معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.7K photos
12.1K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای همدم روزگار چونی بی من ؟؟؟
💠چند حکمت ناب و زیبا از ادریس حکیم ( ع )

ای انسان ، همانند کودکی نباش که چون گرسنه شود ، فریاد کند ، و مثل بنده ای نباش که چون سیر شود ، عصیان کند ، و چون جاهلی نباش که آنگاه که به قدرتی رسد ، تجاوزکار گردد.

از برترین کارهای صاحبان علم سه چیز است ، اینکه دشمن را به دوست تبدیل کنند ، جاهل را به عالِم و بدکار را به نیکوکار.

هر خیر و شری بدون شک به اهل خودش باز می گردد.

وجه تمایز مابین عاقل و جاهل آن است که سخنان عاقل در خدمت اوست ولی سخنان جاهل بر ضد اوست.

هر کس دینش صلح و رحمت و عدم آزار دیگران باشد ، دین او دین خدای عز و جل است ....



هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی

شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم ، شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی


#حضرت_حافظ



آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم

نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم

بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم

زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم

به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم

تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم


#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست ...


#حضرت_سعدی
در آن میان از او پرسید که :«عشق چیست؟»

گفت:«امروز بینی،و فردا بینی، و پس فردا بینی». آن روزش بکشتند،و دیگر روز بسوختند،و سوم روزش به باد دادند؛
#عشق_این_است!
پس،دستش جدا کردند. خنده ای بزد. گفتند: «خنده چیست؟» گفت: «دست از آدمی بسته، باز کردن آسان است، مرد آن است که دست صفات -که کلاهِ همّت از تارَکِ عرش در میکشد - قطع کند». پس پاهایش ببریدند. تبسمی کرد. گفت: «بدین پای سفِر خاکی می کردم، قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر ِ هر دو عالَم بکند. اگر توانید ، آن قدم را ببرید!»
پس، دو دستِ بریدهٔ خون آلود در روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد گفتند: «این چرا کردی؟» گفت: «خونِ بسیار از من برفت، و دانم که رویم زرد شده باشد.
شما پندارید که زردیِ رویِ من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سُرخ روی باشم، که گلگونهٔ مردان خونِ ایشان است». گفتند: «اگر رُوی را به خون سرخ کردی،ساعد ، باری، چرا آلودی؟» گفت: «وضو میسازم». گفتند: «چه وضو؟» گفت: «رَکعَتانِ فی العِشق، لايَصِحَّ وُضُوءهما إلّا بالدَّمِ ؛ در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الّا به خون».
پس، چشمهاش برکندند. قیامتی از خلق برآمد. بعضی می گریستند، و بعضی سنگ می انداختند.
پس خواستند که زبانش ببرند. گفت: «چندان صبر کنید که سخنی بگویم». روی سویِ آسمان کرد و گفت: «الهی، بدین رنج که برای تو بر من می برند، محرومشان مگردان، و از این دولتشان بی نصیب مکن. الحمدلله که دست و پای من بریدند در راه تو، واگر سر از تن باز کنند در مشاهدهٔ جلالِ تو بر سرِ دار می کنند».
پس، گوش و بینی ببریدند و سنگ روان کردند. عجوزه ای با کوزه ای در دست می آمد. چون حسین را دید، گفت: «زنید، و محکم زنید، تا این حلّاجَکِ رعنا را با سخنِ خدای چه کار!»
پس زبانش ببریدند. و نماز شام بود که سرش ببریدند. و در میانِ سر بریدن تبسّمی کرد، و جان بداد. و مردمان خروش کردند و حسینْ گویِ قضا به پایانِ میدانِ رضا برد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#ذکر_حسین_منصور_حلاج
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد
کلیدی فرستی و در را گشایی

درآ در دل ما که روشن چراغی
درآ در دو دیده که خوش توتیایی

#مولانای_جان
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات

عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات

خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات

بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات

مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دردی خرابات

اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات

برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات

کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات

بگفت این و یکی دردی به من داد
خرف شد عقلم و رست از خرافات

چو من فانی شدم از جان کهنه
مرا افتاد با جانان ملاقات

چو از فرعون هستی باز رستم
چو موسی می‌شدم هر دم به میقات

چو خود را یافتم بالای کونین
چو دیدم خویشتن را آن مقامات

برآمد آفتابی از وجودم
درون من برون شد از سماوات

بدو گفتم که ای دانندهٔ راز
بگو تا کی رسم در قرب آن ذات

مرا گفتا که ای مغرور غافل
رسد هرگز کسی هیهات هیهات

بسی بازی ببینی از پس و پیش
ولی آخر فرومانی به شهمات

همه ذرات عالم مست عشقند
فرومانده میان نفی و اثبات

در آن موضع که تابد نور خورشید
نه موجود و نه معدوم است ذرات

چه می‌گویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات



عطار
 


عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد

از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد

#مولانای_جان
هستی اثری ز نرگس مست تو بود
آب رخ نیستی هم از هست تو بود

گفتم که مگر دست کسی در تو رسد
چون به دیدم که خود همه دست تو بود

#رباعیات_حضرت_مولانا
عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم
آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم

رشتهٔ شمع وجودم آتش عشقش بسوخت
عارفانه با خبر از ذوق پروانه شدم

#شاه_نعمت_الله_ولی
Raha Koni
Omid Didegah
رها کنی..

خواننده: محسن چاوشی

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود
بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود

من نه آنم که بود با دگری پیوندم
زانکه هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود

با توام گر چه بگیسوی تو دستم نرسد
با تو هر چند که بی دسترسی نتوان بود

یکدمم مرغ دل از خال تو خالی نبود
لیکن از شور شکر با مگسی نتوان بود

تا بود یکنفس از همنفسی دور مباش
گر چه بی همنفسی خود نفسی نتوان بود

در چنین وقت که مرغان همه در پروازند
بی پر و بال اسیر قفسی نتوان بود

خیز خواجو سر آبی طلب و پای گلی
که درین فصل کم از خار و خسی نتوان بود

#خواجوی_کرمانی
غزل شمارهٔ ۴۲۱

  
‌ ‎
چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم

بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم

هر جا که سروقامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم

گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار می‌کنم

هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار می‌کنم

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد
صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم

جانست و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم

زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم

#سعدی
غزل ۴۲۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 اجرای دقیق و مو به موی تمام وقایع جنگی روز عاشورا در کشور عراق که هر مسلمانی آرزوی دیدنش را دارد!


📌 این صحنه آرایی باشکوه و خارق العاده روز عاشورا که منطبق بر مقاتل معتبر موجود می باشد، توسط هزاران نفر از هنرمندان زن و مرد عرب، طی شش ماه تمرین مداوم و سخت، در خاک کربلا به تصویر کشیده شده است!


🏷 حتما تماشا کنید و برای تمام عاشقان حضرت ارسال کنید!


السلام علیک یااباعبدالله الحسین
السلام علیک یا زینب کبری
السلام علیک یاقمربنی هاشم
اصلاحیه

مجلس ما را شراب و ساغری در کار نیست
نان خشکی گر بدست آریم بشکن بشکن است


از صائب نیست

محمدصالح علاء
هژیر مهرافروز. دل قلندر
@lolisarmast
دل قلندر
هژیر مهرافروز
شهره نگارم ز تو
عیش و قرارم ز تو
جان بهـارم ز تو
رسم خزانم مَـــده


#مولانا
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا

این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما

هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا

عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه را

ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای که چه باده خورده‌ای ما مست گشتیم از صدا

ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای
گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما

#مولانا
جان‌ها ذره ذره رقصان گشت
پیش خورشید جان‌ها دلشاد

همچو پرواز شمس تبریزے
جمله پران ڪہ هر چه بادا باد

#غزل_مولانا