در عشق زنده باید,کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟آن کو ز عشق زاید
حضرت مولانا
هيچ تكنيكي نمي تواند انسان را به خدا برساند، مگر عشق و شوقي كه انسان براي رسيدن به خود خداوند دارد.
شمس تبريزي در مقالات سخني دارد راجع به اينكه رنجوري و عشق نسبت به خداوند بهتر و مفيدتر از رياضت هاي اختياري است.
شخص كه نسبت به خداوند رنجبور و عاشق است هميشه و در هر لحظه و در هر مكاني خداوند را مي بيند و تجربه مي كند.
براي اين شخص رياضت و تمرين و تكنيك كاملا بي معنا و تصنعي است.
واصلان در اين مقام قرار دارند.
شمس در مقالات مي فرمايد:
« مي بيني رنجوري چه مي كند؟ صد رياضت به اختيار آن نكند.»
(مقالات شمس- ص 127)
شمس در كودكي عشق سوزاني نسبت به خداوند داشت، نه چيزي مي خورد و نه كاري مي توانست انجام دهد. عشق خداوند روز و شب، شمس را بي قرار كرده بود.
او در آرزوي معشوق اش مي سوخت و نمي توانست دم برآورد.، شمس دلتنگ بود، دلتنگ خداوند!
«مرا گفتندي به خردگي، چرا دلتنگي؟ مگر جامه ات مي بايد يا سيم ؟ گفتمي: اي كاشكي اين جامه نيز كه دارم بستديتي و از من به من داديتي»
مقالات_شمس
دانی که کیست زنده؟آن کو ز عشق زاید
حضرت مولانا
هيچ تكنيكي نمي تواند انسان را به خدا برساند، مگر عشق و شوقي كه انسان براي رسيدن به خود خداوند دارد.
شمس تبريزي در مقالات سخني دارد راجع به اينكه رنجوري و عشق نسبت به خداوند بهتر و مفيدتر از رياضت هاي اختياري است.
شخص كه نسبت به خداوند رنجبور و عاشق است هميشه و در هر لحظه و در هر مكاني خداوند را مي بيند و تجربه مي كند.
براي اين شخص رياضت و تمرين و تكنيك كاملا بي معنا و تصنعي است.
واصلان در اين مقام قرار دارند.
شمس در مقالات مي فرمايد:
« مي بيني رنجوري چه مي كند؟ صد رياضت به اختيار آن نكند.»
(مقالات شمس- ص 127)
شمس در كودكي عشق سوزاني نسبت به خداوند داشت، نه چيزي مي خورد و نه كاري مي توانست انجام دهد. عشق خداوند روز و شب، شمس را بي قرار كرده بود.
او در آرزوي معشوق اش مي سوخت و نمي توانست دم برآورد.، شمس دلتنگ بود، دلتنگ خداوند!
«مرا گفتندي به خردگي، چرا دلتنگي؟ مگر جامه ات مي بايد يا سيم ؟ گفتمي: اي كاشكي اين جامه نيز كه دارم بستديتي و از من به من داديتي»
مقالات_شمس
درین سرما به کوی او گریزیم
که مانندش نزاید کس زمادر
درین برف آن لبان او ببوسیم
که دل را تازه دارد برف وشکر
خیال او چو ناگه دردل آید
دل از جا میرود الله اکبر
#مولانا
که مانندش نزاید کس زمادر
درین برف آن لبان او ببوسیم
که دل را تازه دارد برف وشکر
خیال او چو ناگه دردل آید
دل از جا میرود الله اکبر
#مولانا
سینه ام از داغ رنگارنگ صحرای گل است
پای من از زخم خار خونچکان پای گل است
برنمی آرد مرا جوش بهاران از قفس
بی دماغان محبت را چه پروای گل است؟
#صائب_تبریزی
پای من از زخم خار خونچکان پای گل است
برنمی آرد مرا جوش بهاران از قفس
بی دماغان محبت را چه پروای گل است؟
#صائب_تبریزی
سردمهری را اثر در سینه های گرم نیست
عندلیب مست ما فارغ ز سرمای گل است
از سخن سنجان شود صائب بلند آوازه حسن
شعله آواز بلبل محفل آرای گل است
#صائب_تبریزی
عندلیب مست ما فارغ ز سرمای گل است
از سخن سنجان شود صائب بلند آوازه حسن
شعله آواز بلبل محفل آرای گل است
#صائب_تبریزی
هله
Davood Azad - Nabil Yousef Sheravidi
می صوفی
با صدای استاد داوود آزاد
و آهنگسازی و نوازندگی
دف نبیل یوسف شراویدی
با صدای استاد داوود آزاد
و آهنگسازی و نوازندگی
دف نبیل یوسف شراویدی
اينهمه عالم پردهها و حجابهاست گِرد آدمی در آمده. عرش غلاف او، کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او، روح حیوانی غلاف او. روح قدسی همچنین غلاف در غلاف و حجاب در حجاب. تا آنجا که معرفت است و این عارف نسبت به محبوب هم غلاف است. هیچ نیست چون محبوب است.عارف نزد او حقیر است.بدان که تعلم نیز حجاب بزرگ است مردم در آن فرو میروند. گویی در چاهی، در خندقی فرو رفته است و آنگاه به آخر پشیمان. که داند که اورا به کاسهلیسی مشغول کردند تا از لذت باقی ابدی بماند. آخر حرف، صورت کاسه است.
#مقالات_شمس
#مقالات_شمس
داستان فوق العاده زیبا
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»مرد قبول کرد.
اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
سعی کنید همیشه اولین فرصت ها را دریابید زیرا ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبتان نشود.
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»مرد قبول کرد.
اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
سعی کنید همیشه اولین فرصت ها را دریابید زیرا ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبتان نشود.
📗حکایت پندآموز
یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی خانمان با لباسهای ژولیده در می آورد
و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود.
خودش ماجرا را این طور تعریف می کند:
نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط ۳ نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند...
به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم
اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند...
سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست
که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم...
به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام می کند،
تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند
و این مرد ژولیده از جای خود بلند می شود
و با همین قیافه به جلوی کلیسا دعوت می شود...
مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند
و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند:
گرسنه بودم، غذا دادید...
تشنه بودم، آب دادید...
مریض بودم به عیادتم آمدید...
خیلی ها به کلیسا می روند،
اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند...
خدا به دنبال جمعیت نیست،
خدا به دنبال دستیست که کمک می کند،
قلبی که محبت می کند،
چشمی که برای دیگران نگران است
و پایی که برای ناتوانان برداشته می شود...
یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی خانمان با لباسهای ژولیده در می آورد
و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود.
خودش ماجرا را این طور تعریف می کند:
نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط ۳ نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند...
به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم
اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند...
سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست
که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم...
به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام می کند،
تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند
و این مرد ژولیده از جای خود بلند می شود
و با همین قیافه به جلوی کلیسا دعوت می شود...
مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند
و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند:
گرسنه بودم، غذا دادید...
تشنه بودم، آب دادید...
مریض بودم به عیادتم آمدید...
خیلی ها به کلیسا می روند،
اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند...
خدا به دنبال جمعیت نیست،
خدا به دنبال دستیست که کمک می کند،
قلبی که محبت می کند،
چشمی که برای دیگران نگران است
و پایی که برای ناتوانان برداشته می شود...
عشقست که جان عاشقان زنده از اوست
نوریست که آفتاب تابنده از اوست
هر چیز که در غیب و شهادت یابی
موجود بود ز عشق و پاینده از اوست
{{حضرت شاه نعمت الله ولی}}
نوریست که آفتاب تابنده از اوست
هر چیز که در غیب و شهادت یابی
موجود بود ز عشق و پاینده از اوست
{{حضرت شاه نعمت الله ولی}}
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کور است و کر
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگی و فرزانگی
#حضرت_مولانا
عقل از سودای او کور است و کر
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگی و فرزانگی
#حضرت_مولانا
آه کهآن صدر سرا می ندهد بارمرا
می نکند محرم جان، محرم اسرار مرا
نغزی و خوبی و فرش، آتش تیز نظرش
پرسش همچون شکرش، کرد گرفتار مرا
گفت مرا، مهر تو کو؟ رنگ تو کو؟ فرّتو کو؟
رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا
دستگه و پيشه تو را، دانش و اندیشه تورا
شیر تو را، بیشه تو را، آهوی تاتار مرا
نیست کند،هست کند، بیدل وبیدست کند
باده دهد، مست کند ساقی خمار مرا
" مولانای عزیز"
می نکند محرم جان، محرم اسرار مرا
نغزی و خوبی و فرش، آتش تیز نظرش
پرسش همچون شکرش، کرد گرفتار مرا
گفت مرا، مهر تو کو؟ رنگ تو کو؟ فرّتو کو؟
رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا
دستگه و پيشه تو را، دانش و اندیشه تورا
شیر تو را، بیشه تو را، آهوی تاتار مرا
نیست کند،هست کند، بیدل وبیدست کند
باده دهد، مست کند ساقی خمار مرا
" مولانای عزیز"
ذرهای از «چرک اندرون» آن کند که صد هزار «چرک بیرون» نکند!
آن «چرک اندرون» را کدام آب پاک کند؟
سه چهار مشک از آب دیده!
نه هر آب دیدهای!
الا آب دیدهای که از آن صدق خیرد!
#مقالات_شمس
آن «چرک اندرون» را کدام آب پاک کند؟
سه چهار مشک از آب دیده!
نه هر آب دیدهای!
الا آب دیدهای که از آن صدق خیرد!
#مقالات_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"دمی با موسیقی "
پیانیستی که برای فیلم های پیر و کور می نوازد.
پیانیستی که برای فیلم های پیر و کور می نوازد.
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بی آزار مبدل می کنند،
آیا وحشی بودن آن را درمان کرده اند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کرده اند؟
کلیسا هم دقیقا همین کار را با انسان کرد:
انسان را با زور و ترس و...
رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد.
فریدریش #نیچه
غروب بتها
آیا وحشی بودن آن را درمان کرده اند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کرده اند؟
کلیسا هم دقیقا همین کار را با انسان کرد:
انسان را با زور و ترس و...
رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد.
فریدریش #نیچه
غروب بتها
ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم
به دامن ترم آتش ز ماهتاب گرفت
یکی هزار شد امید، خاکساران را
ز بوسه ای که لب بام از آفتاب گرفت
#صائب_تبریزی
به دامن ترم آتش ز ماهتاب گرفت
یکی هزار شد امید، خاکساران را
ز بوسه ای که لب بام از آفتاب گرفت
#صائب_تبریزی