معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر لحظه به شکلی بت عیّار بر آمد
 دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد
 گه پیر و جوان شد
حق بر دل اولیای خود مطلع گشت؛
بعضی از دل‌ها چنان دید که بار معرفت او نتوانست کشید؛
به عبادتش مشغول گرداند.


جناب بایزید_بسطامی روح العزیز
مولانا را بسياري از مشاهير جهان از جمله هگل(Hegel)، مارتين بوبر(Martin Buber)، داگ هامرشول(Dag Hammarskjold) و اريک فروم(Erich Fromm) ستايش کرده‌اند.
برخي او را بزرگ‌ترين نماينده تصوف و شعر عارفانه جهان خوانده‌اند و يقين است که او ما را فرا خوانده‌است تا از مرزهاي زباني، ملي، و مذهبي که آدميان را از يکديگر جدا كرده‌است، در گذريم و به جهان عرفان بنگريم؛ به همان جهاني که جدايي و تبعيض و تمايز در آن از ميانه برمي‌خيزد.
آري او در اين باره گفتني‌ها گفته‌است.
حکایتی که در ادامه آورده شده گویای این مطلب است که تمام اختلافات بشر ناشی از خودخواهی و کج‌فهمی و بدسلیقگی است و اگر نوع بشر، دل به استاد صاحب‌سِرّ دهد و به همدلی و اتحاد برسد، بر تمام مشکلات فائق می‌گردد.

چار کس را داد مردي يک درم
آن يکي گفت اين به انگوري دهم

آن يکي ديگر عرب بُد، گفت:
"لا من عِنَب خواهم، نه انگور اي دغا"

 آن يکي ترکي بُد و گفت: "اين بَنُم
من نمي خواهم عِنَب، خواهم اُزُم"

آن يکي رومي بگفت: "اين قيل را
ترک کن! خواهيم اِستافيل را"

در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سِرِّ نام‌ها غافل بُدند

مشت بر هم مي‌زدند از ابلهي
پُر بُدند از جهل و از دانش تهي

صاحب سرّي، عزيزي، صد زبان
گر بُدي آنجا بدادي صلحشان

پس بگفتي او که من زين يک دِرَم
آرزوي جمله تان را مي‌دهم

چون که بسپاريد دل را بي‌دغل
اين دِرَمتان مي‌کند چندين عمل

يک دِرَمتان مي‌شود چار المراد
چار دشمن مي شود يک زاتحاد

گفتِ هر يکتان دهد جنگ و فراق
گفتِ من آرد شما را اتفاق

پس شما خاموش باشيد، اَنصِتُوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو

برگرفته از مقاله مولانا جلال الدين محمد نوشته فرانکلين د. لوئيس، ترجمه حسن لاهوتي با مختصری ویرایش

مثنوی_معنوی
شباهت حیرت انگیر کیهان و بدن انسان .
میتوان بشر را نمونه کوچک و شاید خلاصه‌ی از عالم لایتناهی دانست که با آن همبستگی و پیوند بسیار نزدیک دارد !
هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از انسان نا امید نیست.

رابیندرانات تاگور، شاعر و فیلسوف هندی
هر که خواهان صحبت کسی شد، آن خواستِ اوَّل را میل گویند و چون میل زیادت گشت و مفرط گشت، آن میلِ مفرط را اِرادت گویند و چون ارادت زیاد شد و مفرط گشت، آن ارادتِ مفرط را محبّت گویند و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،
آن محبّت مفرط را عشق می‌گویند.

انسان کامل
عزیزالدین نسفی
عشق، آتشی است که در عاشق می‌افتد و موضع این آتش، دل است و این آتش از راه چشم به دل می‌آید و در دل وطن می‌سازد.

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل

و شعله این آتش به جمله اعضا می‌رسد و به تدریج، اندرون عاشق را می‌سوزاند و پاک و صافی می‌گرداند
تا دل عاشق چنان نازک و لطیف می‌شود، که تحمل دیدار معشوق نمی‌تواند کرد از غایت نازکی و لطافت؛
و خوف آن است که به تجلّی معشوق، نیست گردد
و موسی «علیه الصلوة و السلام» درین مقام بود که چون دیدار خواست، حق تعالی فرمود که
«لَنْ تَرانِی» مرا نتوانی دید، نفرمود که من خود را به تو نمی‌نمایم.

عزیز الدین نسفی
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی


زنده یاد رهی معیری
DelAhangaan
الهه_ یاد جوانی
⫸ خواننده: #الهه

جوانی ...
آهنگ: #حسین_یاحقی
شعر: #نواب_صفا

ای جوانی رفتی ز دستم در خون نشستم
جوانی کجایی
چرا رفتی که من از تو طرفی نبستم
DelAhangaan
ملوک ضرابی _ یار خدا خدا
⫸ خواننده : #ملوک_ضرابی

یار خدا خدا...
شعر #نواب_صفا
ارکستر #محسنی
دستگاه #سه_گاه

با عاشقان گر چه جفا میکنی
ز فرق و امتیاز و کعبه و دیرم چه می‌پرسی
اسیر عشق بودم، هر چه پیش آمد پرستیدم

#بیدل_دهلوی
با زبان سبزه گوید دانه در خاک این سخن
نیست غیر از سرفرازی ، حاصل افتادگی


واعظ قزوینی
باده ی انگور کافی نیست مخمور مرا ...
چاره ی من باغ را بر یکدگر افشردن است!


#صائب_تبریزی
‍ روزی در وعظ یکی برخاست
سوال کرد که نشان اولیا کدام باشد؟
او گفت:
آن باشد که اگر بگوید
چوب خشک را که روان شو
روان شود

درحال
منبر از زمین برکنده شد
دو گز به زمین فرو برده بودند
گفت: ای منبر ترا نمی‌گویم
ساکن باش!
باز فرو نشست.

خدا را بندگانند پنهان .

شمس الدین محمد تبریزی
شیخ ما گفت:
از آن جهت که سماع دوستان به حق باشد، ایشان بر نیکوترین روی می شنوند.
خدای تعالی می گوید:
فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ
سماع هر کسی رنگ روزگار وی دارد.
ممکن است کسی باشد که بر دنیایی بشنود. کس باشد که بر هوایی بشنود.
کس باشد که بر دوستی بشنود.
کس باشد که بر فراق و وصال بشنود.
این همه وبال و مظلمتِ آن کس باشد، چون روزگار با ظلمت بود.
و کس باشد که در معرفتی بشنود.
هر کس در مقام خویش سماع بشنود.
سماع آن درست بود که از حق بشنود.
و آن کسانی باشند که خداوند ایشان را به لطف های خویش مخصوص کرده باشد اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ.

اسرارالتوحید
فی مقامات الشیخ ابوسعید ابوالخیر
Audio
حکایت
از مقامات ابوسعید ابوالخیر

"چون در دیده به جای خواب آب بود چرا خفتی تا از مقصود بازماندی؟"



راوی: قمرالزمان مشکوری
یاد باد آن صحبتِ شب‌ها که با نوشین لبان
بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقهٔ عُشّاق بود
پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا بَرکِشند
مَنظَرِ چشمِ مرا ابرویِ جانان طاق بود

حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرغی خواهد که بر آسمان پَرَد،
اگر چه بر آسمان نرسد،
الّا دَم به دَم از زمین دور می شود و از مرغانِ دیگر بالا می گیرد.

پس یادِ حق همچنین است...
اگر چه به ذاتش نرسی، الّا یادش؛
جلّ جلاله اثرها کند در تو و فایده های عظیم از ذکرِ او حاصل شود

فیه ما فیه
مولانــــا
جسمها چون کوزه‌های بسته‌سر
تا که در هر کوزه چه بود آن نگر

کوزهٔ آن تن پر از آب حیات
کوزهٔ این تن پر از زهر ممات

گر به مظروفش نظر داری شهی
ور به ظرفش بنگری تو گم‌رهی

حضرت مولانا

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشـد
می‌برم جورِ تو تا وسـع و توانم باشـد

گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت؟!
ور کشـی زار چه دولت به از آنم باشـ
د؟!


سعدی