از آن باده ندانم چون فنایم
از آن بیجا نمیدانم کجایم
زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم
بدیدم حُسن را سرمست میگفت
«بلایم من، بلایم من، بلایم»
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
«تو رایم من، تو رایم من، تو رایم»
تو آن نوری که با موسی همیگفت
«خدایم من، خدایم من، خدایم»
بگفتم «شمس تبریزی کهای؟» گفت
«شمایم من، شمایم من، شمایم»
#مولانا
از آن بیجا نمیدانم کجایم
زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم
بدیدم حُسن را سرمست میگفت
«بلایم من، بلایم من، بلایم»
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
«تو رایم من، تو رایم من، تو رایم»
تو آن نوری که با موسی همیگفت
«خدایم من، خدایم من، خدایم»
بگفتم «شمس تبریزی کهای؟» گفت
«شمایم من، شمایم من، شمایم»
#مولانا
زلف و رخسارِ تو
ره بر دلِ بیتاب زنند!
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند!
شکوهای نیست
زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
رهی_معیری
ره بر دلِ بیتاب زنند!
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند!
شکوهای نیست
زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
رهی_معیری
ای محبوسان جهان، چاره ای نمی کنید؟!
آخر بنگرید در این صورتهای خوب و در این عجایبها ، آخر این نقشها را حقیقتها باشد، این صورتها و خیالها که بر این دیوار زندان عالم فانی است.
با چند هزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازها گفتی، اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان، سنگهای لحد برگیر، کلوخهایشان میبین محو شده.
بیا تا کوتاه کنیم و این زندان را سوراخ کنیم، و به آنجا رویم که حقیقت آن نقشهاست که ما بر او عاشقیم.
#مجالس_سبعه
مولانای_جان
آخر بنگرید در این صورتهای خوب و در این عجایبها ، آخر این نقشها را حقیقتها باشد، این صورتها و خیالها که بر این دیوار زندان عالم فانی است.
با چند هزارکس در عالم دوست بودی و خویش پنداشتی و رازها گفتی، اینک نقش از ایشان رفت.
برو به گورستان، سنگهای لحد برگیر، کلوخهایشان میبین محو شده.
بیا تا کوتاه کنیم و این زندان را سوراخ کنیم، و به آنجا رویم که حقیقت آن نقشهاست که ما بر او عاشقیم.
#مجالس_سبعه
مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جهان هستی باز است
اما تو بسته هستی
جهان هستی ساده و در دسترس است
اما تو مانند ماز پیچیده ایی
جهان هستی سالم و سلامت است
اما تو بیمار شده ای
پس اینقدر بدبختی ها و رنج هایت را تقصیر دنیا نینداز
هیچ کاری برای جهان هستی نباید کرد.
کاری برای تو باید انجام شود
و هیچ کس،دیگر نمیتواند این کار را برایت انجام دهد، فقط خودت باید انجامش،دهی، فقط خودت
چون خودت علت همه بدبختی های خودت هستی، و هر چه زودتر به این پی ببری، زودتر از آنها خلاص خواهی شد.
اوشو
اما تو بسته هستی
جهان هستی ساده و در دسترس است
اما تو مانند ماز پیچیده ایی
جهان هستی سالم و سلامت است
اما تو بیمار شده ای
پس اینقدر بدبختی ها و رنج هایت را تقصیر دنیا نینداز
هیچ کاری برای جهان هستی نباید کرد.
کاری برای تو باید انجام شود
و هیچ کس،دیگر نمیتواند این کار را برایت انجام دهد، فقط خودت باید انجامش،دهی، فقط خودت
چون خودت علت همه بدبختی های خودت هستی، و هر چه زودتر به این پی ببری، زودتر از آنها خلاص خواهی شد.
اوشو
ذوالنون مصری گفته است:
'' مدافع نفس خویش در برابر پروردگارت نباش، تا از او بخواهی که روزی و مقام بیشتری بدهد.
بلکه مدافع خدای خویش در برابر نفست باش، چرا که آن، به زیانت، با تو همراه نخواهد شد.
از بیم سرانجام خویش، هرگز در کسی، حتی مشرک هم باشد، به خواری ننگر و او را کوچک نشمار.
چرا که چه بسا شناخت تو را از تو بستانند و او را به شناخت حق بنوازند.''
محیی الدین ابن عربی
'' مدافع نفس خویش در برابر پروردگارت نباش، تا از او بخواهی که روزی و مقام بیشتری بدهد.
بلکه مدافع خدای خویش در برابر نفست باش، چرا که آن، به زیانت، با تو همراه نخواهد شد.
از بیم سرانجام خویش، هرگز در کسی، حتی مشرک هم باشد، به خواری ننگر و او را کوچک نشمار.
چرا که چه بسا شناخت تو را از تو بستانند و او را به شناخت حق بنوازند.''
محیی الدین ابن عربی
#صبر
حضرت مولانا بارها تاکید فرموده اند که صبر بر ناملایمات ، و صبوری در مقابل نااهلان باعث روشنی و جلایِ عقل و روح و دل میشود:
صبر با نااهل ، اهلان را جلی ست
صبر صافی می کند هر جا دلی ست
#مثنوی_شریف
حضرت مولانا بارها تاکید فرموده اند که صبر بر ناملایمات ، و صبوری در مقابل نااهلان باعث روشنی و جلایِ عقل و روح و دل میشود:
صبر با نااهل ، اهلان را جلی ست
صبر صافی می کند هر جا دلی ست
#مثنوی_شریف
" لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بد
عاقبت باز آید و بر وی زند "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
نفرین شده کسی است که دیده ی حقیقت بین نداشته باشد و حسود و خودبین و کینه ورز باشد.
در واقع آن کسی که نمی داند نتیجه ی بد کردارش به خودش برمی گردد ملعون است.
حاسد و خودبین و پرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بد
عاقبت باز آید و بر وی زند "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
نفرین شده کسی است که دیده ی حقیقت بین نداشته باشد و حسود و خودبین و کینه ورز باشد.
در واقع آن کسی که نمی داند نتیجه ی بد کردارش به خودش برمی گردد ملعون است.
بینایی عالم آخرت و عالم ملکوت، جمله بر تمثل است.بنای وجود آخرت بر تمثّل است، و تمثّل شناختن نه اندک کاریست بلکه مُعظَم اسرار الهی، دانستن تمثّل و بینا شدن بدانست.وقتی پیرم گفت: هفتصد بار مصطفی را دیده ام و پنداشته بودم که او را می بینم؛امروز معلومم شد که خود را دیده بودم
#تمهیدات_ص۲۹۸_۲۸۷
#عین_القضاة_همدانی
#تمهیدات_ص۲۹۸_۲۸۷
#عین_القضاة_همدانی
جستجو براى يافتن امنيت و خوشى به منظور رسيدن به شادمانى يک توهم است....
اين جستجو روح ما را عميقا ضعيف می كند. حتى كوچكترين قدم در دور شدن از زندگى كه همان نپذيرفتن انچه كه اكنون هست می باشد، بال هاى ما را بهم قفل مي كند و درخشش ما را كدر مي سازد زندگى و مرگ به دست آوردن و از دست دادن شادى و غم....
تمام اينها قسمتى از دوره هاى زندگى هستند چرخ زندگى مدام در حال گردش است وقتى خورشيد طلوع می كند، مطمئنا غروب هم مي كند وقتى موجى بلند می شود، مطمئنا پائين هم مي آيد تغيير قسمت اجتناب ناپذير زندگيست سعى در كنترل موج طبيعى زندگى، فقط به دليل اينكه می خواهى هرچيزى به غير از آنچه كه هست باشد، براى مدت طولانى كارساز نيست
خواست اينكه همه چيز بهتر، بزرگتر، راحت تر و با امنيت بيشترى باشد به شما شادمانى نمی دهد. و هم چنين هيچ كدام از آنها شما را آزاد نميكند.
امودا ما
اين جستجو روح ما را عميقا ضعيف می كند. حتى كوچكترين قدم در دور شدن از زندگى كه همان نپذيرفتن انچه كه اكنون هست می باشد، بال هاى ما را بهم قفل مي كند و درخشش ما را كدر مي سازد زندگى و مرگ به دست آوردن و از دست دادن شادى و غم....
تمام اينها قسمتى از دوره هاى زندگى هستند چرخ زندگى مدام در حال گردش است وقتى خورشيد طلوع می كند، مطمئنا غروب هم مي كند وقتى موجى بلند می شود، مطمئنا پائين هم مي آيد تغيير قسمت اجتناب ناپذير زندگيست سعى در كنترل موج طبيعى زندگى، فقط به دليل اينكه می خواهى هرچيزى به غير از آنچه كه هست باشد، براى مدت طولانى كارساز نيست
خواست اينكه همه چيز بهتر، بزرگتر، راحت تر و با امنيت بيشترى باشد به شما شادمانى نمی دهد. و هم چنين هيچ كدام از آنها شما را آزاد نميكند.
امودا ما
همگی ملک سلیمان
به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را
و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت
و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند
به کی ماند به کی ماند
#مولانای_جان
به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را
و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت
و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند
به کی ماند به کی ماند
#مولانای_جان
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شو
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
#لسان_الغیب_حافظ
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
#لسان_الغیب_حافظ
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است
فیضکاشانی
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است
فیضکاشانی
من بر سر کویت آستین گردانم
تو پنداری که من ترا میخوانم
نی نی رو رو که من ترا میدانم
خود رسم منست کاستین جنبانم
مولانایجان
تو پنداری که من ترا میخوانم
نی نی رو رو که من ترا میدانم
خود رسم منست کاستین جنبانم
مولانایجان
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
مولانایجان
از نازش معشوقه خودکام شدم
در هر نفسی پخته شدم خام شدم
در هر قدمی دانه شدم دام شدم
مولانایجان
همگی ملک سلیمان
به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را
و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت
و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند
به کی ماند به کی ماند
#مولانای_جان
به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را
و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت
و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند
به کی ماند به کی ماند
#مولانای_جان
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شو
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
#لسان_الغیب_حافظ
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
#لسان_الغیب_حافظ
آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس
#محتشم_کاشانی
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس
#محتشم_کاشانی