تا کی پی اسباب و تنعم گردی؟
تا چند دَرِ سرای مردم گردی؟
در دایره ی وجود تو دایره ای ست
زین دایره گر برون روی گم گردی
#بابا_افضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۶۵
تا چند دَرِ سرای مردم گردی؟
در دایره ی وجود تو دایره ای ست
زین دایره گر برون روی گم گردی
#بابا_افضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۶۵
خلق را بنگر که چون ظلمانیاند
در متاع فانیی چون فانیاند
این عجب که جان به زندان اندرست
وانگهی مفتاح زندانش به دست
#مثنوی_مولانا
_دفتر_چهارم
در متاع فانیی چون فانیاند
این عجب که جان به زندان اندرست
وانگهی مفتاح زندانش به دست
#مثنوی_مولانا
_دفتر_چهارم
چو برقی میجهد چیزی عجب آن دلستان باشد
از آن گوشه چه میتابد عجب آن لعل کان باشد
ایا ای دل برآور سر که چشم توست روشنتر
بمال آن چشم و خوش بنگر که بینی هر چه آن باشد
#مولانا
از آن گوشه چه میتابد عجب آن لعل کان باشد
ایا ای دل برآور سر که چشم توست روشنتر
بمال آن چشم و خوش بنگر که بینی هر چه آن باشد
#مولانا
چه پرخونست پوز و پنجه شیر
ز خون ما گرفتست این علامات
نگیرم گور و نی هم خون انگور
که من از نفی مستم نی ز اثبات
چو بازم گرد صید زنده گردم
نگردم همچو زاغان گرد اموات
بیا ای زاغ و بازی شو به همت
مصفا شو ز زاغی پیش مصفات
#مولانا
ز خون ما گرفتست این علامات
نگیرم گور و نی هم خون انگور
که من از نفی مستم نی ز اثبات
چو بازم گرد صید زنده گردم
نگردم همچو زاغان گرد اموات
بیا ای زاغ و بازی شو به همت
مصفا شو ز زاغی پیش مصفات
#مولانا
اصلاحیه❌❌❌
بی خبر از همدگر بودن چه سود؟
برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
جعلی❌❌❌❌❌
ازشیخ_بهایی نیست❌❌❌
شاعر : علی مولودی✅✅✅✅
بی خبر از همدگر بودن چه سود؟
برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
جعلی❌❌❌❌❌
ازشیخ_بهایی نیست❌❌❌
شاعر : علی مولودی✅✅✅✅
پیر مغان در اندیشه حافظ شیرازی
بخش : اول
حافظ در موارد متعدد از پیرمغان و عظمت و شکوهمندی و اسراردانی او سخن گفته و بی تردید در موارد بسیار نیز "پیر میخانه " ، "پیر می فروش" ، "پیر میکده" ، " پیر ما" و "شیخ مذهب ما" را مترادف پیر مغان به کار برده و از اینها گذشته اشاراتی که به "طریقت ما" و "دریادلان دلیر و سرآمد" و همچنین الهامات "سروش عالم غیب" ، "هاتف" و "هاتف میخانه" دارد یقینا تلویحی ابلغ از تصریح به فتوای پیر مغان و پیام و اشارات و مژده ها و پیش بینی های این چهره اسطوره ای است.
پیرمغان کیست ؟
حافظ هرگز در تمام مدت عمر خود آن پیر آرمانی را که می جسته است نیافته. حافظ به هدایت شیخ خود ( = صفای درون و آیینه ی دل اسرار نما) نشانی پیر مغان را به دست می آورد.
عشق ، می و ساقی و سرمستی و محبت و خیرخواهی و شهود و وسعت بینش و جهان بینی ژرف (جام جم) و سازش ناپذیری با ریا و نفاق و تحجر و جمود و فسق و فساد و خامی و ترس و تزویر و رندی و بی باکی و زیرکی و ژرف نگری و جمال پرستی حقیقی و مجازی ( دو جنبه مجرد و متعین جمال ازلی) و فقر توام با احتشام و همت بلند و دلیری و پرهیز از مصلحت گرایی ، لوازم و شروط اصلی و قطعی "مذهب پیرمغان" و پذیرفته شدن در بارگاه نورانی او محسوب می شود. حافظ آشکارا و صریح این شرایط و لوازم را بیان کرده اما اینکه خود تا چه حد و تا کجا توانسته باشد به همه این اصول عامل باشد مساله دیگری است که پی بردن به آن نه ممکن است و نه ضروری. حافظ شخصیت پیرمغان و ارادت و ارتباط خود نسبت به این شخصیت بی نظیررا طوری تصویر و تعریف کرده که نکات زیر به قطع و یقین قابل قبول می نماید:
1- حافظ پیری جز پیرمغان نداشته و مرتبه پیرمغان بسیار والاتر از پیران تصوف و عرفان خانقاهی و سنتی است. حافظ خود را "مرید" و "چاکر" و "بنده" پیرمغان می خواند و او را "مرشد" خود.
