تا کی از دل نالههای غمفزا گردد بلند؟
بانگ شیون چند ازین ماتمسرا گردد بلند؟
برندارد سرو من افتادهٔ خود را ز خاک
با هما کی سایهٔ بال هما گردد بلند
از نگاه سرمهسایی میتوان خاموش ساخت
گر نمیخواهد دلت آواز ما گردد بلند
میبَرد تسلیمْ مطلب را به معراجِ قبول
از کمانِ پشتِ خَم تیرِ دعا گردد بلند
میپرد چون طایرِ رَمخورده رنگ از روی ما
از شکستِ خاطری هرجا صدا گردد بلند
رتبۀ افتادگی این بس که میگردد حقیر
در نظرها هرقدَر مرغِ هوا گردد بلند.
#سابق_اصفهانی
بانگ شیون چند ازین ماتمسرا گردد بلند؟
برندارد سرو من افتادهٔ خود را ز خاک
با هما کی سایهٔ بال هما گردد بلند
از نگاه سرمهسایی میتوان خاموش ساخت
گر نمیخواهد دلت آواز ما گردد بلند
میبَرد تسلیمْ مطلب را به معراجِ قبول
از کمانِ پشتِ خَم تیرِ دعا گردد بلند
میپرد چون طایرِ رَمخورده رنگ از روی ما
از شکستِ خاطری هرجا صدا گردد بلند
رتبۀ افتادگی این بس که میگردد حقیر
در نظرها هرقدَر مرغِ هوا گردد بلند.
#سابق_اصفهانی
الهی!
چه خوش روزگاری است روزگارِ دوستانِ تو با تو!
چه خوش بازاری است بازارِ عارفان در کار تو!
چه آتشین است نَفَس های ایشان در یادکرد و یادداشت تو!
چه خوش دردی است درد مشتاقان در سوز و مهرِ تو!
چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو!
#خواجه_عبدالله_انصاری
چه خوش روزگاری است روزگارِ دوستانِ تو با تو!
چه خوش بازاری است بازارِ عارفان در کار تو!
چه آتشین است نَفَس های ایشان در یادکرد و یادداشت تو!
چه خوش دردی است درد مشتاقان در سوز و مهرِ تو!
چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو!
#خواجه_عبدالله_انصاری
" مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف"
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
اگر مال آدمی به واسطه ی بخشش او کم شود،صد برابر آن در زندگی به جایش می آید...
در درون صد زندگی آید خلف"
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
اگر مال آدمی به واسطه ی بخشش او کم شود،صد برابر آن در زندگی به جایش می آید...
برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو
خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو
در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان
نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو
#خواجوی_کرمانی
خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو
در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان
نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو
#خواجوی_کرمانی
چرا ما کور شدیم ، نمی دانم شاید روزی بفهمیم،
می خواهی عقیده ی مرا بدانی ، بله : بگو،
فکر نمی کنم که ما کور شدیم ، فکر می کنم ما کور هستیم ، کور اما بینا،
کورهایی که می توانند ببینند
اما نمی بینند.
کوری
ژوزه_ساراماگو
می خواهی عقیده ی مرا بدانی ، بله : بگو،
فکر نمی کنم که ما کور شدیم ، فکر می کنم ما کور هستیم ، کور اما بینا،
کورهایی که می توانند ببینند
اما نمی بینند.
کوری
ژوزه_ساراماگو
خداوندا!
مرا بیش از این بینوا ساز!
خدایا!
رسوایم ساز تا لعنتم کنند
خدایا!
مردمان را از من بیزار کن تا هر کلمه شکر که بر زبانم آید فقط برای تو باشد
و از کسی جز تو منت نکشم
حسین بن منصور حلاج
مرا بیش از این بینوا ساز!
خدایا!
رسوایم ساز تا لعنتم کنند
خدایا!
