معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را آن راه بر دین را

زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد
مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را

آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را

خم‌ها است از آن باده خم‌ها است از این باده
تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را

آن باده به جز یک دم دل را نکند بی‌غم
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را

یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را

این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را

زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد
تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را

گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر می‌جو
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را

«مولوی»دیوان کبیر
دانی ز چه مه را نَبُوَد جلوه به چشمم
طالع شده خورشید بکاشانه ام امشب



جناب آتش اصفهانی
تا چشم سیه مست تو با غمزه زند تیر
کس چون دل من سینۀ بگشاده ندارد



جناب نظمی تبریزی
این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده
پیغامبر عشق است ز محراب رسیده

آورده یکی مشعله آتش زده در خواب
از حضرت شاهنشه بی‌خواب رسیده

این کیست چنین غلغله در شهر فکنده
بر خرمن درویش چو سیلاب رسیده

این کیست بگویید که در کون جز او نیست
شاهی به در خانه بواب رسیده

این کیست چنین خوان کرم باز گشاده
خندان جهت دعوت اصحاب رسیده

جامی است به دستش که سرانجام فقیر است
زان آب عنب رنگ به عناب رسیده

دل‌ها همه لرزان شده جان‌ها همه بی‌صبر
یک شمه از آن لرزه به سیماب رسیده

آن نرمی و آن لطف که با بنده کند او
زان نرمی و زان لطف به سنجاب رسیده

زان ناله و زان اشک که خشک و تر عشق است
یک نغمه تر نیز به دولاب رسیده

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده

ای مرغ دل ار بال تو بشکست ز صیاد
از دام رهد مرغ به مضراب رسیده

خاموش ادب نیست مثل‌های مجسم
یا نیست به گوش تو خود آداب رسیده

دیوان شمس
مکن غیبت مده بیهوده دشنام
که در حسرت فرو مانی سرنجام

بطیبت کردن ار شمعی فروزی
از آن طیبت چو شمعی هم تو سوزی

مده بر باد عمر را رایگانی
که کس نشناخت قدر زندگانی

بپاسخ زیر دستان را نکو دار
مگر بپسنددت مرد نکوکار

میفکن در سخن کس را بخواری
خود افکن باش گراستاد کاری

بچشم خرد منگر سوی کس هم
که چون طاوس می‌باید مگس هم

مگو بیهوده کس را ناسزاوار
بهر زه هم مرنجان هم میازار

عطار
برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم

بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق
دیگر فروتنی به در کبریا کنیم

دارالفنا کرای مرمت نمی‌کند
بشتاب تا عمارت دارالبقا کنیم

دارالشفای توبه نبستست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم

روی از خدا به هر چه کنی شرک خالصست
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم

پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دو تا کنیم

چند آید این خیال و رود در سرای دل
تا کی مقام دوست به دشمن رها کنیم

چون برترین مقام ملک دون قدر ماست
چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم

سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم

بستن قبا به خدمت سالار و شهریار
امیدوارتر که گنه در عبا کنیم

سعدی، گدا بخواهد و منعم به زر خرد
ما را وجود نیست بیا تا دعا کنیم

یارب تو دست گیر که آلا و مغفرت
در خورد تست و در خور ما هر چه ما کنیم

حضرت سعدی


در هر دلی که ریشه کند پیچ و تاب عشق
پیوسته همچو زلف، سرش در کنار اوست

موج سراب می شمرد سلسبیل را
دلداده ای که تشنه بوس و کنار اوست

پیراهنش قلمرو جولان یوسف است
هر پرده دلی که در او خارخار اوست


صائب_تبریزی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یاد بگیریم که به رفتار دیگران «پاسخ» دهیم نه «واکنش». واکنش یعنی زد تو هم بزن. پاسخ یعنی از عقل خود استفاده کن و بهترین روش را انتخاب کن.
کسی را که در اندرون اندکی روشنایی نبود
پند بیرونش سود ندارد.
و هر که را در اندرون اندکی روشنایی بود
روشنایی کلام عارفان از گوش او در آید تا اندر وی پیوندد
نور سوی نور دَوَد.
اگر خواهی که در زیر خاک نروی‌
در نور گریز
که نور زیر خاک نرود.


مجالس_سبعه_مولانا
برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم

بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق
دیگر فروتنی به در کبریا کنیم

دارالفنا کرای مرمت نمی‌کند
بشتاب تا عمارت دارالبقا کنیم

دارالشفای توبه نبستست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم

روی از خدا به هر چه کنی شرک خالصست
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم

پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دو تا کنیم

چند آید این خیال و رود در سرای دل
تا کی مقام دوست به دشمن رها کنیم

چون برترین مقام ملک دون قدر ماست
چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم

سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم

بستن قبا به خدمت سالار و شهریار
امیدوارتر که گنه در عبا کنیم

سعدی، گدا بخواهد و منعم به زر خرد
ما را وجود نیست بیا تا دعا کنیم

یارب تو دست گیر که آلا و مغفرت
در خورد تست و در خور ما هر چه ما کنیم

حضرت سعدی
به محفلى كه تويى،
بس‏كه رفته ‏ام از خويش‏
گمان برند حريفان كه جاى ما خاليست...



#ابوالحسن_شیرازی
هر که این سخن را با دل خود و از درون درک کرد، روزگار وصلش نزدیک است:

صُوَر مختلف است، وگرنه، معانی یکی است (یعنی هر آنچه از اشکال و صورتهایی که می بینید در ظاهر و از نگاه بیرونی مختلف و جدا از همند، اما معنی آنها و باطنشان یکی و واحد است).

از مولانا به یادگار دارم از شانزده سال که می گفت که خلایق همچو اعداد انگورند، عدد از روی صورت است، چون بفشاری در کاسه ، آنجا هیچ عدد هست؟ (تمام انسانها را به شکل دانه انگور ببین که در ظاهر همه از هم جدا هستند. اما وقتی که دانه های انگور را فشردی و ظاهر انگور از میان رفت و درون همه انگورها در ظرف ریخت و یک آب اگور واحد را ساخت، آیا باز هم اختلاف و تفاوت را میبینی یا همه در باطن یکی بودند؟ 

این سخن هر که را معامله شود، کار او تمام شود!!

فیه مافیه
یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:

پند اول اینکه:  سخن محال را از کسی باور مکن.

مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست..

گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.

پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می‌شدی.

مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد.

پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟

پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟

مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.

پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.

پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره‌زار است.

مثنوی معنوی
#مولانا

در سماع آفتاب این
ذره‌ها چون صوفیان

کس نداند بر چه قولی
بر چه ضربی بر چه ساز

اندرون هر دلی
خود نغمه و ضربی دگر

پای کوبان آشکار و
مطربان پنهان چو راز
A0011_Maulana_divan_shams.pdf
8.5 MB
📚 کتاب :
دیوان شمس تبریزی


 
⁣⁣📚
ِ
سحرم روی چو ماهت
شب من زلف سیاهت
به خدا بی‌رخ و زلفت
نه بخسبم نه بخیزم

ز جلال تو جلیلم
ز دلال تو دلیلم
که من از نسل خلیلم
که در این آتش تیزم

#غزلیات_مولانای_جان
دلال: راهنمایی
دلیل: رهنما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایران
#حس_خوب
آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری..

مُرغِ فِتْنه‌یْ دانه بر بام است او
پَر گُشاده بَستهٔ دام است او

برای مثال، پرنده‌ای که مفتونِ دانه شده هرچند او روی بام است و ظاهراً بال و پری آزاد و گشاده دارد و هنوز اسیر نشده است، اما برحسب واقع اسیر دام است. (زیرا میل به خوردنِ دانه در او قوی و استوار است و همین وابستگی به دانه او را اسیر نموده است.)


چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مَر وِرا بِگْرفته دان

از آنرو که او از روی میل و علاقه دل به دانه داده است اگر اسیر هم نشده باشد تو باید او را اسیر بحساب آوری.


آن نَظَرها که به دانه می‌کُند
آن گِرِه دان کو به پا بَرمی‌زَنَد

هر نگاهی را که آن پرنده‌ی بینوا از روی میل و علاقه به دانه می‌اندازد، گرهی بدان که او بر پای خود می‌زند.


دانه گَوید گر تو می‌دُزدی نَظَر
من هَمی‌دُزدم زِ تو صَبر و مَقَر

دانه با زبان حال به آن پرنده می‌گوید اگرچه تو ظاهراً نگاهت را از من می‌دزدی و چنین وانمود می‌کنی که به من نگاه نمی‌کنی اما بدان که سرانجام من از تو صبر و قرار را خواهم ربود.


چون کَشیدَت آن نَظَر اَنْدر پِی‌اَم
پَس بِدانی کَزْ تو من غافِل نی‌اَم

وقتی که آن نگاه علاقمندانه‌ی تو، تو را به دنبال من کشید، درخواهی یافت که من از تو غافل نیستم.


#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی
دفتر چهارم
آهنگ تو از قبیله لیلی من از قبیله مجنون - عباس مهرپویا | Ghabileh…
تو از قبیله لیلی
من از قبیله مجنون
تو از سپیده و نوری
من از شقایق پر خون
تو از قبیله دریا
من از نژاد کویرم
همیشه تشنه و غمگین
همیشه بی تو اسیرم

" لیل
ی، قلب مرا برده به تاراج"

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هيچ ثروتى
بالاتر از
آرامش خاطر نيست.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه بسم الله گفتی دیگه غصه نباید بخوری.....
دکتر الهی قمشه ای
#سخنرانی