معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید

ور وَسمه کمانکَش گشت، در ابروی او پیوست


بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ

هر چند که ناید باز، تیری که بشد از
شَست


#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق

برای خودپرستان تا به کِی پیغمبر آوردن؟


#فاضل_نظری



در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست


#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
{گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند ...}

شعر از
#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یا رب بکرم نگاهدارنده تویی

نقش همه را رقم نگارنده تویی

هر چند که من تخم اهل میکارم

کارنده منم ولی برآرنده تویی

#اهلی_شیرازی
همه تن چشم ، بلور
بسته در نشئه ی جاوید شرابی که ندیده است ، نگاه
مانده چون سایه ی لبخندی بر چهره ، به رف
دل گشوده به نسیمی گمراه
نز غبارش به تن آلودگی و نز اثر پنجه ی مست
گرد پندار شبا روز منش آلوده است
بر تنش بال نفسرده ، نه پروانه ، نه کرم
با نگاهی نگران
چشم من بوده که پروانه ی پیرش بوده است

همه تن چشم بلور
گونه بی خشم بلور
نز غروبش جز شرم
نز طلوعش جز وهم
تکیه داده است بر اندیشه ی بی انبازی
گوش بسپرده به هیچ آوازی
هوش بسپرده به رؤیای کبوترها بر گنبددور
گرچه سر با خویش است
نیست هر جنبش من زو پنهان
رنگ می بازد از هر نفسم
شوق می یابد از هر هوسم
خواب می بیند دلزندگی مستی پیشین مرا
سایه ی دستم افتد چو بر او
به گمانش که شدم تا ز شراب آکنمش
عزم دیوانه ی سرسخت مرا
لیک با او عهدی است
تا که این پرده نجنبد بر در
تا که این در نجهد چون سگ کاشانه ز خواب
تا نلغزد به دل حجره ی من چون مهتاب
باغبان همه گلشن هایم
تا لبانم ننشیند به گل ترد لبش چون
زنبور
تا شبی نشکفد از باغ بدنمان انگور
همه تن چشم بماند این جام
همچنان باد بنوشد ناکام
همه تن چشم بمانی ای جام
همچنان باد بنوشی ناکام
تاک رنجور مرا ریشه فسرده است به خاک
باغ متروک مرا ریشه رسیده است
به سنگ
چاه اختر ها خشکیده ز آب
رخم
گل ها را بگریخته رنگ
ابرها را همه با من سرکین
بادها را همه با من سرجنگ
پرده ی پیر که چون من شده هر نقشش پیر
هرگز از جای نجنبید واگر جنبید از بادی بود
گل قالی نفسرد
پله ، آهنگ سبک خیزی پایی نسرود
دل به رنگی مسپار ای جام
اینکت آمدم اما نه
گمان تا ز شراب آکنمت
آمدم ، سنگین دل ، سنگ به کف بشکنمت
جام چون رشته ی اشکی بگسیخت

#منوچهر_آتشی
من گلی بودم
در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون
در شبی تاریک روییدم

تشنه لب بر ساحل کارون
بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید
یا لب سوزندهٔ مردی که با چشمان خاموشش
سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخهٔ سر سبز
غنچهٔ نشکفته ای می چید

پیکرم فریاد زیبایی
در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی
دیدگانم خیره در رویای شوم سرزمینی دور و رویایی
که نسیم رهگذر در گوش من میگفت

( آفتابش رنگ شاد دیگری دارد )

عاقبت من بی خبر از ساحل کارون
رخت بر چیدم
در ره خود بس گل پژمرده را دیدم
چشمهاشان چشمهٔ خشک کویر غم
تشنهٔ یک قطره شبنم
من به آنها سخت خندیدم

تا شبی پیدا شد از پشت مِه تردید
تک چراغ شهر رویاها
من در آنجا گرم و خواهشبار
از زمینی سخت روییدم

نیمه شب جوشید خون شعر در رگهای سرد من
محو شد در رنگ هر گلبرگ
رنگ درد من
منتظر بودم که بگشاید به رویم آسمان تار
دیدگان صبح سیمین را
تا بنوشم از لب خورشید نور افشان
شهد سوزان هزاران بوسهٔ تبدار و شیرین را

لیکن ای افسوس
من ندیدم عاقبت در آسمان شهر رویاها
نور خورشیدی
زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نالند

( چهرهٔ خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است )

خوب می دانم که دیگر نیست امّیدی
نیست امّیدی

محو شد در جنگل انبوه تاریکی
چون رگ نوری طنین آشنای من
قطرهٔ اشکی هم نیفشاند آسمان تار
از نگاه خستهٔ ابری به پای من

من گل پژمرده ای هستم
چشمهایم چشمهٔ خشک کویر غم
تشنهٔ یک بوسهٔ خورشید
تشنهٔ یک قطرهٔ شبنم


#فروغ_فرخزاد
Joft-e Soleimân
Ali Hâtami/Mojtabâ MirZadeh/Marjân
ترانه‌ی «جفت سلیمان»
ترانه‌سرا: علی حاتمی
آهنگ‌ساز: مجتبی میرزاده
ترانه‌خوان: مرجان
سال انتشار: پاییز ۱۳۵۷
تبدیل‌شده از نوار ریل

برترین نسخه‌ی این ترانه، تا به امروز
این اثر در آلبوم «آزادی» -در ماه‌های منتهی به انقلاب ۱۳۵۷- توسط شرکت سی‌بی‌اس و به تهیه‌کنندگیِ ضیا آتابای منتشر شد.