مردمان را از من بیزار کن تا هر کلمه شکر که بر زبانم آید فقط برای تو باشد
و از کسی جز تو منت نکشم
حسین بن منصور حلاج
ذات آفتاب نوازنده است و شعاعش سوزنده است. این آن مقام دان که عاشق بی معشوق نتواند زیستن و بی جمال او طاقت و حیات ندارد و با وصال و شوق معشوق هم بیقرار باشد و بار وصل معشوق کشیدن نتواند. نه طاقت فراق و هجران دارد و نه وصال معشوق تواند کشیدن و نه او را تواند به جمال دیدن که جمال معشوق دیدهی عاشق را بسوزاند تا به رنگ جمال معشوق کند
غمگین باشم چو روی تو کم بینم
چون بینم روی تو به غم بنشینم
کس نیست بدین سان که من مسکینم
کز دیدن و نادیدن تو غمگینم
تمهیدات
#عینالقضات_همدانی
غمگین باشم چو روی تو کم بینم
چون بینم روی تو به غم بنشینم
کس نیست بدین سان که من مسکینم
کز دیدن و نادیدن تو غمگینم
تمهیدات
#عینالقضات_همدانی
شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان میجویمت جانا، کجایی؟
همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟
#عراقی
به جان میجویمت جانا، کجایی؟
همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟
#عراقی
ی دل اگرت طاقت غم نیست برو
آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور میترسی کار تو هم نیست برو
#مولانای_جان
آوارهٔ عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور میترسی کار تو هم نیست برو
#مولانای_جان
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
#حضرت_حافظ
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
#حضرت_حافظ
«سرایِ سپنجست هرچونکه هست
بدو اندر اِیمِن نشاید نشست
هنر جوی و با پیر دانا نشین
چو خواهی که یابی ز بخت آفرین
گرامی کن او را که در پیشِ تو
سپر کرده جانْ بر بداندیش تو
به دانش گشای و به نیرو ببند
چو خواهی که از بد نیابی گزند
همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار»
#فردوسی
پند و اندرز شاهنامه:
«جَهان بر کِهان و مِهان بگذرد
خردمندْمردم چرا غم خورد؟»
بدو اندر اِیمِن نشاید نشست
هنر جوی و با پیر دانا نشین
چو خواهی که یابی ز بخت آفرین
گرامی کن او را که در پیشِ تو
سپر کرده جانْ بر بداندیش تو
به دانش گشای و به نیرو ببند
چو خواهی که از بد نیابی گزند
همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار»
#فردوسی
پند و اندرز شاهنامه:
«جَهان بر کِهان و مِهان بگذرد
خردمندْمردم چرا غم خورد؟»
.
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
#مولانا از غزل ۷۹۶
"گشاده رویی، بخشایش و سپاسگزاری،"
"توشه روح و روانتان باد،به هر لحظه"
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
#مولانا از غزل ۷۹۶
"گشاده رویی، بخشایش و سپاسگزاری،"
"توشه روح و روانتان باد،به هر لحظه"
.
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:
تنِ درست و خویِ نیک و نامِ نیک و خِرد
هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
#رودکی قصاید و قطعات از ۲۸
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد:
تنِ درست و خویِ نیک و نامِ نیک و خِرد
هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
#رودکی قصاید و قطعات از ۲۸
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت حکیمِ سخن فردوسیِ جـان و گرامیداشت زبان پارسی
چرا شاهنامه به وجود آمد، چرا شاهنامه نوشته شد؟
هر زمانی اقتضایی دارد و چیزی میطلبد که مورد احتیاج است... در مورد شاهنامه یک چنین وضعی بود. در آن زمان ایرانی میخواست ترکیب تازهای به زندگیِ خود ببخشد. شخصیّت خود را از نو احیاء کند و برای این کار دست به اقدامهای متعدّدی زده بود؛ از جمله در آغاز تعدادی مقاومتهای نظامی بود، در برابر دستگاه بنیامیّه و بنیعبّاس که میخواستند ایران را در زیر تسلّط خود داشته باشند. اینها هیچ کدام به نتیجهی مطلوب که رهاییِ کاملِ ایران بود نرسید، گرچه ثمرههایی به بار آورد. بنیامیّه به همّت ایرانیان سرنگون شدند و همهی سران آنها نابود گردیدند و این تا حدّی جوابِ «قادسیّه» بود، خلافت آمد به دست بنیعبّاس که رفتار مساعدتری نسبت به ایرانیها داشتند ولی کشمکش ظاهر و پنهان در جریان بود و در واکنش قدرتهای محلّی چون صفّاریان و آلِ بویه نمود میکرد و حتّی گاه خلافت عباسی را تا آستانهی زوال پیش میبُرد.
