ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی
#حضرت_حافظ
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی
#حضرت_حافظ
مولانا جلال الدین
رومی
عشق چیست؟
شرابی که تو به من می دهی
همان عشق آتشین است .وقتی عشق تو را دارم گویی با گدازه -ها ی آتشین بردست من داغ می گذاری وزندگی برمن سخت وغیر ممکن می شود.
سخن و کلام با زبان دل نیست . بهتر است عشق را با جان و دل (با تمام ارادت قلبی) به معشوق خود بگویی
عشق چیست؟ تو نمی دانی از شبها بپرس ،از رنگ پریده و لبان خشکیده عاشق بپرس
چه جور خورشیدی است که ماه را به ما نشان می دهد.نعمت هایی که خداوند به ما داده نشانگر این است که در بدن ما جان وروح است .خداوند در کالبد ما روح وجان بخشیده است.
جان و روح از عشق ( هنر وادب) نیاموخت ،به همان صورتی که در مدارس ،آموخته می شود ،عشق درسی نگرفت
راه ومسیر عقل و عشق یکی نیست
چطور که ماه در میان ستارگان ظاهر می شود ،
اگر عاشق درمیان هزاران انسان ظاهر شود،عشقش خاموش می شود. نباید در عشق افشا گری کرد وگرنه برای همیشه خاموش می شود.
عقل تمامی راههایی که با آن آشناست ،دوباره خواهد رفت.ولی عشق طریقت عشق را نخواهد شناخت و حیرت زده باقی می ماند.
رومی
عشق چیست؟
شرابی که تو به من می دهی
همان عشق آتشین است .وقتی عشق تو را دارم گویی با گدازه -ها ی آتشین بردست من داغ می گذاری وزندگی برمن سخت وغیر ممکن می شود.
سخن و کلام با زبان دل نیست . بهتر است عشق را با جان و دل (با تمام ارادت قلبی) به معشوق خود بگویی
عشق چیست؟ تو نمی دانی از شبها بپرس ،از رنگ پریده و لبان خشکیده عاشق بپرس
چه جور خورشیدی است که ماه را به ما نشان می دهد.نعمت هایی که خداوند به ما داده نشانگر این است که در بدن ما جان وروح است .خداوند در کالبد ما روح وجان بخشیده است.
جان و روح از عشق ( هنر وادب) نیاموخت ،به همان صورتی که در مدارس ،آموخته می شود ،عشق درسی نگرفت
راه ومسیر عقل و عشق یکی نیست
چطور که ماه در میان ستارگان ظاهر می شود ،
اگر عاشق درمیان هزاران انسان ظاهر شود،عشقش خاموش می شود. نباید در عشق افشا گری کرد وگرنه برای همیشه خاموش می شود.
عقل تمامی راههایی که با آن آشناست ،دوباره خواهد رفت.ولی عشق طریقت عشق را نخواهد شناخت و حیرت زده باقی می ماند.
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
#روانش_انوشه_باد.
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
#روانش_انوشه_باد.
⚫️ احمدرضا احمدی
(متولد ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ _ کرمان)
شاعری شبیه خودش،
فرض کنید که شاعری در همه چیز منحصر به فرد باشد، از نقدناپذیری شعرهایش گرفته تا کثرت استعدادش، در نسلی که به آن تعلق داشت و دارد، تا پایگاه و جایگاه ادبیاش در دشوارترین جریان شعری هزار سال شعر فارسی و در عین حال، پرخواننده بودن و در رأس فهرست پرفروشهای چند دهه قرار گرفتن، آن هم در بازار راکد کتاب ایران!
شاعری را در نظر بگیرید که خودش معترف است که خیلی کم خوانده است و بیشتر دانش و بینشی که دارد سماعی و حاصل نشست و برخاست با دوستان بوده! و دوستان، کسانی بودهاند مثل فریدون رهنما، ابراهیم گلستان، احمد شاملو، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، آیدین آغداشلو، محمدعلی سپانلو، مسعود کیمیایی، سیروس طاهباز، م. آزاد، بهرام بیضایی، اکبر رادی، نصرت رحمانی و...
شاعری را در نظر بگیرید که در عمرش، یک خط شعر سیاسی، اجتماعی یا حتی استعاری-سیاسی یا حتی گوشه و کنایهای به اوضاع و احوال زمانه ننوشته باشد، اما بزرگشده یکی از سیاسیترین دهههای ایران باشد و در روزگاری شعرش مشهور شده باشد که اگر کسی مینوشت «شب» حتماً منظور حکومت پهلوی دوم بود یا مردم چنین فرض میکردند!
اما هرگز درباره او چنین فرضی نکردند!
شاعری را در نظر بگیرید که همزمان با شاعری، در ادبیات کودک هم وارد شده باشد و اتفاقاً پرمخاطب هم باشد در چند دهه.
