نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند!
نه هرکه طرفِ کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیینِ سَروری داند!...
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!...
ز شعر دلکش حافظ کسی بُوَد آگاه
که لطف طبع و سخنگفتنِ دَری داند
#حافظ
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
جناب شیخ ابوسعید ابو الخیر
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
جناب شیخ ابوسعید ابو الخیر
آن رشته که قوت روانست مرا
آرامش جان ناتوانست مرا
بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن
پیوند چو با رشتهٔ جانست مرا
جناب شیخ ابوسعید ابوالخیر
آرامش جان ناتوانست مرا
بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن
پیوند چو با رشتهٔ جانست مرا
جناب شیخ ابوسعید ابوالخیر
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
حافظ
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
حافظ
به گیسویت که از سویت به دیگر سو نتابم رخ
گرَم صد بار چون گیسو به گرد سر بگردانی
قاآني
گرَم صد بار چون گیسو به گرد سر بگردانی
قاآني
امروز جمالِ تو طرحِ دگر افتاده است
چین و شکنِ زلفت آشفتهتر افتاده است
آشفته و ژولیده، سرگشته و شوریده
پیچان و پَریشیده در یکدگر افتاده است
بس چین و شکن بینم در زلف تو از هرسو
کاندر پسِ یکدیگر زیر و زبر افتاده است
یکنیمه به چین اندر، بر فرق و جبین اندر
یکنیمه از آنسوتر، بر پشتِ سر افتاده است
چین و شکن و حلقه، پیچ و گره و عُقده
خَمدرخَم و چیندرچین، گِرد کمر افتاده است
دو حیله و دو جادو، دو عشوهگرِ هندو
بر چهرهی تو بترو، ببریدهسر افتاده است
آن زاهد طاماتی ، آن شیخِ کراماتی
نزد تو خراباتی از پرده درافتاده است
میرزا حبیب خراسانی
چین و شکنِ زلفت آشفتهتر افتاده است
آشفته و ژولیده، سرگشته و شوریده
پیچان و پَریشیده در یکدگر افتاده است
بس چین و شکن بینم در زلف تو از هرسو
کاندر پسِ یکدیگر زیر و زبر افتاده است
یکنیمه به چین اندر، بر فرق و جبین اندر
یکنیمه از آنسوتر، بر پشتِ سر افتاده است
چین و شکن و حلقه، پیچ و گره و عُقده
خَمدرخَم و چیندرچین، گِرد کمر افتاده است
دو حیله و دو جادو، دو عشوهگرِ هندو
بر چهرهی تو بترو، ببریدهسر افتاده است
آن زاهد طاماتی ، آن شیخِ کراماتی
نزد تو خراباتی از پرده درافتاده است
میرزا حبیب خراسانی
هر آن پروانه که شمع تو را دید
شبش خوشتر ز روز آمد به سیما
همیپرد به گرد شمع حسنت
به روز و شب ندارد هیچ پروا
#مولانا
شبش خوشتر ز روز آمد به سیما
همیپرد به گرد شمع حسنت
به روز و شب ندارد هیچ پروا
#مولانا
تو هر خیال که کشف حجاب پنداری
بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند
نشان آیت حقست این جهان فنا
ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند
حضرت مولانا
بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند
نشان آیت حقست این جهان فنا
ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند
حضرت مولانا
باز دیگر آمدم دیوانهوار
رو رو ای جان زود زنجیری بیار
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بردرم
#مثنوی_مولانا
_دفتر_پنجم
رو رو ای جان زود زنجیری بیار
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بردرم
#مثنوی_مولانا
_دفتر_پنجم
ای داده بنان گوهر ایمانی را
داده بجوی قلب یکی کانی را
نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد
بسپرد به پشه، لاجرم جانی را
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۰
داده بجوی قلب یکی کانی را
نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد
بسپرد به پشه، لاجرم جانی را
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۰
" هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مُردنَش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او
که بگردانی از او یکباره رو "
#مثنوی_مولانا
_دفتر_ششم
که مسلمان مُردنَش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او
که بگردانی از او یکباره رو "
#مثنوی_مولانا
_دفتر_ششم
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
حافظ
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
حافظ
ده راهکار برای جذب انرژی مثبت :
1.روزت رو با دعا، نیایش و شکر گزاری شروع کن.
2.در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت رو ببینی.
3.از کنترل کردن چیزایی که بهت مربوط نیست دست بردار.
4.زندگی شاد و پر از صلح و صفا رو تجسم کن.
5.نگران آینده نباش، برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن.
6.از دلخوری دست بردار
7.اوقاتی رو در طبیعت سپری کن.
8.درمقابل دیگران جبهه نگیر.
9.آرامش رو در وجودت احساس کن.
10.طوری با دیگران رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار شه.
1.روزت رو با دعا، نیایش و شکر گزاری شروع کن.
2.در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت رو ببینی.
3.از کنترل کردن چیزایی که بهت مربوط نیست دست بردار.
4.زندگی شاد و پر از صلح و صفا رو تجسم کن.
5.نگران آینده نباش، برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن.
6.از دلخوری دست بردار
7.اوقاتی رو در طبیعت سپری کن.
8.درمقابل دیگران جبهه نگیر.
9.آرامش رو در وجودت احساس کن.
10.طوری با دیگران رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار شه.
اصلاحیه❌❌❌
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
عشق رامِ مردم اوباش نيست
دام حق ،صياد هر قلاش نيست
در خور مردان بود اين خوان غيب
نيست هر دل، لايق احسان غيب
عشق كِي همگام باشد با هوس
پخته كِي با خام گردد همنفس
عشق را با كفر و با ايمان چه كار
عشق را با دوزخ و رضوان چه كار
عشق سازد پاكبازان را شكار
كي به دام آرد پليد و نابكار
زنده دلها ميشوند از عشق، مست
مرده دل كي عشق را آرد به دست
عشق را با نيستي سودا بود
تا تو هستي، عشق كي پيدا بود.
از مولانا نیست❌❌❌
شاعر: دکتر جواد نوربخش✅✅✅
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
عشق رامِ مردم اوباش نيست
دام حق ،صياد هر قلاش نيست
در خور مردان بود اين خوان غيب
نيست هر دل، لايق احسان غيب
عشق كِي همگام باشد با هوس
پخته كِي با خام گردد همنفس
عشق را با كفر و با ايمان چه كار
عشق را با دوزخ و رضوان چه كار
عشق سازد پاكبازان را شكار
كي به دام آرد پليد و نابكار
زنده دلها ميشوند از عشق، مست
مرده دل كي عشق را آرد به دست
عشق را با نيستي سودا بود
تا تو هستي، عشق كي پيدا بود.
از مولانا نیست❌❌❌
شاعر: دکتر جواد نوربخش✅✅✅
و گفت: « فاضلترين اعمال آن بود كــه بنده پـاك گردد از تصور پاكي خويش.»
🕊💫
سهل بن عبدالله تستری
🕊💫
سهل بن عبدالله تستری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عکس خود را او عدو خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد دریشان ای فلان
#مثنوی_مولانا
_دفتر_اول
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد دریشان ای فلان
#مثنوی_مولانا
_دفتر_اول
تنها نه همین خنده و سیماش خوشست
خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
سر خواستهٔ گر بدهم یا ندهم
سر را محلی نیست تقاضاش خوشست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۶۸
خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
سر خواستهٔ گر بدهم یا ندهم
سر را محلی نیست تقاضاش خوشست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۲۶۸
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
_پند
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
_پند