سامانیها که ایرانیترین و با ثابتترین حکومتهای ایرانی بودند با بغداد راه مماشات در پیش گرفتند و از این طریق فرصت یافتند که استقلالِ کشور را از طریقِ احیاء فرهنگِ ایرانی پایهریزی کنند.
مهمترین واقعه در این زمان سر بر آوردنِ زبان فارسیِ دَری و نیرو گرفتنِ آن بود که بر اثر آن دورِ تازهای در زندگیِ ایرانی آغاز گشت سیل آثار به نظم و نثر جاری گردید، و به همراه آن آیینهای دیرینهی ایرانی جان گرفتند. سامانیان که نسبتِ خود را به بهرام چوبینه میرساندند، تمدّنِ ایرانِ بعد از اسلام را پی افکندند...
آنگاه نوبت به فردوسی رسید که از حُسن اتّفاق همهی عواملِ مساعد در او جمع شد. مردی دهقانزاده از توس، توس یکی از شهرهای فرهنگیِ خراسان، ناحیهی ناآرامی بوده، محلّ برخورد عقاید ملّی و دینی، و هر دو تا حدّی همراه با افراط. داستانی که نظامی عروضی دربارهی آن مذکّرِ توس آورده که مانع از دفن جنازهی فردوسی شد، نشانهی تعصّبِ گذشت ناپذیری است. در عین حال روحِ ملّی و ایرانگرائی در همین شهر دامنهای داشته. شاهنامهی ابومنصوری به نثر که ترجمهی خداینامهی عهد ساسانی بود و به فارسیِ دری درآمد، پایهی کار قرار گرفت. همین مانده بود که آن را به شعر در آورند تا بتواند در درونِ مردم جا بیفتد.
ایرانی میخواست باور داشته باشد که هنوز زنده است. تنها خاکستری بر روی این آتش گرفته بود، فردوسی آمد و این خاکستر را کنار زد، ایرانی در زیر تسلّطِ عربِ اموی و عبّاسی «عجم» شده بود، او میخواست دوباره ایرانی باشد، و شاهنامه این امکان را برای او فراهم کرد.
فردوسی جوابدهنده به ندای مردمِ زمان بود، چون چشمهای از قعرِ ضمیرِ ایــرانی جوشید، زیرا ایرانی خود را محکوم به زنده بودن میدید، بناگهان شاهنامه مانند صبح بر کاروانِ گمشدهای سر برآورد.
فردوسی احساس کرده بود که این کتاب برای قوم ایرانی ارزش حیاتی دارد بنابراین همهی زندگیِ خود را بر سرِ آن نهاد، زیرا ایمان داشت که کاریست کارِستان و سرنوشتِ یک ملّت را رقم میزند.
شاهنامه در شرایطی پدید آمد که نموداری از زنده بودنِ قومِ ایـــرانی باشد.