#سید مجتبی میرزاده (زاده ۲۷ اسفند ۱۳۲۴ – درگذشته ۲۶ تیر ۱۳۸۴) نوازندهٔ ویلن، کمانچه، سه‌تار و آهنگساز اهل کرمانشاە بود.
@koronmusic- Saz o Avaze Gharaee
Mohammadreza Shajarian
غوغای عشق بازان
#محمدرضا_شجریان
مجید درخشانی
ساز و آواز گوشه قرائی،بیات ترک

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم


#حضرت_سعدى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار بازآید



به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآید


#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته

عالمی در شور و شوری در جهان انداخته


#جناب_عراقی



به چشم‌های تو دانم که تا ز چشم برفتی

به چشم عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم


#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
نه حلالست که دیدار تو بیند هر کس
که حرامست بر آن کش نظری طاهر نیست
همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا
کان چه من می‌نگرم بر دگری ظاهر نیست
هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد
شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
هر که با غمزه خوبان سر و کاری دارد
سست مهرست که بر داغ جفا صابر نیست
هر که سرپنجه مخضوب تو بیند گوید
گر بر این دست کسی کشته شود نادر نیست
سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش
یک سر موی ندانم که تو را ذاکر نیست
همه دانند که سودازده دلشده را
چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست
گفته بودم غم دل با تو بگویم چندی
به زبان چند بگویم که دلم حاضر نیست
گر من از چشم همه خلق بیفتم سهلست
تو مپندار که مخذول تو را ناصر نیست
التفات از همه عالم به تو دارد سعدی
همتی کان به تو مصروف بود قاصر نیست


#حضرت_سعدى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



ای که از لطف سراسر جانی
جان چه باشد؟ که تو صد چندانی
؟


همه خوبان به تو آراسته‌اند
کهربایی؟ گهری؟ مرجانی؟

مهر هر روز دمی در بنده‌ات
سحری؟ صبح‌دمی
؟ خندانی؟

همه در بزم ملوکت خوانند
قصه‌ای؟ مثنویی؟ دیوانی؟


#جناب_عراقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



چیست عالم شبنمی از نهر ما
کیست آدم عارفی در شهر ما

هرکجا بکری است در دار وجود
از سر مهر آمده در مهر ما

دهر جز نقش خیالی بیش نیست
بگذر از دهر و طل
ب کن دهر ما

عقل زهر است ای پسر با زهر عشق
زهر بگذار و بجو پازهر ما

رحمت ما بر غضب پیشی گرفت
لطف ما مستور کرده قهر ما

غیر ما در نهر ما دیگر مجو
خود کجا غیری بود در نهر ما

نعمت الله نعمتی دارد تمام
جمع کرده این همه از بهر ما


#حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی



اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
سواد زلف سیاه تو جاعل الظلمات
بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح
ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح
ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن ملاح
لب چو آب حیات تو هست قوت جان
وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
بداد لعل لبت بوسه‌ای به صد زاری
گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


#حضرت_حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM



می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان

مرا به باده چه حاجت که مست بوی تو باشم


#حضرت_سعدی

#محمدرضا_شجریان



به چشم‌های تو دانم که تا ز چشم برفتی

به چشم عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم


#حضرت_سعدی
هستی همیشه آغوش خود را مهربانانه بر روی شما باز خواهد داشت ... این شمايد که همیشه از آن فرار می کنید و روی مي گردانيد ... هستی و آفرینش همیشه شما را دوست داشته است ... شما کودک او بوده اید ... شما را با مهربانی در آغوش داشته و بزرگ کرده است ... اگر فکر  می کنید که گهگاهی با شما خشن بوده ، این گناه از شماست که با او جنگیده اید ... جنگ شما مشکلاتی ایجاد کرده است ، وگرنه هستی همیشه مهربان و نرم و مادرانه شما را دوست داشته و عزیز شمرده است ... شناختی که هم اکنون از خود دارید شناختی نادرست است ... زمانی موفق به شناخت واقعي خویش خواهید شد که سر سپرده هستی و تسلیم هستی شوید ... تسلیم شدن یعنی : رها کردن شخصیت های کاذب ، دور ریختن خصوصیات واهي ...

اشو
منم و شمع دل سوخته، یارب مددی

که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت

#هوشنگ_ابتهاج
..

برای خاطر عشق به من بگو‌
آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می‌کشد
نيرويم را می‌بلعد
و اراده‌ام را زايل می‌کند ؟

خطاست اگر بينديشيم عشق
حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است

عشق ثمره‌ٔ خويشاوندی روحی است
و اگر اين خويشاوندی در لحظه‌ای تحقق نيابد
در طول ساليان و حتی نسل‌ها نيز
تحقق نخواهد يافت!...

#جبران_خلیل_جبران