شاعری را در نظر بگیرید که چهرهی شاخص ادبیات روشنفکری ایران باشد و در عین حال، سالها با مشهورترین و پرخوانندهترین شاعر دوران انقلاب یعنی قیصر امینپور نشست و برخاست داشته باشد و حشر و نشر؛
«احمدرضا احمدی».
اين نام، از چيزی حدود پنجاه سال پيش كه جوانکی بود به قول خودش با ته لهجهی كرمانی، تا به امروز به شكلی سفت و سخت با شعر معاصر فارسی گره خورده است. از همان دفتر شعر اولش، «طرح»، كه انقلابی بود در شعر، پس از نيما و شاملو و ديگر نسل اولیهای شعر نو.
شعرهایی با فضایی عجيب و ديگرگونه كه تفاوتی جدی با ميراث گذشتگان داشت.
شعری كه از ميان نسل اولیها، فروغ فرخزاد به درستی اهميت و ضرورتش را دريافت و ديگرانی چون مهرداد صمدی، نوریعلا، آيدين آغداشلو و بيژن الهی پر و بالش دادند.
احمدرضا احمدی، درست از همان سالها، با شعرهای «طرح» و «روزنامههای شيشهای»اش همگان را به حيرت واداشت. شاعری بیكم و كاست، بیهيچ حرف اضافهای.
احمدرضا احمدی، شاعر بود، شاعر در زندگی، در متن، هر متنی كه میخواهد باشد، شعر به هر راهی و طريقی، در بافت وجودی احمدی تنيده شده بود، حتی وقتی حرف میزد، و از چيزی غير از شعر مینوشت، مدام در حال احضار تعابير و كلمات شاعرانه بود.
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد.
پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود.
سال اول دبستان را در مدرسهی کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد.
در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهی دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند.
در سال ۱۳۴۵ دورهی خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.
آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند.
وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «طرح» در سال 1340 منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه 40 را جلب کرد.
احمدی، پس از آن به یکی از شاعران تاثیرگذار معاصر بعد از نیما و شاملو در میان شاعران پس از خود مبدل شد.
حضور فعال وی در عرصه شعر، ادبیات کودکان، دکلمهی شعر و هنر سینما، از او چهرهای مؤثر در ادبیات و هنر معاصر ساخت،.
⚫️ احمدرضا احمدی
(متولد ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ _ کرمان)
شاعری شبیه خودش،
فرض کنید که شاعری در همه چیز منحصر به فرد باشد، از نقدناپذیری شعرهایش گرفته تا کثرت استعدادش، در نسلی که به آن تعلق داشت و دارد، تا پایگاه و جایگاه ادبیاش در دشوارترین جریان شعری هزار سال شعر فارسی و در عین حال، پرخواننده بودن و در رأس فهرست پرفروشهای چند دهه قرار گرفتن، آن هم در بازار راکد کتاب ایران!
شاعری را در نظر بگیرید که خودش معترف است که خیلی کم خوانده است و بیشتر دانش و بینشی که دارد سماعی و حاصل نشست و برخاست با دوستان بوده! و دوستان، کسانی بودهاند مثل فریدون رهنما، ابراهیم گلستان، احمد شاملو، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، آیدین آغداشلو، محمدعلی سپانلو، مسعود کیمیایی، سیروس طاهباز، م. آزاد، بهرام بیضایی، اکبر رادی، نصرت رحمانی و...
شاعری را در نظر بگیرید که در عمرش، یک خط شعر سیاسی، اجتماعی یا حتی استعاری-سیاسی یا حتی گوشه و کنایهای به اوضاع و احوال زمانه ننوشته باشد، اما بزرگشده یکی از سیاسیترین دهههای ایران باشد و در روزگاری شعرش مشهور شده باشد که اگر کسی مینوشت «شب» حتماً منظور حکومت پهلوی دوم بود یا مردم چنین فرض میکردند!
اما هرگز درباره او چنین فرضی نکردند!
شاعری را در نظر بگیرید که همزمان با شاعری، در ادبیات کودک هم وارد شده باشد و اتفاقاً پرمخاطب هم باشد در چند دهه.
شاعری را در نظر بگیرید که چهرهی شاخص ادبیات روشنفکری ایران باشد و در عین حال، سالها با مشهورترین و پرخوانندهترین شاعر دوران انقلاب یعنی قیصر امینپور نشست و برخاست داشته باشد و حشر و نشر؛
«احمدرضا احمدی».
اين نام، از چيزی حدود پنجاه سال پيش كه جوانکی بود به قول خودش با ته لهجهی كرمانی، تا به امروز به شكلی سفت و سخت با شعر معاصر فارسی گره خورده است. از همان دفتر شعر اولش، «طرح»، كه انقلابی بود در شعر، پس از نيما و شاملو و ديگر نسل اولیهای شعر نو.
