معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.4K photos
12.5K videos
3.23K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معلم عزیز !
کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به شور در می آورد...
کار یک آموزگار جبران نمیشود ... مگر با "به بار" نشستن....
فقط یک چیز، یک آموزگار حقیقی را خوشحال میکند و آن اینکه تعلیمش را زندگی کرد و او هم شاهد به بار نشستن ما....

روزتان مبارک 🌸🙏

بخصوص معلمین و دبیران
و استادان گرامی گروه
دریچه‌ای ز بهشتش به روی بگشایی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

جهان شبست و تو خورشید عالم آرایی
صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی

به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند
نیاورد که همین بود حد زیبایی

هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد
میسرش نشود بعد از آن شکیبایی

#حضرت_سعدی
عشق مستست و عقل مخمور است
عاقل از ذوق عاشقان دور است

عالم از نور او منور شد
هرچه آید به چشم ما نور است

آینه روشن است و می بینم
در نظر ناظر است و منظور است

رند مستی که ذوق ما دارد
خوشتر از زاهدی که مخمور است

احولی گر یکی دو می بیند
هیچ منعش مکن که معذور است

آفتاب است بر همه تابان
تو گمان می بری که مستور است

جام گیتی نما سید ماست
در همه کاینات مشهور است

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
زلف : کنایه از مظهر تکثّرات است ، که مانند زلف ، چهره وحدت را
پوشانده است.
اصطلاحات مشابهی مانند گيسو ، طرّه و مو هم اشاره به همين
مضامين است.
عطار نيشابوری می گوید :
بر کارم اوفتاد ز زلف تو صد گره
بگشای کارم از سر زلف گرهگشای
بردی دلم به زلف و دلم بوی میبرد
از حلقه های آن شکن زلف دلربای

عراقی هم چنين می سراید :
دل در گره زلف تو بستيم دگربار
در دام سر زلف تو شستيم دگربار
آنجان که نسيم سر زلف تو به ما داد
هم با سر زلف تو فرستيم دگربار
شبستری می گوید :
حدیث زلف جانان بس دراز است
چه میپرسی از او کان جای راز است
گر او زلفين مشکين بر فشاند
به عالم در یکی کافر نماند
و گر بگذاردش پيوسته ساکن
نماند در جهان یک نفس ممکن
نيابد زلف او یک لحظه آرام
گهی بام آورد گاهی کند شام
گل آدم در آن دم شد مخمر
که دادش بوی آن زلف معطر
دل ما دارد از زلفش نشانی
که خود ساکن نمیگردد زمانی
زنّار : کنایه از بستن کمر خدمت برای معشوق است.
سنایی می گوید :
بگشاد ز پای بند تکليف
زنار مغانه بر ميان بست
عطار هم می گوید :
از عشق تو من به دیر بنشستم
زنار مغانه بر ميان بستم
چون حلقهی زلف توست زناری
زنار چرا هميشه نپرستم
شبستری می گوید :
بت اینجا مظهر عشق است و وحد
بود زنار بستن عقد خدمت
شيخ بهایی چنين می سراید :
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم از عاشقی واسوختند
دی مفتيان شهر را تعليم کردم مسئله
و امروز اهل ميکده ، رندی ز من آموختند
چون رشته ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر
یک رشته از زنار خود بر خرقهی من دوختند
یارب چه فرخ طالعند آنانکه در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنيای دون بفروختند
 از پدر گر قالب تن يافتيم
 از معلم جانِ روشن يافتيم

شهریار
پاسداشت‌مقام‌والای‌معلم
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی‌گیرد


شجریان، عندلیبی، پیرنیاکان

دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

حافظ
درویشی به نزد پادشاهی رفت. پادشاه به او گفت؛ ای زاهد!
فرمود: زاهد تویی.
گفت: من چون زاهد باشم که همه دنیا از آن من است!
فرمود: نی، عکس می بینی!
دنیا و آخرت و ملکت جمله از آن من است و عالم را من گرفته ام؛ تویی که به لقمه ای و خرقه ای قانع شده ای.

