هر چقدر ما ایرانیها
شلنگ قلیان به دست داریم
این غربیها کتاب در دست دارند
و کتاب جزء لاینفک زندگى این مردم است
ما چوب حماقتمان را میخوریم
آنها نان لیاقتشان را ...!
#جلال_آل_احمد
شلنگ قلیان به دست داریم
این غربیها کتاب در دست دارند
و کتاب جزء لاینفک زندگى این مردم است
ما چوب حماقتمان را میخوریم
آنها نان لیاقتشان را ...!
#جلال_آل_احمد
جملاتی زیبا از امام على(ع)
1 - مردم را با لقب صدا نکنید.
2 - روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
3 - خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
4 - لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
5 - بدون تحقیق قضاوت نکنید.
6 - اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
7 - صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
8 - شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
9 - سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
10- دین را زیاد سخت نگیرید.
11 - با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.
12 - انتقاد پذیر باشید.
13. مکار و حیله گر نباشید.
14 - حامی مستضعفان باشید.
15 - اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
16 - نیکوکار بمیرید.
17 - خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
18 - فحّاش نباشید.
19 - بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
20 - رحم دل باشید.
21 - با قرآن آشنا شوید.
22 - تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
23 - گریه نکردن از سختی دل است.
24 - سختی دل از گناه زیاد است.
25 - گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
26 - آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
27 - فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
28 - محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست.
1 - مردم را با لقب صدا نکنید.
2 - روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
3 - خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
4 - لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
5 - بدون تحقیق قضاوت نکنید.
6 - اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
7 - صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
8 - شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
9 - سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
10- دین را زیاد سخت نگیرید.
11 - با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.
12 - انتقاد پذیر باشید.
13. مکار و حیله گر نباشید.
14 - حامی مستضعفان باشید.
15 - اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
16 - نیکوکار بمیرید.
17 - خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
18 - فحّاش نباشید.
19 - بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
20 - رحم دل باشید.
21 - با قرآن آشنا شوید.
22 - تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
23 - گریه نکردن از سختی دل است.
24 - سختی دل از گناه زیاد است.
25 - گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
26 - آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
27 - فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
28 - محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست.
مناجات_خواجه_عبدالله_
انصاری
الهی!
گاهی به خود نگرم،گویم از من زارتر کیست؟
گاهی به تو می نگرم ،گویم از من
بزرگوارتر کیست؟
بنده چون به فعل خود نگرد به زبان تحقیر از کوفتگی و شکستگی گوید:
پُر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چون به لطف الهی و فضل ربانی نگرد،به زبان شادی و نعمت آزادی گوید:
چند کند عرش که او غاشیه ی من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضای تو کشم
بوی جان آیدم از لب چون حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلای تو کشم🍃
انصاری
الهی!
گاهی به خود نگرم،گویم از من زارتر کیست؟
گاهی به تو می نگرم ،گویم از من
بزرگوارتر کیست؟
بنده چون به فعل خود نگرد به زبان تحقیر از کوفتگی و شکستگی گوید:
پُر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چون به لطف الهی و فضل ربانی نگرد،به زبان شادی و نعمت آزادی گوید:
چند کند عرش که او غاشیه ی من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضای تو کشم
بوی جان آیدم از لب چون حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلای تو کشم🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎉🌸عـیـد
🌸🎉سعید
🎉🌸غدیر
🌸🎉خــم
🎉🌸بـــر
🌸🎉همه شما
🎉🌸دوسـتـان
🌸🎉مـبـارک بـاد
🎉🌸عـیدتـون مـبـارکـــــ
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🎉سعید
🎉🌸غدیر
🌸🎉خــم
🎉🌸بـــر
🌸🎉همه شما
🎉🌸دوسـتـان
🌸🎉مـبـارک بـاد
🎉🌸عـیدتـون مـبـارکـــــ
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش
کور را فرزند بینا می شود غمگین مباش
گر ترا از کار کردن فرصت گفتار نیست
رفته رفته کار گویا می شود غمگین مباش
چون حباب این عقده کز کسب هوا در کار توست
از نسیمی عین دریا می شود غمگین مباش
گر ترا در پرده دل هست حسن یوسفی
مشتری بسیار پیدا می شود غمگین مباش
در کنار گل نخواهد ماند شبنم جاودان
آخر از پستی به بالا می شود غمگین مباش
گر نسیم صبح غافل از گشاد دل شود
این گره چون غنچه خود وا می شود غمگین مباش
خون به مهلت مشک شد درناف آهوی ختن
گریه های تلخ صهبا می شود غمگین مباش
جوهر تیغ زبان لاف یک دم بیش نیست
صبح کاذب زود رسوا می شود غمگین مباش
نقطه خاک سیه، صائب اگر صاحبدلی
دلنشین تر از سویدا میشود غمگین
مباش،،،
#صائب_تبریزی
کور را فرزند بینا می شود غمگین مباش
گر ترا از کار کردن فرصت گفتار نیست
رفته رفته کار گویا می شود غمگین مباش
چون حباب این عقده کز کسب هوا در کار توست
از نسیمی عین دریا می شود غمگین مباش
گر ترا در پرده دل هست حسن یوسفی
مشتری بسیار پیدا می شود غمگین مباش
در کنار گل نخواهد ماند شبنم جاودان
آخر از پستی به بالا می شود غمگین مباش
گر نسیم صبح غافل از گشاد دل شود
این گره چون غنچه خود وا می شود غمگین مباش
خون به مهلت مشک شد درناف آهوی ختن
گریه های تلخ صهبا می شود غمگین مباش
جوهر تیغ زبان لاف یک دم بیش نیست
صبح کاذب زود رسوا می شود غمگین مباش
نقطه خاک سیه، صائب اگر صاحبدلی
دلنشین تر از سویدا میشود غمگین
مباش،،،
#صائب_تبریزی
✨
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند راستی چیست؟
گفت آنچه که دل قبل از زبان گوید.
کشکول شیخ بهایی
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند راستی چیست؟
گفت آنچه که دل قبل از زبان گوید.
کشکول شیخ بهایی
*بهرام گرامی (معروف به بهرام قصاب) ، میلیاردر ایرانی*
*بزرگ ترین کوره آجر پزی خصوصی در منطقه تمبی مسجدسلیمان را با بیش از ۲۰۰ هزار سفال و آجر، را وقف خیریه نموده است...*
*او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است، بازگو میکند.*
*میگويد: " من در خانوادهای بسیار فقیر در روستای گلی خون در حوالی پاگچ امام رضا» زندگی میکردم به حدی که ، هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند ، خانوادهام به رغم گریههای شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلم من که از اهالی کلگیر بود، به عنوان جایزه، به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم.
دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم.
در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه؟*
*به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم: نیتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال ، چه بود.
تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را در بازار نمره یک یافتم در حالی که در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری". او گفت : " اصلاً به گردن کسی حقی ندارم."
من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمدهای که آن یک ریال را پس بدهی". من گفتم : " آری" و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم در چم آسیاب حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم : "
استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال ، از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانه ای نزد من داری.*
" *استادخیلی شگفت زده شد و گفت: "اما این خیلی زیاد است."*
*من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس میکنم.
*
*انسان شدن ، شاید تصادفی باشد ، اما آدم و انسان ماندن و مردانگی کردن ، کار هر کسی نیست.*
*ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ...*
*ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" ﺷﻮﻧﺪ*
*ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است.*
*ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.*
*بزرگ ترین کوره آجر پزی خصوصی در منطقه تمبی مسجدسلیمان را با بیش از ۲۰۰ هزار سفال و آجر، را وقف خیریه نموده است...*
*او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است، بازگو میکند.*
*میگويد: " من در خانوادهای بسیار فقیر در روستای گلی خون در حوالی پاگچ امام رضا» زندگی میکردم به حدی که ، هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند ، خانوادهام به رغم گریههای شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلم من که از اهالی کلگیر بود، به عنوان جایزه، به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم.
دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم.
در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه؟*
*به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم: نیتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال ، چه بود.
تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را در بازار نمره یک یافتم در حالی که در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری". او گفت : " اصلاً به گردن کسی حقی ندارم."
من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمدهای که آن یک ریال را پس بدهی". من گفتم : " آری" و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم در چم آسیاب حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم : "
استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال ، از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانه ای نزد من داری.*
" *استادخیلی شگفت زده شد و گفت: "اما این خیلی زیاد است."*
*من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس میکنم.
*
*انسان شدن ، شاید تصادفی باشد ، اما آدم و انسان ماندن و مردانگی کردن ، کار هر کسی نیست.*
*ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ...*
*ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" ﺷﻮﻧﺪ*
*ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است.*
*ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ.*
ما شقایقِ کوهستانهایِ وطنمان را دوست داریم
و هر که را
که تابِ این آتش رویان را
در سینه دارد.