مرید پیرمغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
گر پیرمغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست
بنده پیرمغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هرچه کند عین ولایت باشد
چل سال رفت و بیش که من لاف می زنم
کز چاکران پیرمغان کمترین منم
2- شیخ حافظ که جز الهامات و شهود درونی خود او نیست وی را به پیرمغان هدایت می کند:
گر مدد خواستم از پیرمغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود
3- کمال پیرمغان کمال مطلق را تداعی می کند و عظمت و جلال و صفاتی به او نسبت داده شده که صفات "انسان کامل" ، "فوق بشری" و "لاهوتی"را تداعی می کند. "پیرمغان" اگرچه وجود مادی و خارجی ندارد همان نظر صائب رندانه و شهود غیبی و احساس بی شائبه و دل پاک و روشن و سرشت آتشین و می آلود و عشق آمیز خواجه شیراز است.
رطل گرانم ده ای مرید خرابات!
شادی شیخی که خانقاه ندارد
بنده کمترین شکی ندارم که چهره حلاج و شخصیت اسرارآمیز [او] و داستان (عرفانی – عشقی) شیخ صنعان در تکمیل آرمان های ذهنی و عشقی و هیجان و جوشش درونی حافظ برای آفریدن پیرمغان موثر بوده است.
ادامه دارد... .
بخش : اول
حافظ در موارد متعدد از پیرمغان و عظمت و شکوهمندی و اسراردانی او سخن گفته و بی تردید در موارد بسیار نیز "پیر میخانه " ، "پیر می فروش" ، "پیر میکده" ، " پیر ما" و "شیخ مذهب ما" را مترادف پیر مغان به کار برده و از اینها گذشته اشاراتی که به "طریقت ما" و "دریادلان دلیر و سرآمد" و همچنین الهامات "سروش عالم غیب" ، "هاتف" و "هاتف میخانه" دارد یقینا تلویحی ابلغ از تصریح به فتوای پیر مغان و پیام و اشارات و مژده ها و پیش بینی های این چهره اسطوره ای است.
پیرمغان کیست ؟
حافظ هرگز در تمام مدت عمر خود آن پیر آرمانی را که می جسته است نیافته. حافظ به هدایت شیخ خود ( = صفای درون و آیینه ی دل اسرار نما) نشانی پیر مغان را به دست می آورد.
عشق ، می و ساقی و سرمستی و محبت و خیرخواهی و شهود و وسعت بینش و جهان بینی ژرف (جام جم) و سازش ناپذیری با ریا و نفاق و تحجر و جمود و فسق و فساد و خامی و ترس و تزویر و رندی و بی باکی و زیرکی و ژرف نگری و جمال پرستی حقیقی و مجازی ( دو جنبه مجرد و متعین جمال ازلی) و فقر توام با احتشام و همت بلند و دلیری و پرهیز از مصلحت گرایی ، لوازم و شروط اصلی و قطعی "مذهب پیرمغان" و پذیرفته شدن در بارگاه نورانی او محسوب می شود. حافظ آشکارا و صریح این شرایط و لوازم را بیان کرده اما اینکه خود تا چه حد و تا کجا توانسته باشد به همه این اصول عامل باشد مساله دیگری است که پی بردن به آن نه ممکن است و نه ضروری. حافظ شخصیت پیرمغان و ارادت و ارتباط خود نسبت به این شخصیت بی نظیررا طوری تصویر و تعریف کرده که نکات زیر به قطع و یقین قابل قبول می نماید:
1- حافظ پیری جز پیرمغان نداشته و مرتبه پیرمغان بسیار والاتر از پیران تصوف و عرفان خانقاهی و سنتی است. حافظ خود را "مرید" و "چاکر" و "بنده" پیرمغان می خواند و او را "مرشد" خود.
مرید پیرمغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
گر پیرمغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست
بنده پیرمغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هرچه کند عین ولایت باشد
چل سال رفت و بیش که من لاف می زنم
کز چاکران پیرمغان کمترین منم
2- شیخ حافظ که جز الهامات و شهود درونی خود او نیست وی را به پیرمغان هدایت می کند:
گر مدد خواستم از پیرمغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود
3- کمال پیرمغان کمال مطلق را تداعی می کند و عظمت و جلال و صفاتی به او نسبت داده شده که صفات "انسان کامل" ، "فوق بشری" و "لاهوتی"را تداعی می کند. "پیرمغان" اگرچه وجود مادی و خارجی ندارد همان نظر صائب رندانه و شهود غیبی و احساس بی شائبه و دل پاک و روشن و سرشت آتشین و می آلود و عشق آمیز خواجه شیراز است.
رطل گرانم ده ای مرید خرابات!
شادی شیخی که خانقاه ندارد
بنده کمترین شکی ندارم که چهره حلاج و شخصیت اسرارآمیز [او] و داستان (عرفانی – عشقی) شیخ صنعان در تکمیل آرمان های ذهنی و عشقی و هیجان و جوشش درونی حافظ برای آفریدن پیرمغان موثر بوده است.
ادامه دارد... .
پیر مغان در اندیشه حافظ شیرازی
بخش : دوم ( پایانی )
وصایای پیرمغان:
گفتیم حافظ پیرمغان را مراد و مرشد و خود را مرید و بنده و چاکر چل ساله پیرمغان معرفی می کند.
چرا حافظ بنده پیرخرابات است؟
بنده پیرخراباتم که درویشان او
گنج را از بی نیازی خاک برسر می کنند
چرا حافظ گدایان خانقاه را که حقایق را در پوستین و خرقه و دلق و ادعای پیران خانقاه نشین می جویند از کمترین تاخیر در اعراض از این دستگاه ریا برحذر می دارد و به شتافتن به دیر مغان تشویق می کند؟
ای گدای خانقه برجه که در دیرمغان
می دهند آبی و دلها را توانگر می کنند
برای یافتن پیرمغان (پیرمیکده ، پیر خرابات) و دیرمغان باید نشان و صفای هوای «کوی مغان» را بشناسیم و بدانیم و از بازار و متاع آن کوی آگاه باشیم .کار جهان جمله فروبستگی است و برای گشودن این بستگی و فروبستگی ها مفتاحی جادویی لازم است، چنین کلیدی را فقط در بازار کوی مغان می توان به دست آورد:
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
حافظ از جمال پرستان است و همه چیز را زیبا می بیند و هرگز «دیده به بد دیدن نیالوده است» شهرش پر کرشمه است و از جهات ستّه ی آن زیبایی می بارد. در آیینه جامش روی معشوق منعکس است و پرتو این جمال، همه، حتی عارفان را در طمع خام می اندازد، پیک ناموری که از دیار دوست می رسد، نشان جمال و جلال دوست را خوش می دهد؛ قضای آسمان چنین است که حافظ از مهر سیه چشمان سرمست باشد و ... .شاید تنها بدی و زشتی که حافظ در عرصه جهان می بیند «دشمنی با زیبایی» است که شیخ و محتسب و زاهد و شحنه و صوفیانِ دجال فعل در روزگار حافظ (دوره امیر مبارزالدین و تاخت و تاز تیمور) مظهر آن هستند و نقطه مقابل این دشمنان «عاشقی و رندی و نظربازی» ساکنان کوی افسانه ای و مدینه خیال انگیز مغان و میخانه و دیرمغان است که در مرکز و صدر آن «پیرمغان» جلوس کرده و مشکل ها را می گشاید و درویشی ها را به توانگری مبدل می کندو از فروبستگی ها گره گشایی می کند و اسرار ازل و ابد را می بیند و از قدح سرشار حکمت و بینش خود قطره ای و جرعه ای به هرکس به قدر استعدادش می چشاند. چه خیال انگیز است آنچه در دیرمغان اتفاق می افتد :
در دیر مغان آمد ، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
حافظ به سه نکته اساسی درباره «پیرمغان» اشاره می کند :
نخست : اطاعت بی چون و چرا از فتاوی پیرمغان :
به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
دوم : دولت و گشایش تنها در آستان پیرمغان است :
از آستان پیرمغان سر چرا کشم؟
دولت در این سرا و گشایش در این در است
سوم : اگر در سرای مغان به رویم بسته شود ، هیچ دری به رویم گشاده نخواهد شد (پنداری گشادن و بستن در پیرمغان رمزی سهمگین از رانده یا پذیرفته شدن در درگاه الاهی است)
گَرَم نه پیرمغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم ، چاره از کجا جویم؟
مکتب حافظ ( به اختصار )
دکتر منوچهر مرتضوی
بخش : دوم ( پایانی )
وصایای پیرمغان:
گفتیم حافظ پیرمغان را مراد و مرشد و خود را مرید و بنده و چاکر چل ساله پیرمغان معرفی می کند.
چرا حافظ بنده پیرخرابات است؟
بنده پیرخراباتم که درویشان او
گنج را از بی نیازی خاک برسر می کنند
چرا حافظ گدایان خانقاه را که حقایق را در پوستین و خرقه و دلق و ادعای پیران خانقاه نشین می جویند از کمترین تاخیر در اعراض از این دستگاه ریا برحذر می دارد و به شتافتن به دیر مغان تشویق می کند؟
ای گدای خانقه برجه که در دیرمغان
می دهند آبی و دلها را توانگر می کنند
برای یافتن پیرمغان (پیرمیکده ، پیر خرابات) و دیرمغان باید نشان و صفای هوای «کوی مغان» را بشناسیم و بدانیم و از بازار و متاع آن کوی آگاه باشیم .کار جهان جمله فروبستگی است و برای گشودن این بستگی و فروبستگی ها مفتاحی جادویی لازم است، چنین کلیدی را فقط در بازار کوی مغان می توان به دست آورد:
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
حافظ از جمال پرستان است و همه چیز را زیبا می بیند و هرگز «دیده به بد دیدن نیالوده است» شهرش پر کرشمه است و از جهات ستّه ی آن زیبایی می بارد. در آیینه جامش روی معشوق منعکس است و پرتو این جمال، همه، حتی عارفان را در طمع خام می اندازد، پیک ناموری که از دیار دوست می رسد، نشان جمال و جلال دوست را خوش می دهد؛ قضای آسمان چنین است که حافظ از مهر سیه چشمان سرمست باشد و ... .شاید تنها بدی و زشتی که حافظ در عرصه جهان می بیند «دشمنی با زیبایی» است که شیخ و محتسب و زاهد و شحنه و صوفیانِ دجال فعل در روزگار حافظ (دوره امیر مبارزالدین و تاخت و تاز تیمور) مظهر آن هستند و نقطه مقابل این دشمنان «عاشقی و رندی و نظربازی» ساکنان کوی افسانه ای و مدینه خیال انگیز مغان و میخانه و دیرمغان است که در مرکز و صدر آن «پیرمغان» جلوس کرده و مشکل ها را می گشاید و درویشی ها را به توانگری مبدل می کندو از فروبستگی ها گره گشایی می کند و اسرار ازل و ابد را می بیند و از قدح سرشار حکمت و بینش خود قطره ای و جرعه ای به هرکس به قدر استعدادش می چشاند. چه خیال انگیز است آنچه در دیرمغان اتفاق می افتد :
در دیر مغان آمد ، یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
حافظ به سه نکته اساسی درباره «پیرمغان» اشاره می کند :
نخست : اطاعت بی چون و چرا از فتاوی پیرمغان :
به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
دوم : دولت و گشایش تنها در آستان پیرمغان است :
از آستان پیرمغان سر چرا کشم؟
دولت در این سرا و گشایش در این در است
سوم : اگر در سرای مغان به رویم بسته شود ، هیچ دری به رویم گشاده نخواهد شد (پنداری گشادن و بستن در پیرمغان رمزی سهمگین از رانده یا پذیرفته شدن در درگاه الاهی است)
گَرَم نه پیرمغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم ، چاره از کجا جویم؟
مکتب حافظ ( به اختصار )
دکتر منوچهر مرتضوی
اصلاحیه❌❌❌
پشت نقاب خنده ای بیهوده پنهانم مکن
من لحن غم انگیزی ام هرگز فراموشم مکن
من هر چه مولانا شدم او شمس تبریزم نشد
ای شمس ناتبریزی ام هرگز فراموشم مکن
جعلی❌❌❌❌
از مولانا نیست❌❌❌❌
رزیتا نعمتی✅✅✅✅
پشت نقاب خنده ای بیهوده پنهانم مکن
من لحن غم انگیزی ام هرگز فراموشم مکن
من هر چه مولانا شدم او شمس تبریزم نشد
ای شمس ناتبریزی ام هرگز فراموشم مکن
جعلی❌❌❌❌
از مولانا نیست❌❌❌❌
رزیتا نعمتی✅✅✅✅
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
ترسا محمدی شد و عاشق... همان که هست
#اوحدی_مراغهای
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
#قاسم_انوار
ترسا محمدی شد و عاشق... همان که هست
#اوحدی_مراغهای
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
#قاسم_انوار
#اصلاحیه❌❌❌❌❌
مدتی است در شبکه های اجتماعی، مشاعره ای با عنوان "#ارنی_لن_ترانی" به نام مولوی، سعدی، حافظ و علامه طباطبایی دست به دست می چرخد. نکته ای که حائر اهمیت این است که آن ابیات در نسخه های قدیم و تصحیحات معتبر دیوان های چاپی این شاعران وجود ندارد و اساسا در شبکه های مجازی برای نقل قول این مشاعره، هیچ رفرنس دقیقی ارائه نشده است. برای روشن شدن موضوع بد نیست مروری بر مطلب زیر داشته باشیم:
عنوان "مشاعره بزرگان" در کتاب "زمهر افروخته" تالیف جناب آقای "سید علی تهرانی":
حجة الاسلام امجد میگویند: در مجلس عقدی در حضور مقام ولای ولاء[آقای خامنه ای]به ایشان عرض کردم :"دبستانی[شعر] بخوانم ،یا دبیرستانی،یا دانشگاهی،یا فوق دانشگاهی؟"فرمودند:"بخوانید "گفتم:
شاعری در مرحله دبستانی گفته است:
چورسی به طور سینا اَرِنِي مگو تو بگذر
که نیرزد این تمنی به جواب لَن تَراني
شاعری در مرحله دبیرستانی سروده است:
چورسی به طور سینا اَرِنِي بگو تو مگذر
چه خوش است از او جوابی چه تری چه لَن تَراني
ودیگری در مقامی بالاتر سروده است:
اَرِنِي کسی بگوید که تورا ندیده باشد
تو که بامنی همیشه چه جواب لَن تَراني؟!
اما به مرحوم علامه طباطبائی منسوب است... که [بادلی شکسته] فرموده اند:
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی
اَرِنِي نگفته گفتی دوهزار لَن تَراني
و"آقا" خیلی خوششان آمد
اَرِنِي : نشانم بده /لَن تَراني:موکدا(یا هرگز)مرانمی بینی(حضرت موسی_علی نبینا و آله وعلیه السلام_از خداوند در خواست کردکه خود را به وی نشان دهد.خداوند فرمودند:"به تاکید (یا هرگز)مرانمی بینی"اما از روی لطف وبرای آن که پرسش موسی _علی نبینا و آله وعلیه السلام_ بی پاسخ نماندبه وی دستوری دادو موسی در پی عمل به آن بهره ای برد_رک:سوره اعراف آیه 143_)
"ز مهر افروخته-سید علی تهرانی
لطفا در همرسانی مطالب دقت بیشتری کنیم.
مدتی است در شبکه های اجتماعی، مشاعره ای با عنوان "#ارنی_لن_ترانی" به نام مولوی، سعدی، حافظ و علامه طباطبایی دست به دست می چرخد. نکته ای که حائر اهمیت این است که آن ابیات در نسخه های قدیم و تصحیحات معتبر دیوان های چاپی این شاعران وجود ندارد و اساسا در شبکه های مجازی برای نقل قول این مشاعره، هیچ رفرنس دقیقی ارائه نشده است. برای روشن شدن موضوع بد نیست مروری بر مطلب زیر داشته باشیم:
عنوان "مشاعره بزرگان" در کتاب "زمهر افروخته" تالیف جناب آقای "سید علی تهرانی":
حجة الاسلام امجد میگویند: در مجلس عقدی در حضور مقام ولای ولاء[آقای خامنه ای]به ایشان عرض کردم :"دبستانی[شعر] بخوانم ،یا دبیرستانی،یا دانشگاهی،یا فوق دانشگاهی؟"فرمودند:"بخوانید "گفتم:
شاعری در مرحله دبستانی گفته است:
چورسی به طور سینا اَرِنِي مگو تو بگذر
که نیرزد این تمنی به جواب لَن تَراني
شاعری در مرحله دبیرستانی سروده است:
چورسی به طور سینا اَرِنِي بگو تو مگذر
چه خوش است از او جوابی چه تری چه لَن تَراني
ودیگری در مقامی بالاتر سروده است:
اَرِنِي کسی بگوید که تورا ندیده باشد
تو که بامنی همیشه چه جواب لَن تَراني؟!
اما به مرحوم علامه طباطبائی منسوب است... که [بادلی شکسته] فرموده اند:
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی
اَرِنِي نگفته گفتی دوهزار لَن تَراني
و"آقا" خیلی خوششان آمد
اَرِنِي : نشانم بده /لَن تَراني:موکدا(یا هرگز)مرانمی بینی(حضرت موسی_علی نبینا و آله وعلیه السلام_از خداوند در خواست کردکه خود را به وی نشان دهد.خداوند فرمودند:"به تاکید (یا هرگز)مرانمی بینی"اما از روی لطف وبرای آن که پرسش موسی _علی نبینا و آله وعلیه السلام_ بی پاسخ نماندبه وی دستوری دادو موسی در پی عمل به آن بهره ای برد_رک:سوره اعراف آیه 143_)
"ز مهر افروخته-سید علی تهرانی
لطفا در همرسانی مطالب دقت بیشتری کنیم.
اصلاحیه❌❌❌❌
از بی ادبی کسی به جایی نرسید
دری است ادب ؛به هر گدایی نرسید
سر رشته ی ملک پادشاهی،ادب است
تاجی است که جز به پادشاهی نرسید
جعلی❌❌❌❌
از مولانا نیست❌❌❌
از بی ادبی کسی به جایی نرسید
دری است ادب ؛به هر گدایی نرسید
سر رشته ی ملک پادشاهی،ادب است
تاجی است که جز به پادشاهی نرسید
جعلی❌❌❌❌
از مولانا نیست❌❌❌
ما سلطنت فقر به عالم نفروشیم
یک جام شرابی به دو صد جم نفروشیم
در کوی خرابات مغان همدم جامیم
هرگز به بهشت ابد این دم نفروشیم
گوئی که به جز جنت شادی به غم عشق
شادی تو نگه دار که ما غم نفروشیم
دردیست دلم را که به درمان نتوان داد
زخمی است درین سینه به مرهم نفروشیم
بسیار فروشیم می ذوق و لیکن
یک جرعه به جانیست جوی کم نفروشیم
گفتیم فروشیم یکی جرعه به جانی
سودا مکن ای خواجه که آنهم نفروشیم
یک لحظه حضوری و دمی صحبت سید
گر زانکه دهد دست به عالم نفروشیم
(حضرت شاه نعمت الله ولی )
یک جام شرابی به دو صد جم نفروشیم
در کوی خرابات مغان همدم جامیم
هرگز به بهشت ابد این دم نفروشیم
گوئی که به جز جنت شادی به غم عشق
شادی تو نگه دار که ما غم نفروشیم
دردیست دلم را که به درمان نتوان داد
زخمی است درین سینه به مرهم نفروشیم
بسیار فروشیم می ذوق و لیکن
یک جرعه به جانیست جوی کم نفروشیم
گفتیم فروشیم یکی جرعه به جانی
سودا مکن ای خواجه که آنهم نفروشیم
یک لحظه حضوری و دمی صحبت سید
گر زانکه دهد دست به عالم نفروشیم
(حضرت شاه نعمت الله ولی )
از بی ادبی کسی به جایی نرسید
دری است ادب ؛به هر گدایی نرسید
سر رشته ی ملک پادشاهی،ادب است
تاجی است که جز به پادشاهی نرسید
مولانا❌❌❌
دری است ادب ؛به هر گدایی نرسید
سر رشته ی ملک پادشاهی،ادب است
تاجی است که جز به پادشاهی نرسید
مولانا❌❌❌
میلیون میلیون گل رز
فرزانه
برگردان به فارسی میلیون میلیون گل سرخ
اثر آلاپوچووا
#موسیقی
من به
"دین عشق"سر سپرده ام و
به هر سوی،که کاروان های آن
رهسپار شود،راه خواهم جُست،
آری" عشق " مایه ی وصل تمام
پراکندگی ها ی دین و ایمان من است.
#محی_الدین_عربی
اثر آلاپوچووا
#موسیقی
من به
"دین عشق"سر سپرده ام و
به هر سوی،که کاروان های آن
رهسپار شود،راه خواهم جُست،
آری" عشق " مایه ی وصل تمام
پراکندگی ها ی دین و ایمان من است.
#محی_الدین_عربی
در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده میبایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم
#عطار_نیشابوری
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن دیده میبایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم
#عطار_نیشابوری