#از_رودکی_تا_بهار
دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
چرا شاهنامه به وجود آمد، چرا شاهنامه نوشته شد؟
هر زمانی اقتضایی دارد و چیزی میطلبد که مورد احتیاج است... در مورد شاهنامه یک چنین وضعی بود. در آن زمان ایرانی میخواست ترکیب تازهای به زندگیِ خود ببخشد. شخصیّت خود را از نو احیاء کند و برای این کار دست به اقدامهای متعدّدی زده بود؛ از جمله در آغاز تعدادی مقاومتهای نظامی بود، در برابر دستگاه بنیامیّه و بنیعبّاس که میخواستند ایران را در زیر تسلّط خود داشته باشند. اینها هیچ کدام به نتیجهی مطلوب که رهاییِ کاملِ ایران بود نرسید، گرچه ثمرههایی به بار آورد. بنیامیّه به همّت ایرانیان سرنگون شدند و همهی سران آنها نابود گردیدند و این تا حدّی جوابِ «قادسیّه» بود، خلافت آمد به دست بنیعبّاس که رفتار مساعدتری نسبت به ایرانیها داشتند ولی کشمکش ظاهر و پنهان در جریان بود و در واکنش قدرتهای محلّی چون صفّاریان و آلِ بویه نمود میکرد و حتّی گاه خلافت عباسی را تا آستانهی زوال پیش میبُرد.
سامانیها که ایرانیترین و با ثابتترین حکومتهای ایرانی بودند با بغداد راه مماشات در پیش گرفتند و از این طریق فرصت یافتند که استقلالِ کشور را از طریقِ احیاء فرهنگِ ایرانی پایهریزی کنند.
مهمترین واقعه در این زمان سر بر آوردنِ زبان فارسیِ دَری و نیرو گرفتنِ آن بود که بر اثر آن دورِ تازهای در زندگیِ ایرانی آغاز گشت سیل آثار به نظم و نثر جاری گردید، و به همراه آن آیینهای دیرینهی ایرانی جان گرفتند. سامانیان که نسبتِ خود را به بهرام چوبینه میرساندند، تمدّنِ ایرانِ بعد از اسلام را پی افکندند...
آنگاه نوبت به فردوسی رسید که از حُسن اتّفاق همهی عواملِ مساعد در او جمع شد. مردی دهقانزاده از توس، توس یکی از شهرهای فرهنگیِ خراسان، ناحیهی ناآرامی بوده، محلّ برخورد عقاید ملّی و دینی، و هر دو تا حدّی همراه با افراط. داستانی که نظامی عروضی دربارهی آن مذکّرِ توس آورده که مانع از دفن جنازهی فردوسی شد، نشانهی تعصّبِ گذشت ناپذیری است. در عین حال روحِ ملّی و ایرانگرائی در همین شهر دامنهای داشته. شاهنامهی ابومنصوری به نثر که ترجمهی خداینامهی عهد ساسانی بود و به فارسیِ دری درآمد، پایهی کار قرار گرفت. همین مانده بود که آن را به شعر در آورند تا بتواند در درونِ مردم جا بیفتد.
ایرانی میخواست باور داشته باشد که هنوز زنده است. تنها خاکستری بر روی این آتش گرفته بود، فردوسی آمد و این خاکستر را کنار زد، ایرانی در زیر تسلّطِ عربِ اموی و عبّاسی «عجم» شده بود، او میخواست دوباره ایرانی باشد، و شاهنامه این امکان را برای او فراهم کرد.
فردوسی جوابدهنده به ندای مردمِ زمان بود، چون چشمهای از قعرِ ضمیرِ ایــرانی جوشید، زیرا ایرانی خود را محکوم به زنده بودن میدید، بناگهان شاهنامه مانند صبح بر کاروانِ گمشدهای سر برآورد.
فردوسی احساس کرده بود که این کتاب برای قوم ایرانی ارزش حیاتی دارد بنابراین همهی زندگیِ خود را بر سرِ آن نهاد، زیرا ایمان داشت که کاریست کارِستان و سرنوشتِ یک ملّت را رقم میزند.
شاهنامه در شرایطی پدید آمد که نموداری از زنده بودنِ قومِ ایـــرانی باشد.
#از_رودکی_تا_بهار
دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن