت:
مرا رب البیت میباید بیت چه کنم؟ استقبال مرا از من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذرعا میباید.
کعبه را چه بینم. مرا استطاعت کعبه نیست، به جمال کعبه چه شادی نمایم؟
نقل است که ابراهیم ادهم رضی الله عنه چهار ده سال تمام سلوک کرد تا به کعبه شد. از آنکه در هر مصلا جایی دو رکعت میگزارد تا آخر بدانجا رسید، خانه ندید. گفت: آه! چه حادثه است، مگر چشم مرا خللی رسیده است؟
هاتفی آواز داد: چشم تو را هیچ خلل نیست، اما کعبه به استقبال ضعیفه ای شده است که روی بدینجا دارد.
ابراهیم را غیرت بشورید. گفت: آیا این کیست؟
بدوید. رابعه را دید که میآمد و کعبه با جای خویش شد. چون ابراهیم آن بدید گفت: ای رابعه! این چه شور و کار و بار است که در جهان افگنده ای؟
گفت:
شور من در جهان نیفگنده ام. تو شور در جهان افکنده ای که چهار ده سال درنگ کرده ای تا به خانه رسیده ای.
گفت: آری! چهارده سال در نماز بادیه قطع کرده ام.
گفت: تو در نماز قطع کرده ای و من در نیاز.
رفت و حج بگزارد و زار بگریست. گفت: ای بار خدای! تو، هم بر حج وعده ای نیکو داده ای و هم بر مصیبت. اکنون اگر حج پذیرفته ای ثواب حجم گو. اگر نپذیرفته ای این بزرگ مصیبتی است، ثواب مصیبتم گو.
ذکر رابعه ی عدویه عزیز
تذکر اولیاء
جناب فرید الدین عطار نیشابوری
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورد،
خود را در آب میدید و میرمید
او مىپنداشت که از دیگری میرمد ، نمیدانست که از خود میرمد!
همه اخلاق بد ، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر ، چون در توست ، نمیرنجی!
چون آن را در دیگری میبینی
میرمی و میرنجی!
#مولانا فیه ما فیه
خود را در آب میدید و میرمید
او مىپنداشت که از دیگری میرمد ، نمیدانست که از خود میرمد!
همه اخلاق بد ، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر ، چون در توست ، نمیرنجی!
چون آن را در دیگری میبینی
میرمی و میرنجی!
#مولانا فیه ما فیه
نوش آفرین
@center_music✌️✌️
ما را ز دیده منتِ دیدار نیست،
هیچ
او در دل است،
نازِ تماشا نمیکشیم
مسیح کاشانی
چندان بود
کرشمه و ناز ِسهی قدان
کآید به جلوه
سرو صنوبر خرام ما
حافظ
هیچ
او در دل است،
نازِ تماشا نمیکشیم
مسیح کاشانی
چندان بود
کرشمه و ناز ِسهی قدان
کآید به جلوه
سرو صنوبر خرام ما
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب
برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب
ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم
تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب
مولانا
برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب
ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم
تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب
مولانا
هفت بهشت زندگی!
بهشت اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود،
بغلت کرد و شیرت داد
بهشت دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت
با تو کودکی کرد
بهشت سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن
اشکهایت، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد
بهشت چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت
با تمام بزرگیش، هم سن تو شد
تا یاد بگیری
بهشت پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت،
در آغوشت کشید و چنان در
آغوشش فشرد که انگار آخرین
روز زندگیش را تجربه میکند
بهشت ششم:
همسرتوست که با تمام وجود در
کنار تو معمار زندگی مشترک تان است،
گویی دو شاخه از یک ریشه اید
بهشت هفتم :
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است
آری شاید هر کدام از ما تمام
هفت بهشت را نداشته باشیم
اما
بهشت همین حوالیست
یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت...
بهشت را با همه قلبت حس کن،
همین نزدیکیست.
بهشت اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود،
بغلت کرد و شیرت داد
بهشت دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت
با تو کودکی کرد
بهشت سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن
اشکهایت، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد
بهشت چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت
با تمام بزرگیش، هم سن تو شد
تا یاد بگیری
بهشت پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت،
در آغوشت کشید و چنان در
آغوشش فشرد که انگار آخرین
روز زندگیش را تجربه میکند
بهشت ششم:
همسرتوست که با تمام وجود در
کنار تو معمار زندگی مشترک تان است،
گویی دو شاخه از یک ریشه اید
بهشت هفتم :
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است
آری شاید هر کدام از ما تمام
هفت بهشت را نداشته باشیم
اما
بهشت همین حوالیست
یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت...
بهشت را با همه قلبت حس کن،
همین نزدیکیست.
شیخ گفت: خداوند خلقی را به دوستی گرفته است و بر اسباب یاری نشانده و فرموده که داد خلقان بدهیت.
و گروهی را به دوستی گرفته است و به یار فرستاده و گفته است که: انصاف خلقان بدهیت.
و گروهی را به دوستی گرفته است و به دشت فرستاده و گفته است با خلق من خیانت مکنیت، و گروهی را به دوستی گرفته است و در زاویه نشانده است و گفته است در من همی نگریت.
ای بسیار کسانی بر پشت زمین زنده میدانیم و ایشان مردگاناند.
و ای بسیار کسانی که در شکم زمین مرده میدانیم و ایشان زندگاناند.
نورالعلوم(شیخ ابوالحسن خرقانی)
و گروهی را به دوستی گرفته است و به یار فرستاده و گفته است که: انصاف خلقان بدهیت.
و گروهی را به دوستی گرفته است و به دشت فرستاده و گفته است با خلق من خیانت مکنیت، و گروهی را به دوستی گرفته است و در زاویه نشانده است و گفته است در من همی نگریت.
ای بسیار کسانی بر پشت زمین زنده میدانیم و ایشان مردگاناند.
و ای بسیار کسانی که در شکم زمین مرده میدانیم و ایشان زندگاناند.
نورالعلوم(شیخ ابوالحسن خرقانی)
حکایت در محدودیت علوم ظاهر
عارف پیش نحوی نشسته بود.
نحوی گفت: سخن بیرون از این سه نیست: یا اسم باشد یا فعل یا حرف.
عارف جامه بدرید که: واویلتاه! بیست سال عمر من و سعی و طلب من به باد رفت که من، به امید که بیرون از این سخنی هست، مجاهده کرده ام؛ تو امید مرا ضایع کردی.
هر چند که عارف به آن سخن و مقصود رسیده بود، الا نحوی را به این طریق تنبیه می کرد.
فیه ما فیه
شرح (استاد قمشه ای)
نحوی کسی را گویند که در صرف و نحو زبان عرب استاد است، و در زبان مولانا اغلب رمزی است از علمای ظاهر و اصحاب قیل و قال که به علم مغرور باشند و دیگران را به جهل و بیخبری طعن و طنز کنند چنانکه در قصۀ نحوی و کشتیبان در مثنوی آمده است.
به تعبیر دیگر نحو کنایه از راه عقل و هوشیاری است، در مقابل محو که طریق عشق و مستی است.
محو می باید نه نحو اینجا، بدان؛
گر تو محوی، بی خطر در آب ران.
مرد نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحو محو آموختیم (مثنوی)
عقل برای هر چیزی حدی معین می کند و خارج از آن چیزی نمی داند، در حالی که عشق از همه حدود و تعریفات منطقی بیرون می جهد، و از طریق شهود به حقایقی ورای ادراک عقل دست می یابد:
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست؛
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد؛
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
دیوان شمس
عارف پیش نحوی نشسته بود.
نحوی گفت: سخن بیرون از این سه نیست: یا اسم باشد یا فعل یا حرف.
عارف جامه بدرید که: واویلتاه! بیست سال عمر من و سعی و طلب من به باد رفت که من، به امید که بیرون از این سخنی هست، مجاهده کرده ام؛ تو امید مرا ضایع کردی.
هر چند که عارف به آن سخن و مقصود رسیده بود، الا نحوی را به این طریق تنبیه می کرد.
فیه ما فیه
شرح (استاد قمشه ای)
نحوی کسی را گویند که در صرف و نحو زبان عرب استاد است، و در زبان مولانا اغلب رمزی است از علمای ظاهر و اصحاب قیل و قال که به علم مغرور باشند و دیگران را به جهل و بیخبری طعن و طنز کنند چنانکه در قصۀ نحوی و کشتیبان در مثنوی آمده است.
به تعبیر دیگر نحو کنایه از راه عقل و هوشیاری است، در مقابل محو که طریق عشق و مستی است.
محو می باید نه نحو اینجا، بدان؛
گر تو محوی، بی خطر در آب ران.
مرد نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحو محو آموختیم (مثنوی)
عقل برای هر چیزی حدی معین می کند و خارج از آن چیزی نمی داند، در حالی که عشق از همه حدود و تعریفات منطقی بیرون می جهد، و از طریق شهود به حقایقی ورای ادراک عقل دست می یابد:
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست؛
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد؛
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
دیوان شمس
شیخ گفت: خداوند خلقی را به دوستی گرفته است و بر اسباب یاری نشانده و فرموده که داد خلقان بدهیت.
و گروهی را به دوستی گرفته است و به یار فرستاده و گفته است که: انصاف خلقان بدهیت.
و گروهی را به دوستی گرفته است و به دشت فرستاده و گفته است با خلق من خیانت مکنیت، و گروهی را به دوستی گرفته است و در زاویه نشانده است و گفته است در من همی نگریت.
ای بسیار کسانی بر پشت زمین زنده میدانیم و ایشان مردگاناند.
و ای بسیار کسانی که در شکم زمین مرده میدانیم و ایشان زندگاناند.
نورالعلوم(شیخ ابوالحسن خرقانی)
و گروهی را به دوستی گرفته است و به یار فرستاده و گفته است که: انصاف خلقان بدهیت.
و گروهی را به دوستی گرفته است و به دشت فرستاده و گفته است با خلق من خیانت مکنیت، و گروهی را به دوستی گرفته است و در زاویه نشانده است و گفته است در من همی نگریت.
ای بسیار کسانی بر پشت زمین زنده میدانیم و ایشان مردگاناند.
و ای بسیار کسانی که در شکم زمین مرده میدانیم و ایشان زندگاناند.
نورالعلوم(شیخ ابوالحسن خرقانی)
حکایت در محدودیت علوم ظاهر
عارف پیش نحوی نشسته بود.
نحوی گفت: سخن بیرون از این سه نیست: یا اسم باشد یا فعل یا حرف.
عارف جامه بدرید که: واویلتاه! بیست سال عمر من و سعی و طلب من به باد رفت که من، به امید که بیرون از این سخنی هست، مجاهده کرده ام؛ تو امید مرا ضایع کردی.
هر چند که عارف به آن سخن و مقصود رسیده بود، الا نحوی را به این طریق تنبیه می کرد.
فیه ما فیه
شرح (استاد قمشه ای)
نحوی کسی را گویند که در صرف و نحو زبان عرب استاد است، و در زبان مولانا اغلب رمزی است از علمای ظاهر و اصحاب قیل و قال که به علم مغرور باشند و دیگران را به جهل و بیخبری طعن و طنز کنند چنانکه در قصۀ نحوی و کشتیبان در مثنوی آمده است.
به تعبیر دیگر نحو کنایه از راه عقل و هوشیاری است، در مقابل محو که طریق عشق و مستی است.
محو می باید نه نحو اینجا، بدان؛
گر تو محوی، بی خطر در آب ران.
مرد نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحو محو آموختیم (مثنوی)
عقل برای هر چیزی حدی معین می کند و خارج از آن چیزی نمی داند، در حالی که عشق از همه حدود و تعریفات منطقی بیرون می جهد، و از طریق شهود به حقایقی ورای ادراک عقل دست می یابد:
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست؛
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد؛
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
دیوان شمس
عارف پیش نحوی نشسته بود.
نحوی گفت: سخن بیرون از این سه نیست: یا اسم باشد یا فعل یا حرف.
عارف جامه بدرید که: واویلتاه! بیست سال عمر من و سعی و طلب من به باد رفت که من، به امید که بیرون از این سخنی هست، مجاهده کرده ام؛ تو امید مرا ضایع کردی.
هر چند که عارف به آن سخن و مقصود رسیده بود، الا نحوی را به این طریق تنبیه می کرد.
فیه ما فیه
شرح (استاد قمشه ای)
نحوی کسی را گویند که در صرف و نحو زبان عرب استاد است، و در زبان مولانا اغلب رمزی است از علمای ظاهر و اصحاب قیل و قال که به علم مغرور باشند و دیگران را به جهل و بیخبری طعن و طنز کنند چنانکه در قصۀ نحوی و کشتیبان در مثنوی آمده است.
به تعبیر دیگر نحو کنایه از راه عقل و هوشیاری است، در مقابل محو که طریق عشق و مستی است.
محو می باید نه نحو اینجا، بدان؛
گر تو محوی، بی خطر در آب ران.
مرد نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را نحو محو آموختیم (مثنوی)
عقل برای هر چیزی حدی معین می کند و خارج از آن چیزی نمی داند، در حالی که عشق از همه حدود و تعریفات منطقی بیرون می جهد، و از طریق شهود به حقایقی ورای ادراک عقل دست می یابد:
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست؛
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد؛
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
دیوان شمس