فيه ما فيه
حکایت وسخن بزرگان

یه روز یه نفر میره سبزی فروشی تا کاهو بخره...

عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره.
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم.

اینها را هم میشود خورد.
این فرد کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی (ره)
عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله.
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته…
گفتم: الحمدلله…
معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
آن الحمدلله ازسر خودخواهی بود نه خداخواهی.

چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم
درود و تقديم احترام به محضر گراميتان

افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در


     

اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييدhttps://t.me/+uEhpoCVSIIxlMGFk

کانال

https://t.me/mehroshadii
کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: " بسته بگشای و گشاده ببند." پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: " کیسه ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند."

#تذکره_الاولیا عطار

مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده

لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا

#مثنوی_مولانا
معشوقه خانگی بکاری ناید
کو عشوه نماید و وفا ننماید

معشوقه کسی باید کاندر لب گور
از باغ فلک هزار در بگشاید


#رباعیات_حضرت_مولانا
اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهي
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهي

کلک تو بارک الله بر ملک و دين گشاده
صد چشمه آب حيوان از قطره سياهي

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرماي هر چه خواهي

در حکمت سليمان هر کس که شک نمايد
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهي

باز ار چه گاه گاهي بر سر نهد کلاهي
مرغان قاف دانند آيين پادشاهي

تيغي که آسمانش از فيض خود دهد آب
تنها جهان بگيرد بي منت سپاهي

کلک تو خوش نويسد در شان يار و اغيار
تعويذ جان فزايي افسون عمر کاهي

اي عنصر تو مخلوق از کيمياي عزت
و اي دولت تو ايمن از وصمت تباهي

ساقي بيار آبي از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوييم از عجب خانقاهي

عمريست پادشاها کز مي تهيست جامم
اينک ز بنده دعوي و از محتسب گواهي

گر پرتوي ز تيغت بر کان و معدن افتد
ياقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهي

دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان
گر حال بنده پرسي از باد صبحگاهي

جايي که برق عصيان بر آدم صفي زد
ما را چگونه زيبد دعوي بي گناهي

حافظ چو پادشاهت گه گاه مي برد نام
رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهي

#حضرت_حافظ
هر گه که دل از خلق جدا می‌بینم
احوال وجود با نوا می‌بینم

وان لحظه که بیخود نفسی بنشینم
عالم همه سر به سر ترا می‌بینم

#مولانای_جان
صبح دیدم شبنمی بر برگ گل غلتان به ناز
یادم آمد طفلی و دامان مادر؛ سوختم

دانش مشهدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابری سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه ء شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوتر های مست....
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب...
فریدون مشیری
#شجریان_همایون
ساقی گل و #سبزه بس طَرَبناک شد‌ست
دریاب که هفته‌ی دگر خاک شد‌ست

مِی نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شد‌ست و سبزه خاشاک شد‌ست

#خیام
جانم خیال شد به خیال خیال دوست
دل بیقرار گشت به عشق وصال دوست

هر کس به آرزوی جمالست در جهان
مائیم و آرزوی خیال جمال دوست

مهر منیر چیست شعاعی ز روی یار
یا کیست ماه نو چو غلامی هلال دوست

تا زنگ غیر ز آئینهٔ دل زدوده ام
در آینه ندیده ام الوصال دوست

مردم ندیده اند و گر سرو راستین
بر جویبار دیدهٔ ما چون هلال دوست

ما را کمال نیست به خود ای عزیز ما
داریم ما کمال ولی از کمال دوست

سید تو بار جان منه اندر وثاق دل
کاین خانه جای رخت بود یا محال دوست

شاه نعمت الله ولی
گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

#مولانای_جان
Mardane Khoda
Shahram Nazeri
موسیقی
مردان خدا
آواز : استاد شهرام ناظری

مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازه‌ی هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند