ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ میکنند: واقعا پر معنیه ...
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.
ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛
اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته میشود
نه گلوله ای شلیک میشود، و نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون ميشود'
حال بد نیست بدانیم که ...
طمع، پول، قدرت ،تكبر ،فخرفروشی،حب جاه و مقام و احساس بى نيازى و بی مسئولیتی درقبال هم نوع ميتواند هر انسانى رو به سرنوشت این گرگ قطب گرفتار كند.
هلاکت به دست خودمان ، نه گلوله ای ، نه نیزه ای !
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند. ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.
ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد. ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛
اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته میشود
نه گلوله ای شلیک میشود، و نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون ميشود'
حال بد نیست بدانیم که ...
طمع، پول، قدرت ،تكبر ،فخرفروشی،حب جاه و مقام و احساس بى نيازى و بی مسئولیتی درقبال هم نوع ميتواند هر انسانى رو به سرنوشت این گرگ قطب گرفتار كند.
هلاکت به دست خودمان ، نه گلوله ای ، نه نیزه ای !
دنیای من خودِ منم، همین که اکنون هستم و آخرتم، بهشتم آنکه باید باشم، میان این دو راهی است به درازای ابدیت، چه می گوییم؟ ابدیت، لایتناهی راهی است که هر چه میرویم به انتها نمی رسیم اما این راه چنان است که هر چه می رویم طولانی تر می شود و هر چه نزدیک تر می شویم دورتر ....
بازآفرینی جهان این است امانتی که بر دوش آدم سنگینی می کند و این است آن پیمانی که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و خلافت او را در کویر زمین تعهد کردیم .
ما برای همین " هبوط " کردیم و اینچنین است که بسوی او باز می گردیم.
📖هبوط در کویر
#دکتر_علی_شریعتی
بازآفرینی جهان این است امانتی که بر دوش آدم سنگینی می کند و این است آن پیمانی که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و خلافت او را در کویر زمین تعهد کردیم .
ما برای همین " هبوط " کردیم و اینچنین است که بسوی او باز می گردیم.
📖هبوط در کویر
#دکتر_علی_شریعتی
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است،
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است،
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
#خیام
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است،
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
#خیام
#مغز_خر_خورده !
در قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد.
زن کله خری را به دست آورده و موهایش را کز داده و آماده پختن میکند تا به جای کله گوساله به شوهرش بدهد.
زن کله را کنار حوض پاکیزه کرده و در قاب چینی کنار حوض میگذارد که در این بین شوهرش از راه رسیده و از کله میپرسد؟
زن جواب داد از منقار کلاغ افتاده است. شوهر قانع شده و به اتاق رفت. زن همسایه ای که در آن خانه بود و با زنک جیک و بوکشان یکی بود خود را به زن رساند و گفت:
زحمت به خود نده چون کسی که نگوید کلاغ چهار سیری چطور کله چهار منی را به منقار کشیده مغز خر نخورده الاغ است.
زین قصه گر هزار نکته بر دهد
یک نکته اش نگفته ترا به باد دهد
از دست زن مخور تو کله پاچه را
شاید که خر بود یا گاو یا کلکچه را
.
در قدیم یکی از اعتقادات زنان این بود که اگر به شوهر مغز خر بخورانند وی مطیع و زیردست زن میشود. رمالی این دستور را به زنی میدهد.
زن کله خری را به دست آورده و موهایش را کز داده و آماده پختن میکند تا به جای کله گوساله به شوهرش بدهد.
زن کله را کنار حوض پاکیزه کرده و در قاب چینی کنار حوض میگذارد که در این بین شوهرش از راه رسیده و از کله میپرسد؟
زن جواب داد از منقار کلاغ افتاده است. شوهر قانع شده و به اتاق رفت. زن همسایه ای که در آن خانه بود و با زنک جیک و بوکشان یکی بود خود را به زن رساند و گفت:
زحمت به خود نده چون کسی که نگوید کلاغ چهار سیری چطور کله چهار منی را به منقار کشیده مغز خر نخورده الاغ است.
زین قصه گر هزار نکته بر دهد
یک نکته اش نگفته ترا به باد دهد
از دست زن مخور تو کله پاچه را
شاید که خر بود یا گاو یا کلکچه را
.
ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩﻩﺍﻡ.
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ . ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ :
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺮﺳﺎﻧﯽ، ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯼ.
ﺍﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯼ ﺷﺎﻫﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﺎﻃﻮﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺁﻥ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺭﺍ ﺑﯿﮑﺎﺭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﯽ ﺯﺭﯾﻦ ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺎﺭ ﮐﻨﯽ ﯾﺎ ﮐﺎﺭﺩ ﺟﻮﺍﻫﺮ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻓﺮﻭ ﺑﺒﺮﯼ ﻭ ﮐﺪﻭﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﻨﯽ .
ﺍﯼ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﯿﺨﯽ ﭼﻮﺑﯿﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻣﻔﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﯽ !
فیه_ما_فیه
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺑﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ . ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ :
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺮﺳﺎﻧﯽ، ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯼ.
ﺍﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯼ ﺷﺎﻫﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﺎﻃﻮﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺁﻥ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺭﺍ ﺑﯿﮑﺎﺭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﮕﯽ ﺯﺭﯾﻦ ﺷﻠﻐﻢ ﺑﺎﺭ ﮐﻨﯽ ﯾﺎ ﮐﺎﺭﺩ ﺟﻮﺍﻫﺮ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻓﺮﻭ ﺑﺒﺮﯼ ﻭ ﮐﺪﻭﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﻨﯽ .
ﺍﯼ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﯿﺨﯽ ﭼﻮﺑﯿﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻣﻔﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﯽ !
فیه_ما_فیه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مده ای رفیق پندم که به کار در نبندم
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
• آواز: #محمدرضا_شجریان
• سهتار : #داریوش_پیرنیاکان
#حضرت_سعدی
تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی
• آواز: #محمدرضا_شجریان
• سهتار : #داریوش_پیرنیاکان
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
ما به بغداد جهان جان ، اناالحق میزدیم
پیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود
پیش از آن کاین نفسِ کل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بُد،
جام جان چون آفتاب
از شراب جان ، جهان تا گردن اندر نور بود
ساقیا این معجبانِ آب و گل را مست کن
تا بداند هر یکی کو از چه دولت دور بود
جان فدای ساقیی کز راه جان در میرسد
تا براندازد نقاب از هر چه آن مستور بود
ما دهانها باز مانده پیش آن ساقی کز او
خمرهای بیخمار و شهد بیزنبور بود
یا دهان ما بگیر ای ساقی ور نی فاش شد
آنچ در هفتم زمین چون گنجها گنجور بود
شهر تبریز ار خبر داری بگو آن عهد را
آن زمان کی شمس دین بیشمس دین مشهور بود
#حضرت_عشق_مولانا
از شراب لایزالی جان ما مخمور بود
ما به بغداد جهان جان ، اناالحق میزدیم
پیش از آن کاین دار و گیر و نکته منصور بود
پیش از آن کاین نفسِ کل در آب و گل معمار شد
در خرابات حقایق عیش ما معمور بود
جان ما همچون جهان بُد،
جام جان چون آفتاب
از شراب جان ، جهان تا گردن اندر نور بود
ساقیا این معجبانِ آب و گل را مست کن
تا بداند هر یکی کو از چه دولت دور بود
جان فدای ساقیی کز راه جان در میرسد
تا براندازد نقاب از هر چه آن مستور بود
ما دهانها باز مانده پیش آن ساقی کز او
خمرهای بیخمار و شهد بیزنبور بود
یا دهان ما بگیر ای ساقی ور نی فاش شد
آنچ در هفتم زمین چون گنجها گنجور بود
شهر تبریز ار خبر داری بگو آن عهد را
آن زمان کی شمس دین بیشمس دین مشهور بود
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همنوازی سیصد نفر از دف نوازان کردستان و کرمانشاه در باغ هنر ایرانی
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهند کاری هست ...!
#سعدی
+ روز بزرگداشت سعدی جان شیرازی گرامی.
در و دیوار گواهی بدهند کاری هست ...!
#سعدی
+ روز بزرگداشت سعدی جان شیرازی گرامی.
.
شاید زندگی معنوی چیزی جز زندگی مادی نیست که با مراقبت، آرامش و کمال انجام میپذیرد: آنگاه که نانوا کار طبخ نان را در کمال دقت انجام میدهد، خدا در نانوایی حضور دارد.
#کریستین_بوبن
شاید زندگی معنوی چیزی جز زندگی مادی نیست که با مراقبت، آرامش و کمال انجام میپذیرد: آنگاه که نانوا کار طبخ نان را در کمال دقت انجام میدهد، خدا در نانوایی حضور دارد.
#کریستین_بوبن
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
سعدی
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
سعدی