شعرهایی با فضایی عجيب و ديگرگونه كه تفاوتی جدی با ميراث گذشتگان داشت.
شعری كه از ميان نسل اولیها، فروغ فرخزاد به درستی اهميت و ضرورتش را دريافت و ديگرانی چون مهرداد صمدی، نوریعلا، آيدين آغداشلو و بيژن الهی پر و بالش دادند.
احمدرضا احمدی، درست از همان سالها، با شعرهای «طرح» و «روزنامههای شيشهای»اش همگان را به حيرت واداشت. شاعری بیكم و كاست، بیهيچ حرف اضافهای.
احمدرضا احمدی، شاعر بود، شاعر در زندگی، در متن، هر متنی كه میخواهد باشد، شعر به هر راهی و طريقی، در بافت وجودی احمدی تنيده شده بود، حتی وقتی حرف میزد، و از چيزی غير از شعر مینوشت، مدام در حال احضار تعابير و كلمات شاعرانه بود.
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد.
پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود.
سال اول دبستان را در مدرسهی کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد.
در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهی دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند.
در سال ۱۳۴۵ دورهی خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.
آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند.
وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «طرح» در سال 1340 منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه 40 را جلب کرد.
احمدی، پس از آن به یکی از شاعران تاثیرگذار معاصر بعد از نیما و شاملو در میان شاعران پس از خود مبدل شد.
حضور فعال وی در عرصه شعر، ادبیات کودکان، دکلمهی شعر و هنر سینما، از او چهرهای مؤثر در ادبیات و هنر معاصر ساخت،.
Derakhtani ra
Ahmadreza Ahmadi
من و تو
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم كردیم ...
✍ #احمدرضا_احمدی
🎤 #احمدرضا_احمدی
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم كردیم ...
✍ #احمدرضا_احمدی
🎤 #احمدرضا_احمدی
.
به پایِ خويشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری
زِ خویشتن برهانی ...!
#شیخ اجل سعدی از ۶۱۵
به پایِ خويشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری
زِ خویشتن برهانی ...!
#شیخ اجل سعدی از ۶۱۵
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزهکند کوزهگری
#خیام
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزهکند کوزهگری
#خیام
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
#عطار
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
#عطار
چه کسی میدانست،
ما بعد از خداحافظی
به چه چیز مبتلا میشویم؟
احمدرضا احمدی هم از این خاکدان سفر کرد…🖤😔
ما بعد از خداحافظی
به چه چیز مبتلا میشویم؟
احمدرضا احمدی هم از این خاکدان سفر کرد…🖤😔
-این همه مرگ
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
وقتی رفت پاییز بود
افسانهی برگ بود و تنهایی
من چگونه میتوانستم
فراتر از پاییز بروم
نگران بودم که برگها ناگهان محو شوند
من تازه به برگها خو گرفته بودم
چه میخواستم
چه نمیخواستم
من مطیع پاییز شده بودم
در پایان پاییز میدانستم
همهی ما ویران میشویم
اگر از ما چیزی بر زمین بماند
یک جفت کفش
و دو کروات کهنه است
در پاییز گم شدهاند
این همه مرگ
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
#احمدرضا_احمدی
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
وقتی رفت پاییز بود
افسانهی برگ بود و تنهایی
من چگونه میتوانستم
فراتر از پاییز بروم
نگران بودم که برگها ناگهان محو شوند
من تازه به برگها خو گرفته بودم
چه میخواستم
چه نمیخواستم
من مطیع پاییز شده بودم
در پایان پاییز میدانستم
همهی ما ویران میشویم
اگر از ما چیزی بر زمین بماند
یک جفت کفش
و دو کروات کهنه است
در پاییز گم شدهاند
این همه مرگ
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
#احمدرضا_احمدی
در ظریفترین حالت تو چیزهاییست
که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوانم بدان دست یابم
#احمدرضا_احمدی
که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوانم بدان دست یابم
#احمدرضا_احمدی
پادشاهی غلامان را فرمود که هر یکی قدحی زرین به کف گیرند که مهمان میآید و آن غلام مقربّ تر را نیز هم فرمود که قدحی بگیر. چون پادشاه روی نمود، آن غلام خاص از دیدار پادشاه بیخود و مست شد؛ قدح از دستش بیفتاد وبشکست. دیگران چون از او چنین دیدند، گفتند مگر چنین میباید، قدحها را به قصد بینداختند. پادشاه عتاب کرد چرا کردید؛ گفتند که او مقربّ بود چنین کرد. پادشاه گفت: ای ابلهان آن را او نکرد، آن را من کردم . از روی ظاهر همه صورتها گناه بود اما آن یک گناه عین طاعت بود بلک بالای طاعت و گناه بود. خود مقصود از آن همه، آن غلام بود، باقی غلامان تبع پادشاهند پس تبع او باشند چون او عین پادشاهست و غلامی بر او جز صورت نیست، از جمال پادشاه پُر است
#فیه_ما_فیه
#مولانا
و گفت: چیزی بر دلم نشان شد از عشق
که در همه عالم، کس را محرم آن نیافتم که با وی بگویم
تذکرة الأولیاء
#عطار_نیشابوری
- ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
که در همه عالم، کس را محرم آن نیافتم که با وی بگویم
تذکرة الأولیاء
#عطار_نیشابوری
- ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
#دفترسوم_بخش۱۰۲
#مناجات
گفت یا رب منگر اندر فعلشان
دستشان گیر ای شه نیکو نشان
ای کریم و ای رحیم سرمدی
در گذار از بدسگالان این بدی
پیش از استحقاق بخشیده عطا
دیده از ما جمله کفران و خطا
ای عظیم از ما گناهان عظیم
تو توانی عفو کردن در حریم
ما ز آز و حرص ،خود را سوختیم
وین دعا را هم ز تو آموختیم
حرمت آن که دعا آموختی
در چنین ظلمت چراغ افروختی
آن دعا حق میکند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
#مناجات
گفت یا رب منگر اندر فعلشان
دستشان گیر ای شه نیکو نشان
ای کریم و ای رحیم سرمدی
در گذار از بدسگالان این بدی
پیش از استحقاق بخشیده عطا
دیده از ما جمله کفران و خطا
ای عظیم از ما گناهان عظیم
تو توانی عفو کردن در حریم
ما ز آز و حرص ،خود را سوختیم
وین دعا را هم ز تو آموختیم
حرمت آن که دعا آموختی
در چنین ظلمت چراغ افروختی
آن دعا حق میکند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان
نک ساربان برخاسته قطارها آراسته
از ما حلالی خواسته چه خفتهاید ای کاروان
این بانگها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظهای نفس و نفس سر می کشد در لامکان
زین شمعهای سرنگون زین پردههای نیلگون
خلقی عجب آید برون تا غیبها گردد عیان
زین چرخ دولابی تو را آمد گران خوابی تو را
فریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گران
ای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو
ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان
مولانا
در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان
نک ساربان برخاسته قطارها آراسته
از ما حلالی خواسته چه خفتهاید ای کاروان
این بانگها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظهای نفس و نفس سر می کشد در لامکان
زین شمعهای سرنگون زین پردههای نیلگون
خلقی عجب آید برون تا غیبها گردد عیان
زین چرخ دولابی تو را آمد گران خوابی تو را
فریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گران
ای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو
ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان
مولانا
نعمتالله مست و جام می به دست جاودان در بزم سرمستان خوش است
سید کوی خرابات و حریف عشقم گوشۀ مملکت خود به جهان نفروشم
من سیّد عشاقم، بگزیدۀ آفاقم در هر دو جهان طاقم، این است کراماتم
سید کوی خرابات و حریف عشقم گوشۀ مملکت خود به جهان نفروشم
من سیّد عشاقم، بگزیدۀ آفاقم در هر دو جهان طاقم، این است کراماتم
به جاهايي برو كه بكر باشند
كنار آدم هايي بمان كه بكر باشند
آدم هايی كه چشمهی درونی زلال و وحشی خروشانشان همواره در فوران است، بزرگترين منبع انرژی حيات هستند.
آنها در تب زندگي سوختهاند و بهبود يافتهاند.
زندگي را چون نفس بوييدهاند و نفسشان بوی زندگی میدهد.
مرگ را میشناسند و نگاهشان بزرگترين #دريچهی ممكن به سوی دانش زندگی است.
آدم هايي كه مفهوم زندگي را از لای كتابها حفظ نكرده اند.
#پاراماهانسا_یوگاناندا
كنار آدم هايي بمان كه بكر باشند
آدم هايی كه چشمهی درونی زلال و وحشی خروشانشان همواره در فوران است، بزرگترين منبع انرژی حيات هستند.
آنها در تب زندگي سوختهاند و بهبود يافتهاند.
زندگي را چون نفس بوييدهاند و نفسشان بوی زندگی میدهد.
مرگ را میشناسند و نگاهشان بزرگترين #دريچهی ممكن به سوی دانش زندگی است.
آدم هايي كه مفهوم زندگي را از لای كتابها حفظ نكرده اند.
#پاراماهانسا_یوگاناندا
دیگر ندیدم هزار سال
مهستی
دوست بدارید و بگذارید که دوست داشته شوید.آدم بدونِ این بساط ها زندگی از گلویَش پایین نمیرود...!