ما شقایقها را دوست داریم
و روییدن و بالیدنشان را
و به شبانگاهی چنین
پاسداریشان را
گرد آمدهایم.
ما گلها را دوست داریم
و نه تنها
گلهای گلخانه را
که گلهای وحشی خوشبو را هم
و آزادیِ گفتنِ کلامِ عطر آگینِ دوست داشتن را .
هر که گلی میپسندد
و هر که گیاهی
و هر که رویش جاودانه جان را
باور دارد.
با ما در این برخاستن یگانه است
و ما برخاستهایم
تا
بیگانگی را باطل کنیم
با ترانه مهر
و در برابر آن که چیدنِ گلها را، داسِ درو به دست دارد
با کینه مادران!
جدایی را همچنان
سنگ بر سنگ مینهند
و اینک دیواری است،
بگذار بر این دیوار
مرغِ من بنشیند
و دست تو
او را کریمانه دانه بخشد
و دیوار
پلهای باشد
برآمدن ما را.
چه در بالا
یک آسمان
به چشمانِ ما نگاه میکند
و در پایین
یک زمین
گهواره و گورِ ماست
که بر آن
همواره شقایقی سوزان میروید...!
سیاوش کسرایی
🌹
و هر که را
که تابِ این آتش رویان را
در سینه دارد.
ما شقایقها را دوست داریم
و روییدن و بالیدنشان را
و به شبانگاهی چنین
پاسداریشان را
گرد آمدهایم.
ما گلها را دوست داریم
و نه تنها
گلهای گلخانه را
که گلهای وحشی خوشبو را هم
و آزادیِ گفتنِ کلامِ عطر آگینِ دوست داشتن را .
هر که گلی میپسندد
و هر که گیاهی
و هر که رویش جاودانه جان را
باور دارد.
با ما در این برخاستن یگانه است
و ما برخاستهایم
تا
بیگانگی را باطل کنیم
با ترانه مهر
و در برابر آن که چیدنِ گلها را، داسِ درو به دست دارد
با کینه مادران!
جدایی را همچنان
سنگ بر سنگ مینهند
و اینک دیواری است،
بگذار بر این دیوار
مرغِ من بنشیند
و دست تو
او را کریمانه دانه بخشد
و دیوار
پلهای باشد
برآمدن ما را.
چه در بالا
یک آسمان
به چشمانِ ما نگاه میکند
و در پایین
یک زمین
گهواره و گورِ ماست
که بر آن
همواره شقایقی سوزان میروید...!
سیاوش کسرایی
🌹
۱۶ تیر زادروز بیژن الهیشیرازی
(زاده ۱۶ تیر ۱۳۲۴ تهران – درگذشته ۹ آذر ۱۳۸۹ تهران) شاعر، مترجم، نقاش و پژوهشگر
او در نوجوانی ذوقی در نقاشی نشان داد و در انجمنهای هنری، نقاشی شرکت کرد و به کلاسهای نقاشی جواد حمیدی رفت.
به سفارش استادش، تعدادی از آثارش را برای چهارمین بیینال فرستاد، اما به صلاحدید خانواده، از ادامه فعالیت در این عرصه بازماند. نقاشی را رها کرد و با نگاهِ نوگرا، به فعالیتهای ادبی پرداخت.
ورودش به عرصه مطبوعات در آبان ماه سال ۱۳۴۳، به دعوت فریدون رهنما با شعر «برف» اتفاق افتاد که در جنگ طرفه چاپ شد. تا اواخر همین دهه در میان همفکرانش، خوب شناخته شده بود؛ در جزوه شعر ۱۳۴۵ همکاری با اسماعیل نوریعلا، اندیشه و هنر ۱۳۴۸ دفترهای روزن ۱۳۴۶، مجله خوشه ۱۳۴۶، مجله بررسی کتاب ۱۳۴۹ و هفته نامه تماشا ۱۳۵۳، مجله رستاخیز جوان ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ و مجله بیدار ۱۳۷۳ شعر و ترجمه به چاپ سپرد.»
وی بعدها به شیوه خودخوان شروع به زبانآموزی کرد و زبانهای مختلفی چون یونانی، عربی، انگلیسی، آلمانی و فرانسه را فراگرفت. از زبانهای مختلف، آثار کسانی چون کاوافی، ماندلشتام، رمبو، میشو، هولدرلین، جویس، فلوبر، پروست، الیوت، لورکا، ابن عربی و.. ، را ترجمه کرد و تعداد محدودی از آثار او در زندگیاش، به چاپ و پخش رسید. در سال ۱۳۴۸ با بانو غزاله علیزاده، نویسنده «خانه ادریسیها» و «شبهای تهران» ازدواج کرد. او به حمایت مالی عزیزه عَضُدی، نشری به نام نشر ۵۱ را به راه انداخت و آن را مدیریت کرد و کوشش داشت کتاب شاعران نوگرا را چاپ و معرفی کند، از خودش هم چند جلد کتاب آماده کرد. دیری نپایید که کار نشر به بنبست رسید. حساسیت او و دقّت وسواسگونهاش چاپ آثارش را سالها و سالها به تاخیر انداخت، اما در این میان بالاخره کتابهای اشعار نرودا به نام «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی» ۱۳۵۲ که چهار سال بعد به چاپ دوم هم رسید، کتاب «اشعار حلاج» ۱۳۵۴ «ساحت جَوّانی» از هانری میشو ۱۳۵۹ و کتاب رمبو به نام «اوراق مصور آرتور رمبو» ۱۳۶۲ را در نشرهای مختلف امیرکبیر، فاریاب و انجمن فلسفه و .... به چاپ و پخش رساند. او در سال ۱۳۶۷ با بانو ژاله کاظمی، دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون، آشنا شد که ازدواج کردند.
بیژن الهیشیرازی در ۶۵ سالگی درگذشت و روستای بیجدهنو شهرستان مرزنآباد بهخاک سپرده شد. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.
کتابشناسی
تألیف:
دیدن. تهران: بیدگل ۱۳۹۳
جوانیها، چهل و یک تا پنجاه و یک. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
ترجمه:
چهارشنبه - خاکستر. ت.س. الیوت. تهران: پیکره ۱۳۹۰
بهانههای مأنوس. فلوبر… تهران: بیدگل ۱۳۹۳
اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو شعرهای به نثر ۱۸۷۵–۱۸۷۲ تهران: بیدگل ۱۳۹۴.
نیت خیر. فریدریش هلدرلین. با مراقبت عزیزه عضدی. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
مستغلات. هانری میشو. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
حلاجالاسرار "اخبار و اشعار" حسینبن منصور حلاج. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
دره علف هزار رنگ. شکسپیر، پو…. جنگی از گرداندههای بیژن الهی. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
صبح روان؛ کنستانتین کاوافی. تهران: بیدگل ۱۳۹
#بیژن_الهی_شیرازی
(زاده ۱۶ تیر ۱۳۲۴ تهران – درگذشته ۹ آذر ۱۳۸۹ تهران) شاعر، مترجم، نقاش و پژوهشگر
او در نوجوانی ذوقی در نقاشی نشان داد و در انجمنهای هنری، نقاشی شرکت کرد و به کلاسهای نقاشی جواد حمیدی رفت.
به سفارش استادش، تعدادی از آثارش را برای چهارمین بیینال فرستاد، اما به صلاحدید خانواده، از ادامه فعالیت در این عرصه بازماند. نقاشی را رها کرد و با نگاهِ نوگرا، به فعالیتهای ادبی پرداخت.
ورودش به عرصه مطبوعات در آبان ماه سال ۱۳۴۳، به دعوت فریدون رهنما با شعر «برف» اتفاق افتاد که در جنگ طرفه چاپ شد. تا اواخر همین دهه در میان همفکرانش، خوب شناخته شده بود؛ در جزوه شعر ۱۳۴۵ همکاری با اسماعیل نوریعلا، اندیشه و هنر ۱۳۴۸ دفترهای روزن ۱۳۴۶، مجله خوشه ۱۳۴۶، مجله بررسی کتاب ۱۳۴۹ و هفته نامه تماشا ۱۳۵۳، مجله رستاخیز جوان ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ و مجله بیدار ۱۳۷۳ شعر و ترجمه به چاپ سپرد.»
وی بعدها به شیوه خودخوان شروع به زبانآموزی کرد و زبانهای مختلفی چون یونانی، عربی، انگلیسی، آلمانی و فرانسه را فراگرفت. از زبانهای مختلف، آثار کسانی چون کاوافی، ماندلشتام، رمبو، میشو، هولدرلین، جویس، فلوبر، پروست، الیوت، لورکا، ابن عربی و.. ، را ترجمه کرد و تعداد محدودی از آثار او در زندگیاش، به چاپ و پخش رسید. در سال ۱۳۴۸ با بانو غزاله علیزاده، نویسنده «خانه ادریسیها» و «شبهای تهران» ازدواج کرد. او به حمایت مالی عزیزه عَضُدی، نشری به نام نشر ۵۱ را به راه انداخت و آن را مدیریت کرد و کوشش داشت کتاب شاعران نوگرا را چاپ و معرفی کند، از خودش هم چند جلد کتاب آماده کرد. دیری نپایید که کار نشر به بنبست رسید. حساسیت او و دقّت وسواسگونهاش چاپ آثارش را سالها و سالها به تاخیر انداخت، اما در این میان بالاخره کتابهای اشعار نرودا به نام «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی» ۱۳۵۲ که چهار سال بعد به چاپ دوم هم رسید، کتاب «اشعار حلاج» ۱۳۵۴ «ساحت جَوّانی» از هانری میشو ۱۳۵۹ و کتاب رمبو به نام «اوراق مصور آرتور رمبو» ۱۳۶۲ را در نشرهای مختلف امیرکبیر، فاریاب و انجمن فلسفه و .... به چاپ و پخش رساند. او در سال ۱۳۶۷ با بانو ژاله کاظمی، دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون، آشنا شد که ازدواج کردند.
بیژن الهیشیرازی در ۶۵ سالگی درگذشت و روستای بیجدهنو شهرستان مرزنآباد بهخاک سپرده شد. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.
کتابشناسی
تألیف:
دیدن. تهران: بیدگل ۱۳۹۳
جوانیها، چهل و یک تا پنجاه و یک. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
ترجمه:
چهارشنبه - خاکستر. ت.س. الیوت. تهران: پیکره ۱۳۹۰
بهانههای مأنوس. فلوبر… تهران: بیدگل ۱۳۹۳
اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو شعرهای به نثر ۱۸۷۵–۱۸۷۲ تهران: بیدگل ۱۳۹۴.
نیت خیر. فریدریش هلدرلین. با مراقبت عزیزه عضدی. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
مستغلات. هانری میشو. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
حلاجالاسرار "اخبار و اشعار" حسینبن منصور حلاج. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
دره علف هزار رنگ. شکسپیر، پو…. جنگی از گرداندههای بیژن الهی. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
صبح روان؛ کنستانتین کاوافی. تهران: بیدگل ۱۳۹
#بیژن_الهی_شیرازی
ندارم مونسی در غارِ گیتی
بیا، تا مونسِ غارم تو باشی
اگر چه سخت دشوار است کارم
شود آسان، چو در کارم تو باشی
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
جناب عراقی
بیا، تا مونسِ غارم تو باشی
اگر چه سخت دشوار است کارم
شود آسان، چو در کارم تو باشی
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
جناب عراقی
هر کجا میروم از گوشهٔ چشم سیهت
گوشهای بهر دل گوشه نشین خوشتر نیست
چشم جادوی تو چون لاف کرامت نزند
زان که اعجازی از این سحر مبین خوشتر نیست
فروغی_بسطامی
گوشهای بهر دل گوشه نشین خوشتر نیست
چشم جادوی تو چون لاف کرامت نزند
زان که اعجازی از این سحر مبین خوشتر نیست
فروغی_بسطامی
خبرم شده ست کامشب سر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم
پس ازان که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟
غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
دل و جان ببرد چشمت به دو کعبتین و زین پس
دو جهانت داد اگر تو به قمار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندرین ره که فگار خواهی آمد
رخ خود بپوش، اگر نه رقم منجمان را
ز حساب هشتم اختر به شمار خواهی آمد
می تست خون خلقی و همی خوری دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
به یک آمدن ببردی دل و جان صد چو خسرو
که زید اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد
امیر_خسرو_دهلوی
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم
پس ازان که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟
غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
