PAYVAR___CD_2___05
FARAMARZ
چه خوش صید دلم کردی
خواننده: عبدالوهاب شهیدی
آهنگساز: فرامرز پایور
دستگاه: چهارگاه
خواننده: عبدالوهاب شهیدی
آهنگساز: فرامرز پایور
دستگاه: چهارگاه
گر یار زند بـر دفٖ و صد غصه براند
من نیز غزل گویم و تا یار بخواند
چرخی بزنم ، هو بکشم با دم سازش
صد باده بـیارم که در آن حال بماند
#مولانای_جان
من نیز غزل گویم و تا یار بخواند
چرخی بزنم ، هو بکشم با دم سازش
صد باده بـیارم که در آن حال بماند
#مولانای_جان
فيلسوفي به رفتگر خياباني گفت :
" براي تو نگرانم . شغل كثيف و مشكلي داري ."
رفتگر گفت :
" متشكرم آقا . مي توانم شغل شما را بپرسم ؟ "
فيلسوف به او پاسخ داد :
" من ، افكار مردم را مطالعه مي كنم . تمايلات و اعمالشان را . "
سپس رفتگر در حالي كه مي رفت تا با جاروي خويش مشغول كار شود لبخندي زد و گفت :
" من هم براي تو نگرانم ."
جبران_خلیل_جبران
" براي تو نگرانم . شغل كثيف و مشكلي داري ."
رفتگر گفت :
" متشكرم آقا . مي توانم شغل شما را بپرسم ؟ "
فيلسوف به او پاسخ داد :
" من ، افكار مردم را مطالعه مي كنم . تمايلات و اعمالشان را . "
سپس رفتگر در حالي كه مي رفت تا با جاروي خويش مشغول كار شود لبخندي زد و گفت :
" من هم براي تو نگرانم ."
جبران_خلیل_جبران
چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
#مولانای_جان
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
#مولانای_جان
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
شما ترازو هستید خود را رها کنید "هوشیاری جسمی " و "هوشیاری حضور " هی کم و زیاد می شود .
#مولانای_جان
هم ترازو را ترازو کاست کرد
شما ترازو هستید خود را رها کنید "هوشیاری جسمی " و "هوشیاری حضور " هی کم و زیاد می شود .
#مولانای_جان
"گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم
پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم
ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم
رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم
ای می بترم از تو من باده ترم از تو✌️🍷
پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم
تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم
هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم آهسته که سرمستم
در مذهب بیکیشان بیگانگی خویشان
باد است بر ایشان آهسته که سرمستم
ای صاحب صد دستان بیگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
مولانا
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم
پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم
ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم
رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم
ای می بترم از تو من باده ترم از تو✌️🍷
پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم
تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم
هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم آهسته که سرمستم
در مذهب بیکیشان بیگانگی خویشان
باد است بر ایشان آهسته که سرمستم
ای صاحب صد دستان بیگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
مولانا
Naaz Edkeh | کارن موزیک |
Googoosh
گوگوش
خودم را درون واژه ها
میان سطرهای دفتر احساسم
پنهان کرده ام
خودم را همچون باران
رها کرده ام
روی پنجره ی یخ زده ی دلتنگی
تا کسی نبیند غمی را که بر دلم نشست
و اشکی که روان شد از زیادیِ فاصله ها
خودم را درون واژه ها
میان سطرهای دفتر احساسم
پنهان کرده ام
خودم را همچون باران
رها کرده ام
روی پنجره ی یخ زده ی دلتنگی
تا کسی نبیند غمی را که بر دلم نشست
و اشکی که روان شد از زیادیِ فاصله ها
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خیز و در کاسه ی زر آب ِطربناک انداز
پیشتر زانکه شود کاسه ی سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادیِ خاموشانست
حالیا غلغله در گنبد ِافلاک انداز
چشم ِ آلوده نظر از رخِ جانان دورست
بر رخِ او نظر از آینه ی پاک انداز
به سر ِسبز تو ، ای سرو ،که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه برین خاک انداز
دل ما را که ز مار ِ سر ِ زلف ِ تو بخست
از لب ِ خود به شفاخانه ی تریاک انداز
مُلک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگرِ جام در املاک انداز
غسل در اشک زدم کَاهل ِ طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
یا رب آن زاهدِ خود بین که بجز عیب ندید
دود ِآهیش در آیینه ی ادراک انداز
چون گل از نکهتِ او جامه قبا کن ،حافظ
وین قبا در ره ِآن قامت ِچالاک انداز
حافظ
پیشتر زانکه شود کاسه ی سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادیِ خاموشانست
حالیا غلغله در گنبد ِافلاک انداز
چشم ِ آلوده نظر از رخِ جانان دورست
بر رخِ او نظر از آینه ی پاک انداز
به سر ِسبز تو ، ای سرو ،که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه برین خاک انداز
دل ما را که ز مار ِ سر ِ زلف ِ تو بخست
از لب ِ خود به شفاخانه ی تریاک انداز
مُلک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگرِ جام در املاک انداز
غسل در اشک زدم کَاهل ِ طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
یا رب آن زاهدِ خود بین که بجز عیب ندید
دود ِآهیش در آیینه ی ادراک انداز
چون گل از نکهتِ او جامه قبا کن ،حافظ
وین قبا در ره ِآن قامت ِچالاک انداز
حافظ