معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ایستادن بر سر حرف حق، از « اراده به توکل » ما سرچشمه می گیرد، باز شدن هزار چشمه آگاهی، از اراده خداوند.

#حکیم_ملاصدرا

اول خرداد روز بزرگداشت ملاصدرا گرامی باد...


نخستین بار گفتش : کز کجائی ؟ ،

بگفت : از دارِ مُلکِ آشنائی ،



بگفت : آنجا به صنعت ، در چه کوشند؟ ،

بگفت : اَنده خرند و ،،، جان ، فروشند ،



بگفتا : جان‌فروشی در ادب نیست ،

بگفت : از عشقبازان ، این عجب نیست ،



بگفت : از دل شدی عاشق بدینسان؟ ،

بگفت : از دل تو می‌گوئی ،،، من از جان ،



بگفتا : عشقِ شیرین ، بر تو چون است؟ ،

بگفت : از جانِ شیرینم ، فزون است ،



بگفتا : هر شبش بینی چو مهتاب ؟ ،

بگفت : آری ، چو خواب آید ،،، کجا خواب؟ ،



بگفتا : دل ز مِهرش کی کنی پاک ؟ ،

بگفت : آنگه که باشم خفته در خاک ،


#حکیم_نظامی_گنجوی
بیا ساقی آن بادهٔ بی گزند ،

که زاهدفریب است و داناپسند ،




بده می ، که این آتشِ شِرک‌سوز ،

شبِ تیره‌بختان ،،، کند همچو روز ،




رسانَد مگر بادهٔ لاله‌رنگ ،

به سرحدّ بی رنگی‌اَم بی دزنگ ،




#حکیم_پرتوی

آخرِ دُورِ ظلم و بیدادَست
که جهان در تزلزل افتاده‌ست

روی‌ها در سجود بر خاک است
دست‌ها بر خدا به فریاد است

دلِ ظالم کجا و رحم کجا؟!
بی‌ستون بی‌خبر ز فرهادست

گر جهان شد خراب باکی نیست
چون وطن‌گاهِ جغد آبادست!

همه ابلیس و دیو و عِفریت‌اند
ز آدمی خود کسی نشان داده‌ست
؟!


#حکیم_نزاری
فروغی نباشد درین تیره‌باغ ،

که زاغش بُوَد گوهرِ شبچراغ
،

از ساقی‌نامۀ حکیم پرتوی :

بزن عندلیبانه زین گلْسِتان ،

صفیری به مرغانِ قُدس‌آشیان ،




بِکَن همچو غنچه ، ازین باغ ،،، دل ،

فُرو چون درختان ، مَبَر پا به گِل ،




مشو پهن در این چمن ، همچو آب ،

چو بادِ صبا ، کن به رفتن شتاب ،




چو گُل ، خیمه زن زین میان بر کنار ،

که پامال شد ، سبزه در رهگذار ،




مکن دامن ، آلوده و ،،، دل ، سیاه ،

چو لاله ، درین دامگه‌بزمگاه ،




فروغی نباشد درین تیره‌باغ ،

که زاغش بوَد گوهرِ شبچراغ ،




به گوشِ حریفانِ هرزه‌درای ،

چه صوتِ حِمار و ،،، چه گلبانگِ نای ،


#حمار = خر




به دنیا ، کسانی که دین باختند ،

ز خرمُهره ،،، فیروزه ، نشناختند ،




بیا ساقی ، از می ، مرا وارهان ،

که در بیخودی ، گردم از آگهان ،




به دستم دِه آن آبِ آتش‌مزاج ،

که ، این است افسردگان را ، علاج ،




به یک جامِ می ، پخته کن خامی‌اَم ،

ببین بعد از آن ، دوزخ‌آشامی‌اَم ،




بده می ، که طومارِ غم ، طی کنم ،

دمی ، پیکِ اندیشه را ، پی کنم ،




زرِ خویشتن را ،،، زنم بر محک ،

بشویَم به آبِ یقین ، نقشِ شک ،




بده ساقی آن بادۀ بت‌شکن ،

فرو ریز در جامم ، آن دُردِ دَن ،




بده ساقی آن آبِ تلخِ طهور ،

کزو ، ظلمتِ ما ،،، شود جمله نور ،




به من دِه ، ز دنیا و دین هرچه هست ،

که یک جرعه ،،، از دین و دنیا بِه است ،




به نورِ چراغِِ میِ لاله‌رنگ ،

توان رفت ازین دیرِ تاریک و تنگ ،




کنم سرنگون ، حقّۀ مکرِ و آز ،

ز سر برکشم دلقِ این حقه‌باز ،




ازین باده ، یک قطره ، وز ما ، هزار ،

جهانی ، توان سوخت از یک شرار ،




بیا ساقی ، آن بادۀ بی‌گزند ،

که زاهد‌فریبست و داناپسند ،




بده می ، که این آتشِ شرک‌سوز ،

شبِ تیره‌بختان ، کند همچو روز ،




رسانَد مگر بادۀ لاله‌رنگ ،

به سرحدّ بی‌رنگی‌اَم بی‌درنگ ،




سرِ کبر ، بیخود به پایِ صنم ،

بِه از طاعتِ رسمیان ، در حَرَم ،




سگِ درگَهِ بت‌پرستانِ مست ،

به فتوایِ پاکان ،،، بِهْ از خود‌پرست ،




کسی کز سرِ خویشتن ، بگذرد ،

به سرحدّ او ، کس کجا پی‌بَرَد؟
،





#حکیم_پرتوی
دل بشد از دست یاران فکر درمانش کنید
مرهم زخم عجین از آب پیکانش کنید

شهسوارم میرود ای اشک راهش را ببند
ای سپاه ناله زود آهنگ میدانش کنید

گر رود از اشک سیل انگیز و آه شعله خیز
شور محشر میشود یاران پشیمانش کنید

خسرو چابک سوارم عزم جولان کرده است
معشر عشاق سزها گوی چوگانش کنید

میستیزد فارس رد گون بما ای همدمان
از خدنگ آه دلها تیر بارانش کنید

آن دل نازک ندارد طاقت فریاد و داد
دادخواهان دست خود کوته ز دامانش کنید

وادی غم هر کف خاکیش جانی یا دلی است
رهروان ترک دل و جان در بیابانش کنید

طوطی گویای اسرار از فراقش تلخکام
زان لب شکر شکن در شکرستانش کنید



#حکیم_سبزواری
خِرَد را ، و جان را ،

که یارَد ستود؟ ،




وگر من ستایَم ،

که یارَد شنود؟ ،




#فردوسی
شاهنامه در وصفِ خِرَد


#حکیم_طوس می‌فرمای :


چه کسی می‌تواند خِرَد را ، و جان را ، وصف کند؟ ، شرح دهد؟


و اگر من توصیفشان کنم ، چه کسی تواناییِ درکِ آن را دارد؟
پارسایان ریائی ز هوا بنشینند
‌‌ گر بخاک در میخانهٔ چو ما بنشینند

پرگشایان ز کمانخانهٔ ابروت سهام
‌‌ بگذشتند ز دل تا بکجا بنشینند

توشه حسنی و عار آیدت از من باری
‌‌ خسروان کی شده بارند و گدا بنشینند

پارسایان مژه را در حق چشم بیمار
‌‌ گو به محراب دو ابرو بدعا بنشینند

هست هر روزه اگر گرد رهت مرغ همای
‌‌ کی بفرق چو من بی سر و پا بنشینند

صوفی آسا دل و جان کسوت موسی طلبند
‌‌ گو که در حلقه آن زلف دو تا بنشینند

راست شو ساقی و بر رغم مخالف می ده
‌‌ تا جوانان عراقی بنوا بنشینند

سبزپوشان خط لعل اگر رحم آرند
‌‌ بر لب آب بقا کام روا بنشینند

طایرانی که پریدند ز طرف بامت
‌‌ کی ببام حرم و باب صفا بنشینند

جلوه ای ده سخن اسرار که در کتم خفا
‌‌ شاهدانی بچنین حسن چرا بنشینند

هر در اسرار که بر روی دلت بر بندند
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشش سلسلهٔ دهر بود آنی چند


#حکیم_سبزواری
دی ، ناگه از نگارم ، اندر رسید نامه ،

قالت : رای فوادی ، من هجرک القیامه ،


#دی = دیروز - دیشب



( دیروز ) یا دیشب ( در زمانی که انتظارش را نداشتم ) از معشوقم نامه‌ای به من رسید .

( در نامه گفته شده بود ) : در قلبِ من از دوریِ تو ، قیامت برپاست .




گفتم که : عشق و دل را ، باشد علامتی هم ،

قالت : دموع عینی ، لم تکف بالعلامه ،


( به او پاسخ دادم ) : عشق علامت و نشانهٔ ( آشکاری ) دارد .

گفت : آیا اشکِ چشمم به عنوان نشانه کفایت نمی‌کند؟



گفتا که : می چه سازی؟ ،، گفتم که : مر سفر را ،

قالت : فمر صحیحاً بالخیر والسلامه ،



گفت : برای چه در حال آماده شدن هستی؟ ،، گفتم : می‌خواهم به سفر بروم .

گفت : امیدوارم سفرت به خیر و سلامتی بگذرد .


گفتم : وفا نداری ،، گفتا که : آزمودی؟ ،

من جرب المجرب ، حلت به الندامه ،



گفتم : تو خیلی بی وفایی ،، گفت : مگر آزمایش کردی؟ ( که به این نتیجه رسیدی؟)

( در پاسخ گفتم : ) هر کس که آزموده‌ها را بیازماید ، فقط پشیمانی عایدش می‌شود .




گفتم : وداع نایی؟ ، واندر برم نگیری؟ ،

قالت : ترید وصلی ، سِرّاً و لا کرامه ،

گفتم : برای بدرقهٔ من نمی‌آیی؟ و برای خداحافظی مرا به آغوش نمی‌کشی؟ (رسمِ مرسومِ خداحافظی را به جای نمی‌آوری؟ )

گفت : تو ، بودن با من را ، پنهانی می‌خواهی ( نمی‌خواهی من در آشکار به تو مِهر بِوَرزم )




گفتا : بگیر زلفم ،، گفتم : ملامت آید ،

قالت : الست تدری ؟ ، العشق و الملامه؟ ،


گفت : این تکه موی مرا بگیر ،، گفتم : سزاوار سرزنش می شوم .

گفت : آیا نمی‌دانی که عشق و ملامت همواره همراهِ هم هستند؟

#زلف = به موی کنارِ گوش ، زلف می‌گویند

#زلف در اصطلاح صوفیه به معنی قُرب آمده … زلف را به نشانهٔ نزدیکی و همراهی داده




#حکیم_سنایی_غزنوی
مدار هیچ اندیشه بدبه دل
همی شادی ارای وغم برگسل


#حکیم_ابوالقاسم_فردوسی