دل و جان ببرد چشمت به دو کعبتین و زین پس
دو جهانت داد اگر تو به قمار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندرین ره که فگار خواهی آمد
رخ خود بپوش، اگر نه رقم منجمان را
ز حساب هشتم اختر به شمار خواهی آمد
می تست خون خلقی و همی خوری دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
به یک آمدن ببردی دل و جان صد چو خسرو
که زید اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد
امیر_خسرو_دهلوی
هر که ز اهل عباست تابع آل عباست
منکر آل رسول دشمن دین خداست
دوستی خاندان درد دلم را دواست
جان علی ولی در حرم کبریاست
صورت او هل اتی معنی او انّما
باب حسین و حسن ابن عم مصطفاست
پیروی او بود دین حق و راه راست
سلطنت لافتی غیر علی را کراست
مشهد پاک نجف روضهٔ رضوان ماست
یک سر موی علی هر دو جهانش بهاست
لحمک لحمی وراست همدم او مصطفاست
هر که موالی بود خویش من و آشناست
آیهٔ او انّماست آنکه ولی خداست
آنکه ولی خداست آیهٔ او انماست
نور ظهور ازل ذرهٔ بیضای ماست
حب نبی و ولی از صفت اولیاست
مدعی این طریق دشمن دین خداست
بندهٔ درگاه او سید هر دو سراست
حضرت شاه نعمت الله ولی
منکر آل رسول دشمن دین خداست
دوستی خاندان درد دلم را دواست
جان علی ولی در حرم کبریاست
صورت او هل اتی معنی او انّما
باب حسین و حسن ابن عم مصطفاست
پیروی او بود دین حق و راه راست
سلطنت لافتی غیر علی را کراست
مشهد پاک نجف روضهٔ رضوان ماست
یک سر موی علی هر دو جهانش بهاست
لحمک لحمی وراست همدم او مصطفاست
هر که موالی بود خویش من و آشناست
آیهٔ او انّماست آنکه ولی خداست
آنکه ولی خداست آیهٔ او انماست
نور ظهور ازل ذرهٔ بیضای ماست
حب نبی و ولی از صفت اولیاست
مدعی این طریق دشمن دین خداست
بندهٔ درگاه او سید هر دو سراست
حضرت شاه نعمت الله ولی
هنگام صبوح ای صنمِ فرخْپی
برساز ترانهای و پیش آور می؛
کافکند به خاک صد هزاران جَم و کیْ
این آمدنِ تیرمه و رفتنِ دی.
#خیام
برساز ترانهای و پیش آور می؛
کافکند به خاک صد هزاران جَم و کیْ
این آمدنِ تیرمه و رفتنِ دی.
#خیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پروردگار من......
اگر تکیه گاهم تو نباشی
بسیار زودتر از آنچه که
در تصور آید ، فرو میریزم......
مهربانا
قلبم را آنچنان متغیر کن
که دنیا را دمی بی تو نخواهم
و بال پروازم ده تا همچون
پروانه ها سبکبار باشم
و ترجمان عشق تو گردم .....
پروردگارا
حالم را آنچنان کن
که با آواز خروس ها
تو را زمرمه کنم و در انتهای شب
مست باده تو باشم
و در اثنای روز برای رضای تو
انصاف بورزم و مهربانی کنم
و بندگانت را چون نشان خلقت ،
از تو دارند شایسته اکرام بدانم.....
اگر تکیه گاهم تو نباشی
بسیار زودتر از آنچه که
در تصور آید ، فرو میریزم......
مهربانا
قلبم را آنچنان متغیر کن
که دنیا را دمی بی تو نخواهم
و بال پروازم ده تا همچون
پروانه ها سبکبار باشم
و ترجمان عشق تو گردم .....
پروردگارا
حالم را آنچنان کن
که با آواز خروس ها
تو را زمرمه کنم و در انتهای شب
مست باده تو باشم
و در اثنای روز برای رضای تو
انصاف بورزم و مهربانی کنم
و بندگانت را چون نشان خلقت ،
از تو دارند شایسته اکرام بدانم.....
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
ابوسعید_ابوالخیر
عید امام المتقین است
غدیر خم کمال و ذات دین است
به نامش می خورم سوگند حیدر
ستون آسمانها و زمین است
عید غدیر
عید ولایت
بر شما مبارک
غدیر خم کمال و ذات دین است
به نامش می خورم سوگند حیدر
ستون آسمانها و زمین است
عید غدیر
عید ولایت
بر شما مبارک
.
تا درین باغی، به شُکرِ این که داری برگ و بار
برگ میباید فشاند و
بار میباید کشید
#صائبتبریزی از ۲۷۷۵
تا درین باغی، به شُکرِ این که داری برگ و بار
برگ میباید فشاند و
بار میباید کشید
#صائبتبریزی از ۲۷۷۵
.
آفتاب رخش امروز
زهی خوش که بتافت
که هزاران دل از او
لعل بدخشان شده است
#مولانا از غزل ۴۲۳
جاری در نسیم بامداد،
بوی خوش مهربانی تان
آفتاب رخش امروز
زهی خوش که بتافت
که هزاران دل از او
لعل بدخشان شده است
#مولانا از غزل ۴۲۳
جاری در نسیم بامداد،
بوی خوش مهربانی تان