.
.
صدایم کن در این باران، صدا را دوست میدارم
تو باشی عاشقی در این هوا را دوست میدارم
چه حالی میدهد با تو شراب و شعر و موسیقی
نمی دانی چه بیحد این فضا را دوست میدارم
سرآمد در بلا هستی، بکش رویِ سرم دستی
بلا بالایِ من! با تو، بلا را دوست میدارم
طبیعی هست اگر چون بید، مجنونت شوم لیلا!
منم دیوانه و دیوانه ها را دوست میدارم
به فرهنگِ لغت، دلداده خیلی ساده یعنی من
منِ عاشق از این رو دهخدا را دوست میدارم
دلم را قرصِ ماهِ نسخه یِ خوش خط و خالت کن
که با هر بوسه قانونِ شفا را دوست میدارم
اگرچه بی نیاز از نازِ هر نقش و نگاری تو
به دستانِ تو گلبرگِ حنا را دوست میدارم
خزر چشمِ قزل آلا لبِ جنگل پریشانم!
شمالی! با تو این جغرافیا را دوست میدارم
دل آرایی و زیبایی و رعنایی و غوغایی
به توصیفِ تو رقصِ واژه ها را دوست میدارم
عوض شد قصه و این بار "داش آکُل" دمِ رفتن
به "مرجان" گفت با بغضش: شما را دوست میدارم
خدا را حافظت کردم که سرشار از غزل باشی
از آن روزی که نقشت زد خدا را دوست میدارم
شهراد_میدری
.
صدایم کن در این باران، صدا را دوست میدارم
تو باشی عاشقی در این هوا را دوست میدارم
چه حالی میدهد با تو شراب و شعر و موسیقی
نمی دانی چه بیحد این فضا را دوست میدارم
سرآمد در بلا هستی، بکش رویِ سرم دستی
بلا بالایِ من! با تو، بلا را دوست میدارم
طبیعی هست اگر چون بید، مجنونت شوم لیلا!
منم دیوانه و دیوانه ها را دوست میدارم
به فرهنگِ لغت، دلداده خیلی ساده یعنی من
منِ عاشق از این رو دهخدا را دوست میدارم
دلم را قرصِ ماهِ نسخه یِ خوش خط و خالت کن
که با هر بوسه قانونِ شفا را دوست میدارم
اگرچه بی نیاز از نازِ هر نقش و نگاری تو
به دستانِ تو گلبرگِ حنا را دوست میدارم
خزر چشمِ قزل آلا لبِ جنگل پریشانم!
شمالی! با تو این جغرافیا را دوست میدارم
دل آرایی و زیبایی و رعنایی و غوغایی
به توصیفِ تو رقصِ واژه ها را دوست میدارم
عوض شد قصه و این بار "داش آکُل" دمِ رفتن
به "مرجان" گفت با بغضش: شما را دوست میدارم
خدا را حافظت کردم که سرشار از غزل باشی
از آن روزی که نقشت زد خدا را دوست میدارم
شهراد_میدری
مرا ، آتش صدا کن تا بسوزانم سراپايت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هايت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بياميزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زيبايت
مرا رودي بدان و ياري ام کن تا در آويزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ريزم به دريايت
کمک کن يک شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
کنار سايه ي قنديل ها در غار رؤيايت
ياديمژده اي ،وهمي ، اميدي ،خيالي ، وعده اي ،
به هر نامه که خوش داري تو ، بارم ده به دنيايت
اگر بايد زني همچون زنان قصه ها باشي
نه عذرا را دوستت دارم نه شيرين و نه ليلايت
که من با پاکبازي هاي ويس و شور رودابه
خوشت مي دارم و ديوانگي هاي زليخايت
اگر در من هنوز آلايشي از مار مي بيني
کمک کن تا از اين پيروزتر باشم در اغوايت
کمک کن مثل ابليسي که آتشوار مي تازد
شبيخون آورم يک روز يا يک شب به پروايت
کمک کن تا به دستي سيب و دستي خوشه ي گندم
رسيدن را و چيدن را بياموزم به حوايت
مرا آن نيمه ي ديگر بدان آن روح سرگردان
که کامل مي شود با نيمه ي خود ، روح تنهايت
#استادحسین_منزوی
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هايت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بياميزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زيبايت
مرا رودي بدان و ياري ام کن تا در آويزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ريزم به دريايت
کمک کن يک شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
کنار سايه ي قنديل ها در غار رؤيايت
ياديمژده اي ،وهمي ، اميدي ،خيالي ، وعده اي ،
به هر نامه که خوش داري تو ، بارم ده به دنيايت
اگر بايد زني همچون زنان قصه ها باشي
نه عذرا را دوستت دارم نه شيرين و نه ليلايت
که من با پاکبازي هاي ويس و شور رودابه
خوشت مي دارم و ديوانگي هاي زليخايت
اگر در من هنوز آلايشي از مار مي بيني
کمک کن تا از اين پيروزتر باشم در اغوايت
کمک کن مثل ابليسي که آتشوار مي تازد
شبيخون آورم يک روز يا يک شب به پروايت
کمک کن تا به دستي سيب و دستي خوشه ي گندم
رسيدن را و چيدن را بياموزم به حوايت
مرا آن نيمه ي ديگر بدان آن روح سرگردان
که کامل مي شود با نيمه ي خود ، روح تنهايت
#استادحسین_منزوی
مرا بگیر و بچسبان به شعلههای تنت
سزاست، سوزشِ عاصی به دوزخِ بدنت
سیاهمستِ عطشناکِ شُربِ بادهی خاص
منم! کجاست شرابِ دوپیکیِ دهنت؟
چه میشود که مرادِ مُریدِ خود بدهی؟
چه هست معنیِ لبخندِ با غَضَب زدنت؟
تو لالهزارِ بهشتیِ بکرِ رویایی!
مکن ملامتِ خاشاکِ هرزهی چمنت!
رفیق! سلطنتِ مُلکِ اجنبی نشود،
نظیرِ خاکنشینی و عُزلَتِ وطنت
گمان کنم که زِ کویت نسیم آمده است
عجب ز رایحهی نابِ نافهی خُتَنَت
اصیلزادهی سنّتگرای امروزی
فدای شیوهی ممزوجِ تازه و کُهَنَت
زمانِ دلبریات با زبان شیرازی
عسل روانه شود از میانهی سخنت
هزار جامهی زَر با نُقوشِ سنگِ عقیق
ندارد ارزشِ پودِ گُسَستهی کَفَنت!
"رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند"
بیا عزیزِ دلم که خوش است آمدنت
دوباره قبلِ سحر دیدمت، ولی در خواب
مرا بگیر و بچسبان به شعلههای تنت...
#علی_عرفان_منش
سزاست، سوزشِ عاصی به دوزخِ بدنت
سیاهمستِ عطشناکِ شُربِ بادهی خاص
منم! کجاست شرابِ دوپیکیِ دهنت؟
چه میشود که مرادِ مُریدِ خود بدهی؟
چه هست معنیِ لبخندِ با غَضَب زدنت؟
تو لالهزارِ بهشتیِ بکرِ رویایی!
مکن ملامتِ خاشاکِ هرزهی چمنت!
رفیق! سلطنتِ مُلکِ اجنبی نشود،
نظیرِ خاکنشینی و عُزلَتِ وطنت
گمان کنم که زِ کویت نسیم آمده است
عجب ز رایحهی نابِ نافهی خُتَنَت
اصیلزادهی سنّتگرای امروزی
فدای شیوهی ممزوجِ تازه و کُهَنَت
زمانِ دلبریات با زبان شیرازی
عسل روانه شود از میانهی سخنت
هزار جامهی زَر با نُقوشِ سنگِ عقیق
ندارد ارزشِ پودِ گُسَستهی کَفَنت!
"رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند"
بیا عزیزِ دلم که خوش است آمدنت
دوباره قبلِ سحر دیدمت، ولی در خواب
مرا بگیر و بچسبان به شعلههای تنت...
#علی_عرفان_منش
باخویش درستیزی چون گردباد شاعر
خشکیدباغ عمرت زین انجماد شاعر
همزادطفل رنجی ای روح زخم خورده
ظلمت نصیبی اما آیینه زاد شاعر
زنجیرزار زجرت دور و تسلسلی داشت
امروز درد و فرداحشر و معاد شاعر
روح خبیث ابلیس بازارگرد مکر است
می سوزدت لهیب این اعتماد شاعر
روح بلند رستم پاگیر چاه خدعه است
باحیله داد مادر شیرشغاد شاعر
بارود رهسپار راه مواصلت شو
می پوسی از سموم این انسداد شاعر
این زاگرس که اینسان مغرور و سربلنداست
شرحی است ازمقام میعاد ماد شاعر
دروهم پاگرفت و باداغ عشق پوسید
شاهو که آشیان بست بربال باد شاعر
#امین_گجری_شاهو
باخویش درستیزی چون گردباد شاعر
خشکیدباغ عمرت زین انجماد شاعر
همزادطفل رنجی ای روح زخم خورده
ظلمت نصیبی اما آیینه زاد شاعر
زنجیرزار زجرت دور و تسلسلی داشت
امروز درد و فرداحشر و معاد شاعر
روح خبیث ابلیس بازارگرد مکر است
می سوزدت لهیب این اعتماد شاعر
روح بلند رستم پاگیر چاه خدعه است
باحیله داد مادر شیرشغاد شاعر
بارود رهسپار راه مواصلت شو
می پوسی از سموم این انسداد شاعر
این زاگرس که اینسان مغرور و سربلنداست
شرحی است ازمقام میعاد ماد شاعر
دروهم پاگرفت و باداغ عشق پوسید
شاهو که آشیان بست بربال باد شاعر
#امین_گجری_شاهو
🍂🍃🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍃🍂🍃
وفادارے همیشه هم خوب نیست!
گاهے باید نقطه پایانے گذاشت و رفت
رفت و فراموش ڪرد
فراموش ڪردن سخت است اما ممڪن است!
بروید و فراموش ڪنید؛
به دست فراموشے بسپاریدڪسے را ڪه
بود و نبودتان را
احساستان را
مهربانیتان را
اصلا هست و نیستتان را نادیده مے گیرد!
و شاید گاهے از سر
خلوت شدن روزگارش؛
از سر خلوت شدن آدم های
رنگ به رنگ اطرافش
یادے از شما مے ڪند
و ابتدایے ترین نیاز هاے شما را نمیفهمد ڪه هیچ؛
حتے نمے بیند!
بروید و خط قرمزے بڪشید
بروید و دور شوید از دنیایشان
و براے قلبتان
براے وجودتان ؛
براے شخصیتتان ارزش قائل شوید
و پذیراے فردے باشید ڪه
براے داشتنتان تلاش مے ڪند؛
تلاش!
_عادل_دانتیسم
🌹♥️
وفادارے همیشه هم خوب نیست!
گاهے باید نقطه پایانے گذاشت و رفت
رفت و فراموش ڪرد
فراموش ڪردن سخت است اما ممڪن است!
بروید و فراموش ڪنید؛
به دست فراموشے بسپاریدڪسے را ڪه
بود و نبودتان را
احساستان را
مهربانیتان را
اصلا هست و نیستتان را نادیده مے گیرد!
و شاید گاهے از سر
خلوت شدن روزگارش؛
از سر خلوت شدن آدم های
رنگ به رنگ اطرافش
یادے از شما مے ڪند
و ابتدایے ترین نیاز هاے شما را نمیفهمد ڪه هیچ؛
حتے نمے بیند!
بروید و خط قرمزے بڪشید
بروید و دور شوید از دنیایشان
و براے قلبتان
براے وجودتان ؛
براے شخصیتتان ارزش قائل شوید
و پذیراے فردے باشید ڪه
براے داشتنتان تلاش مے ڪند؛
تلاش!
_عادل_دانتیسم
🌹♥️
دلم تنگه_گلپا
@bazmemousighi
،
«دلم تنگه»
خواننده:#گلپا
آهنگسازوترانهسرا:
#فضل اله توکل
تکنواز ویولن :
#اسدالله ملک
دستگاه/آواز:
شور/ابوعطا
تصورهای باطل نقش زد آیندهی ما را
به تصویری مجازی خط کشید آیینهی ما را
رفاقتها، محبتها چرا زیبا سرابی بود
گذشته لحظههای عشق ما آشفته خوابی بود
غرورم را لباست میکنم باز التماست میکنم تا وقت دیدار ..
دو چشمم فرش پایت میکنم جانم فدایت میکنم من را میازار ..
برای خندههایت بر من و بر اشک خونینم دلم تنگه
برای سر نهادنهای تو بر گوش و بالینم دلم تنگه
برای با تو بودنها دلم تنگه
نفس با تو کشیدنها دلم تنگه
شکستنهای قلب پر غرورم تحمل کردن روح صبورم
شمردنهای تکرار شب و روز غم شب تلخی و تنهایی روز
برای آن دو چشم کهربایی که آتش زد مرا با بیوفایی
برای بوسهی هنگام دیدار وداع تلخمان با چشم نمدار
شکسته قلب من بشکستی و از من نپرسیدی
دم سوزنده آهم دیدی و هرگز نترسیدی
هنوزم آسمانم را فقط تنها تو خورشیدی
کشانیدی به ویرانی مرا از هم تو پاشیدی
🎼🎼💠🎼🎼
«دلم تنگه»
خواننده:#گلپا
آهنگسازوترانهسرا:
#فضل اله توکل
تکنواز ویولن :
#اسدالله ملک
دستگاه/آواز:
شور/ابوعطا
تصورهای باطل نقش زد آیندهی ما را
به تصویری مجازی خط کشید آیینهی ما را
رفاقتها، محبتها چرا زیبا سرابی بود
گذشته لحظههای عشق ما آشفته خوابی بود
غرورم را لباست میکنم باز التماست میکنم تا وقت دیدار ..
دو چشمم فرش پایت میکنم جانم فدایت میکنم من را میازار ..
برای خندههایت بر من و بر اشک خونینم دلم تنگه
برای سر نهادنهای تو بر گوش و بالینم دلم تنگه
برای با تو بودنها دلم تنگه
نفس با تو کشیدنها دلم تنگه
شکستنهای قلب پر غرورم تحمل کردن روح صبورم
شمردنهای تکرار شب و روز غم شب تلخی و تنهایی روز
برای آن دو چشم کهربایی که آتش زد مرا با بیوفایی
برای بوسهی هنگام دیدار وداع تلخمان با چشم نمدار
شکسته قلب من بشکستی و از من نپرسیدی
دم سوزنده آهم دیدی و هرگز نترسیدی
هنوزم آسمانم را فقط تنها تو خورشیدی
کشانیدی به ویرانی مرا از هم تو پاشیدی
🎼🎼💠🎼🎼
قلب دیوانه به هر حال ، خطا خواهد کرد ،
رفتهای ؛ پشت سرت باز دعا خواهد کرد !
دوری ، از ما دو رفیق ابدی میسازد
پیش هم بودن ما ، جنگ به پا خواهد کرد
برگ خشکیده هر آنقدر مصمم باشد
ساقهاش را غم پاییز ، جدا خواهد کرد
نیستی تا که ببینی غم بیدلداری ،
با دل خستهی این مرد چهها خواهد کرد
مطمئن باش که این آه نه چندان سوزان
آنچه را با تو نکردهست ، خدا خواهد کرد ...
#محسن_نظری
💚💚
قلب دیوانه به هر حال ، خطا خواهد کرد ،
رفتهای ؛ پشت سرت باز دعا خواهد کرد !
دوری ، از ما دو رفیق ابدی میسازد
پیش هم بودن ما ، جنگ به پا خواهد کرد
برگ خشکیده هر آنقدر مصمم باشد
ساقهاش را غم پاییز ، جدا خواهد کرد
نیستی تا که ببینی غم بیدلداری ،
با دل خستهی این مرد چهها خواهد کرد
مطمئن باش که این آه نه چندان سوزان
آنچه را با تو نکردهست ، خدا خواهد کرد ...
#محسن_نظری
💚💚
🍁🍁
چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم
تصمیم هایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!
گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم
من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار میخواهم خودم گردن بگیرم
یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم
از لحظهای که دست تو آلودهام شد
در شهر میگردم که پیراهن بگیرم!
ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می ترسم از دامان اهریمن بگیرم
#اميد_صباغ_نو
🍁🍁
چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم
تصمیم هایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!
گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم
من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار میخواهم خودم گردن بگیرم
یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم
از لحظهای که دست تو آلودهام شد
در شهر میگردم که پیراهن بگیرم!
ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می ترسم از دامان اهریمن بگیرم
#اميد_صباغ_نو
🍁🍁
منم که پارهی دل در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد آستان غم دارم
دلی که زخم پذیری کند نمی بینم
وگرنه تیر نفس در کمان غم دارم
از آن به بیع غم آیم در دکانچهی عشق
هزار قافله عشرت زیان غم دارم
هزار جان به غمت دادهام به گفتهی عشق
اگر غمت بگریزد ، ضمان غم دارم
بگو به شادی وصلت که تیغ بردارد
که میل زمزمهی الامان غم دارم
چرا غمش نکند بر من اعتماد که من
ستم کشیده دلی مهربان غم دارم
چگونه فهم حدیثم کنند بیدردان
که شهرزاد ملالم ، زبان غم دارم
ازآن به چشمهی درد تو میکشد دل من
که تشنهی غمم آنجا ، گمان غم دارم
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم
ازآن دیار عدم شد مُسَخرم عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم
عرفی شیرازی
به زیر ناصیه صد آستان غم دارم
دلی که زخم پذیری کند نمی بینم
وگرنه تیر نفس در کمان غم دارم
از آن به بیع غم آیم در دکانچهی عشق
هزار قافله عشرت زیان غم دارم
هزار جان به غمت دادهام به گفتهی عشق
اگر غمت بگریزد ، ضمان غم دارم
بگو به شادی وصلت که تیغ بردارد
که میل زمزمهی الامان غم دارم
چرا غمش نکند بر من اعتماد که من
ستم کشیده دلی مهربان غم دارم
چگونه فهم حدیثم کنند بیدردان
که شهرزاد ملالم ، زبان غم دارم
ازآن به چشمهی درد تو میکشد دل من
که تشنهی غمم آنجا ، گمان غم دارم
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم
ازآن دیار عدم شد مُسَخرم عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم
عرفی شیرازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حضرت_مولانا
صبح را در کنج
این خانه مجوی
رو به بالا کن
به بالا روز شد
بر تو گر خارست
بر ما گل شکفت
بر تو گر شامست
بر ما روز شد
صبح را در کنج
این خانه مجوی
رو به بالا کن
به بالا روز شد
بر تو گر خارست
بر ما گل شکفت
بر تو گر شامست
بر ما روز شد
هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد
غم پرستی که تو را بیند و شادی نکند
همه سرزیر و سیه کاسه و سرگردان باد
#مولانای_جان
هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد
غم پرستی که تو را بیند و شادی نکند
همه سرزیر و سیه کاسه و سرگردان باد
#مولانای_جان
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال
ذرهای همخلوت خورشید عالم کی شود
نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود
#شیخ_عطار_نیشابوری
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال
ذرهای همخلوت خورشید عالم کی شود
نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود
#شیخ_عطار_نیشابوری