معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
این که از بی‌خبری کُشت مرا چیزی نیست

زنده‌ام کرد به یك حرف، قیامت این است...

#فطرت_مشهدی
به نام چاشنی بخش زبان‌ها
حلاوت سنج معنی در بیان‌ها

شکرپاش زبان‌های شکر ریز
به شیرین نکته‌های حالت انگیز

به شهدی داده خوبان را شکر خند
که دل با دل تواند داد پیوند

نهاد از آتشی بر عاشقان داغ
که داغ او زند سد طعنه بر باغ

یکی را ساخت شیرین کار و طناز
که شیرین تو شیرین ناز کن ناز

یکی را تیشه‌ای بر سر فرستاد
که جان می‌کن که فرهادی تو فرهاد

یکی را کرد مجنون مشوش
به لیلی داد زنجیرش که می‌کش

به هر ناچیز چیزی او دهد او
عزیزان را عزیزی او دهد او

مبادا آن که او کس را کند خوار
که خوار او شدن کاریست دشوار

گرت عزت دهد رو ناز می‌کن
وگرنه چشم حسرت باز می‌کن

چو خواهد کس به سختی شب کند روز
از او راحت رمد چون آهو از یوز

وگر خواهد که با راحت فتد کار
نهد پا بر سر تخت از سردار

بلند آن سر که او خواهد بلندش
نژند آن دل که او خواهد نژندش

به سنگی بخشد آنسان اعتباری
که بر تاجش نشاند تاجداری

به خاک تیره‌ای بخشد عطایش
چنان قدری که گردد دیده جایش

ز گل تا سنگ وز گل گیر تا خار
از او هر چیز با خاصیتی یار

به آن خاری که در صحرا فتاده
دوای درد بیماری نهاده

نروید از زمین شاخ گیایی
که ننوشته‌ست بر برگش دوایی

در نابسته احسان گشاده‌ست
به هرکس آنچه می‌بایست داده‌ست

ضروریات هرکس از کم وبیش
مهیا کرده و بنهاده‌اش پیش

به ترتیبی نهاده وضع عالم
که نی یک موی باشد بیش و نی کم

تمنا بخش هر سرکش هواییست
جرس جنبان هر دلکش نواییست

چراغ افروز ناز جان گدازان
نیازآموز طور عشق بازان

کلید قفل و بند آرزوها
نهایت بین راه جستجوها

اگر لطفش قرین حال گردد
همه ادبارها اقبال گردد

وگر توفیق او یک سو نهد پای
نه از تدبیر کار آید نه از رای

در آن موقف که لطفش روی پیچ است
همه تدبیرها هیچ است، هیچ است

خرد را گر نبخشد روشنایی
بماند تا ابد در تیره رایی

کمال عقل آن باشد در این راه
که گوید نیستم از هیچ آگاه

#وحشی‌بافقی
الهی!

ای کریمی که بخشندهٔ عطایی و ای حکیمی که پوشندهٔ خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی
، به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صفای خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.

یا رب تو مرا
انابتی روزی کن
شایستهٔ خویش
طاعتی روزی کن

زان پیش که فارغ
شوم از کارِ جهان
اندر دو جهان
فراغتی روزی کن


خواجه عبدالله انصاری
چو همرهی به من آن سرو خوش‌خرام کند
ز بیم طعنه به هرکس رسد سلام کند


#میلی_مشهدی
بر زلف تو گر دست درازی کردم

والله که حقیقت نه مجازی کردم

من در سر زلف تو بدیدم دل خویش

پس با دل خویش عشقبازی کردم


#مولانای_جان
Zendegi
Hayedeh
هایده عزیز

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌
آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان



#مولانای_جانم
از بس‌که خورد نیش خموشی بیان ما

خون شد به رنگ غنچه زبان در دهان ما

#اسیر_شهرستانی

آه آن روزهای روشن رفت
روشنی با جوانی من رفت

منم و گوشهٔ زمین‌گیری
خستگی، دل‌شکستگی، پیری

روزها روزهای تنهایی‌ست
تا کجا انتهای تنهایی‌ست؟

#حسین_منزوی

بنوش باده و امّیدوار رحمت باش
به حشر، بی‌گنه از لطف کردگار چه حظ؟

#سلیم_تهرانی
نمی‌آید اجل سوی من و می‌گوید: «این مسکین
ز درد هجر خواهد مُرد و من بدنام می‌گردم!»

#آذر_بیگدلی
ای دل در ما گریز از من و ما محو شو

زانک بریدی ز ما گر نبری از منی



#مولانای_جان
به صورت یار من چون خشمگین شد
دلم گفت اه مگر با من به کین شد
به صد وادی فرورفتم به سودا
که چه چاره که چاره گر چنین شد
به سوی آسمان رفتم چو دیوان
از این درد آسمان من زمین شد


#مولانای_جان
مرا گفتند راه راست برگیر
چه ره گیرم که یار راستین شد
مرا هم راه و همراهست یارم
که روی او مرا ایمان و دین شد
به زیر گلبنش هر کس که بنشست
سعادت با نشستش
همنشین شد

#مولانای_جان
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم

شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم



#حضرت_سعدی
موسی طور عشقم در وادی تمنا
مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم

رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم



#حضرت_سعدی
کشتی وجود مرد دانا عجب است
افتاده به چاه مرد بینا عجب است

کشتی که به دریا بود آن نیست عجب
در یک کشتی هزار دریا عجب است


#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می برم
عالمی از عالم وحدت، به کف می آورم
تخت وخاتم نی وکوس«ربّ هب لی»می زنم
طور و آتش نی و در اوج «اناالله» میپرم
هرچه آب روح میبینم، به دریا می نهم
هرچه نقد عقل مییابم، در آتش میبرم


#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
من چون طوطی وجهان
درپیش من چون آینه است
لاجرم معذورم و جز خویشتن میننگرم
هرچه عقلم از پس آیینه تلقین می کند
من همان معنی به صورت در زبان میآورم



#مولانای_جان
#مجالس_سبعه
پیشانی ار ز داغِ گناهی شود سیاه
بهتر ز جایِ مُهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا

#فروغ_فرخزاد