ما عاشق عشقیم که
عشق است نجات
جان چون خضر است
و عشق چون آبحیات
وای آنکه ندارد از
شه عشق برات
حیوان چه خبر
دارد از کان نبات
#مولانای_جان
عشق است نجات
جان چون خضر است
و عشق چون آبحیات
وای آنکه ندارد از
شه عشق برات
حیوان چه خبر
دارد از کان نبات
#مولانای_جان
ما را به جز این زبان زبانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزادهدلان زنده به جان دگرند
آن گوهر پاکشان زکانی دگر است
#مولانای_جان
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
آزادهدلان زنده به جان دگرند
آن گوهر پاکشان زکانی دگر است
#مولانای_جان
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد ضد را میکشد
بازشان حکم تو بیرون میکشد
#مولانای_جان
چون بخوانیش او کند از سر قدم
صد هزاران ضد ضد را میکشد
بازشان حکم تو بیرون میکشد
#مولانای_جان
نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد
تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی
تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد
نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم
ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد
بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب
دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد
در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من
چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد
دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان
بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد
بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین
حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد
فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم
بپرس از شاه کشمیرم کسی را کشنا باشد
خوداوپیدا وپنهانست جهان نقش است واو جانست
بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد
خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد
سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی
هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد
قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه
درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد
مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم
مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد
#مولانای_جان
نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد
تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی
تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد
نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم
ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد
بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب
دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد
در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من
چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد
دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان
بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد
بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین
حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد
فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم
بپرس از شاه کشمیرم کسی را کشنا باشد
خوداوپیدا وپنهانست جهان نقش است واو جانست
بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد
خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد
سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی
هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد
قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه
درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد
مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم
مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد
#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود مینگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی
#حضرت_عشق_مولانــــا
مست و خوشی باده کجا خوردهای؟
این مه نو چیست که آوردهای؟
ساغر شاهانه گرفتی به کف
گلشکر نادره پروردهای
پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟
کآفت عقل و ادب و پردهای
میشکفد از نظرت باغ دل
ای که بهار دل افسردهای
آتش در ملک سلیمان زدی
ای که تو موری بنیازردهای
در سفر ای شاه سبک روح من
زیر قدم چشم و دل اسپردهای
دارد خوبی و کشی بیشمار
روی کسی کش بک اشمردهای
بنده کن هر دل آزادهای
زنده کن هر بدن مردهای
میکندت لابه و دریوزه جان
جان ببر آنجا که دلم بردهای
جان دو صد قرن در انگشت تست
چونت بگویم؟! که توده مردهای
بس کن تا مطرب و ساقی شود
آنکه می از باغ وی افشردهای
#حضرت_عشق_مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
درختی که به هر سوت هزاران سایهست
سایهها را بنواز و مبر از گوهر خویش
سایهها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش
#حضرت_عشق_مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
#حضرت_حافظ
.
بنویسید به دیوار سکوت
عشق سرمایه هرانسان است
بنشانید به لب
حرف قشنگ حرف بدوسوسه شیطان است
و بدانید که فردا دیر است
اگر غصه بیاید امروز
تا همیشه دلتان درگیر است
پس بسازید رهی را کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد
#قیصر امین پور
مهربانی، راستی ، شادابی و
کوشایی تان بی کرانه باد
بنویسید به دیوار سکوت
عشق سرمایه هرانسان است
بنشانید به لب
حرف قشنگ حرف بدوسوسه شیطان است
و بدانید که فردا دیر است
اگر غصه بیاید امروز
تا همیشه دلتان درگیر است
پس بسازید رهی را کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد
#قیصر امین پور
مهربانی، راستی ، شادابی و
کوشایی تان بی کرانه باد
.
به صحرا رو که از دامن
غبارِ غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل
غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل
در این فیروزهایوان نیست
مجال عیش فرصت دان
به فیروزی و بهروزی
#حافظ از غزل ۴۵۳
عیشتون مدام روز و روزگارتون به کام
به صحرا رو که از دامن
غبارِ غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل
غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل
در این فیروزهایوان نیست
مجال عیش فرصت دان
به فیروزی و بهروزی
#حافظ از غزل ۴۵۳
عیشتون مدام روز و روزگارتون به کام
.
اگر بی من خوشی یارا
به صد دامم
چه می بندی؟؟
اگر ما را همی خواهی
چرا تُندی
نمی خندی؟؟
بخند ای دوست چون گلشن
مبادا خاطر دشمن
کند شادی و پندارد
که دل زین بنده برکندی...
مولانا غزل۲۵۵۴
اگر بی من خوشی یارا
به صد دامم
چه می بندی؟؟
اگر ما را همی خواهی
چرا تُندی
نمی خندی؟؟
بخند ای دوست چون گلشن
مبادا خاطر دشمن
کند شادی و پندارد
که دل زین بنده برکندی...
مولانا غزل۲۵۵۴
دید مجنون را یکی صحرانورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از ریگ و انگشتان قلم
مینویسد نام لیلی دم به دم
گفت : ای مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه ، بهره کیست این
گفت : مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسّر نیست ما را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
#جامی
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از ریگ و انگشتان قلم
مینویسد نام لیلی دم به دم
گفت : ای مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه ، بهره کیست این
گفت : مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسّر نیست ما را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
#جامی
.
خوشا لبخند شادی آفرينان
که شادی رويد از لبخند اينان
اگر خونين دلی از جور ايام
لب خندان بياور چون لب جام
به آن کس می دهد این گنج گوهر
" که پیش آرد دلی لبخند پرور
به آن کس می رسد زین گنج بسیار
که باشد شادمانی را سزوار
#فریدون مشیری
خوشا لبخند شادی آفرينان
که شادی رويد از لبخند اينان
اگر خونين دلی از جور ايام
لب خندان بياور چون لب جام
به آن کس می دهد این گنج گوهر
" که پیش آرد دلی لبخند پرور
به آن کس می رسد زین گنج بسیار
که باشد شادمانی را سزوار
#فریدون مشیری
.
بکوشيد تا رنجها کم کنيد
دل غمگنان شاد و بي غم کنيد
آرزو و اندرز شاهنامه.
بکوشيد تا رنجها کم کنيد
دل غمگنان شاد و بي غم کنيد
آرزو و اندرز شاهنامه.
بیوگرافی #حسین_پناهی
حسین پناهی دژکوه (زادهٔ ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی DNA سال ۱۳۳۹) دژکوه – درگذشتهٔ ۱۳۸۳ تهران) شاعر،نویسنده، کارگردان و بازیگر ایرانی بود
زمینه فعالیت شعر، نویسندگی، بازیگری، کارگردانی
تولد۶ شهریور ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی دیانای سال ۱۳۳۹)
بخش سوق، شهرستان کهگیلویه،ایران
والدین ماه کنیز، علیپناه پناهی مرگ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ (۴۸ ساله)تهران
محل زندگی تهران
مدفن سوق،کهگیلویه و بویر احمد،ایران
ملیت ایرانی
پیشه بازیگر،کارگردان،نویسنده،شاعر
سالهای فعالیت۱۳۶۰ تا ۱۳۸۳
#فرزندان
#لیلا_پناهی
#آنا_پناهی
#سینا_پناهی
#زندگی
جوانی حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل دربهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسئلهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است (روغن محلی معمولاً در تابستان از حرارت دادن کره به دست میآید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است)، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش را باید تأمین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را دربیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علیرغم فشارهای اطرافیان نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری ونمایشنامهنویسی را گذراند.
#دوران_حرفهای
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند.
با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایشهای دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود؛ و این شاعرانگی در ذرهذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شدهاست
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۴۸ سالگی درگذشت و در قبرستان شهر سوق (واقع در استان کهگیلویه و بویر احمد) به وصیت خود ایشان به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده است به خاک سپرده شد
حسین پناهی دژکوه (زادهٔ ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی DNA سال ۱۳۳۹) دژکوه – درگذشتهٔ ۱۳۸۳ تهران) شاعر،نویسنده، کارگردان و بازیگر ایرانی بود
زمینه فعالیت شعر، نویسندگی، بازیگری، کارگردانی
تولد۶ شهریور ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی دیانای سال ۱۳۳۹)
بخش سوق، شهرستان کهگیلویه،ایران
والدین ماه کنیز، علیپناه پناهی مرگ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ (۴۸ ساله)تهران
محل زندگی تهران
مدفن سوق،کهگیلویه و بویر احمد،ایران
ملیت ایرانی
پیشه بازیگر،کارگردان،نویسنده،شاعر
سالهای فعالیت۱۳۶۰ تا ۱۳۸۳
#فرزندان
#لیلا_پناهی
#آنا_پناهی
#سینا_پناهی
#زندگی
جوانی حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل دربهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسئلهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است (روغن محلی معمولاً در تابستان از حرارت دادن کره به دست میآید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است)، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش را باید تأمین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را دربیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علیرغم فشارهای اطرافیان نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری ونمایشنامهنویسی را گذراند.
#دوران_حرفهای
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند.
با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایشهای دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود؛ و این شاعرانگی در ذرهذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شدهاست
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۴۸ سالگی درگذشت و در قبرستان شهر سوق (واقع در استان کهگیلویه و بویر احمد) به وصیت خود ایشان به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده است به خاک سپرده شد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺 گلایه های تلخ آنا دختر حسین پناهی از جعل آثار پدرش؛
۵سال به خاطر فوت پدرم گریه کردم
۵سال به خاطر فوت پدرم گریه کردم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود مینگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی
#حضرت_عشق_مولانــــا