.
همه جمال تو بینم
چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم
چو لب فراز کنم
حرام دارم با
مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو
آید سخن دراز کنم
#مولانای_جان
همه جمال تو بینم
چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم
چو لب فراز کنم
حرام دارم با
مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو
آید سخن دراز کنم
#مولانای_جان
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد
بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
هر کی بگویدت بگو کشته عشق چون بود
عرضه بده به پیش او جان مرا که همچنین
#مولانای_جان
بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین
هر کی بگویدت بگو کشته عشق چون بود
عرضه بده به پیش او جان مرا که همچنین
#مولانای_جان
آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بینمکی ز شور بختی منست
#مولانای_جان
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بینمکی ز شور بختی منست
#مولانای_جان
نخستین جملهای که 'بودا' پس از ترک قصر خود گفت این بود:
خانهام آتش گرفته. حالا دیگر نمیتوانم در ناآگاهی زندگی کنم.
هیچکس جز رانندهی کالسکهاش آنجا نبود. پیرمرد نگاهی به قصر انداخت و هیچ شعلهای در آنجا ندید، خانه آتش نگرفته بود. او فکر کرد که شاهزاده دیوانه شده است!
او یک خدمتکار پیر بود و هم سنّ پدر بودا بود. او از نخستین روز تولد بودا در خدمت او بود؛ بودا به این پیرمرد احترام میگذاشت.
پیرمرد به او گفت:
"این چه حرف بیمعنی است که میزنید! چشمان من ضعیف شده و پیر شدهام، ولی من هیچ شعلهی آتشی نمیبینم. خانه کاملاً سالم است و آتشی وجود ندارد!"
بودا گفت:
"بله، من میبینم ــ شاید تو نبینی ـــ خانهام آتش گرفته، زیرا هر لحظه و هر زمان، مرگ ممکن است رخ بدهد. حالا دیگر نمیتوانم در این وضعیت خوابزده بمانم.”
پیرمرد شانههایش را بالا انداخت و گفت: "شما فقط چیزهای جنونآمیز میگویید!"
وقتی او بودا را به جنگل رساند و از هم خداحافظی میکردند، پیرمرد گریهکنان به او گفت:
"حرف مرا بشنو ــ من درست مانند پدرت هستم. کجا میروی؟ آیا خل شدهای؟ چنان قصر باشکوهی، چنان همسر زیبایی، اینهمه رفاه و راحتی و امکانات عالی! کجا میروی؟"
بودا گفت: "در پی آگاهی میروم."
او نگفت که به دنبال خدا میرود. نگفت که، “میروم تا خدا را پیدا کنم!” زیرا چگونه میتوانی وقتی که حتی آگاه نیستی از خدا صحبت کنی؟
جویندهی واقعی به دنبال آگاهی میرود و نه در پی خدا.
اگر جستجوی خودت را با خدا آغاز کنی؛ این جستجویی ناآگاهانه خواهد بود زیرا تو فقط شنیدهای که کشیشان در مورد خدا حرف میزنند و در ذهنت طمعی برای خدا برخاسته است.
جویندهی واقعی، سالک واقعی هیچ کاری با خدا ندارد. تمام تلاش او، تنها کوشش او، تلاش جهتدار و متمرکز او این است که بیشتر هشیار و آگاه شود.
تو باید چنان آگاه شوی که پر از نور شوی، که تمام ذهنت شعلهای از نور فروزان باشد، که مشعل ذهنت از هر دو سو همزمان بسوزد.
و در چنین نوری، فرد طبیعتاً خدا را خواهد شناخت.
خدا را نباید جست؛ جستجوی انسان باید برای آگاهی باشد.
مردمان ناآگاه خدا را باور دارند، ولی باور آنان به خدا مانند باورشان به پول است. آنان اسکناس را باور دارند، خدا را باور دارند، مجسمههای سنگی را باور دارند، کتابهای مردهی مذهبی را باور دارند. آنان فقط میتوانند باور داشته باشند!
به یاد بسپار:
فقط مردمان ناآگاه هستند که باور دارند.
انسانِ آگاه میشناسد،
احساس میکند،
و تجربه میکند.
او خدا را باور ندارد:
در خدا زندگی میکند،
خدا را تنفس میکند،
قلبش در خدا میتپد.
#اشو
خانهام آتش گرفته. حالا دیگر نمیتوانم در ناآگاهی زندگی کنم.
هیچکس جز رانندهی کالسکهاش آنجا نبود. پیرمرد نگاهی به قصر انداخت و هیچ شعلهای در آنجا ندید، خانه آتش نگرفته بود. او فکر کرد که شاهزاده دیوانه شده است!
او یک خدمتکار پیر بود و هم سنّ پدر بودا بود. او از نخستین روز تولد بودا در خدمت او بود؛ بودا به این پیرمرد احترام میگذاشت.
پیرمرد به او گفت:
"این چه حرف بیمعنی است که میزنید! چشمان من ضعیف شده و پیر شدهام، ولی من هیچ شعلهی آتشی نمیبینم. خانه کاملاً سالم است و آتشی وجود ندارد!"
بودا گفت:
"بله، من میبینم ــ شاید تو نبینی ـــ خانهام آتش گرفته، زیرا هر لحظه و هر زمان، مرگ ممکن است رخ بدهد. حالا دیگر نمیتوانم در این وضعیت خوابزده بمانم.”
پیرمرد شانههایش را بالا انداخت و گفت: "شما فقط چیزهای جنونآمیز میگویید!"
وقتی او بودا را به جنگل رساند و از هم خداحافظی میکردند، پیرمرد گریهکنان به او گفت:
"حرف مرا بشنو ــ من درست مانند پدرت هستم. کجا میروی؟ آیا خل شدهای؟ چنان قصر باشکوهی، چنان همسر زیبایی، اینهمه رفاه و راحتی و امکانات عالی! کجا میروی؟"
بودا گفت: "در پی آگاهی میروم."
او نگفت که به دنبال خدا میرود. نگفت که، “میروم تا خدا را پیدا کنم!” زیرا چگونه میتوانی وقتی که حتی آگاه نیستی از خدا صحبت کنی؟
جویندهی واقعی به دنبال آگاهی میرود و نه در پی خدا.
اگر جستجوی خودت را با خدا آغاز کنی؛ این جستجویی ناآگاهانه خواهد بود زیرا تو فقط شنیدهای که کشیشان در مورد خدا حرف میزنند و در ذهنت طمعی برای خدا برخاسته است.
جویندهی واقعی، سالک واقعی هیچ کاری با خدا ندارد. تمام تلاش او، تنها کوشش او، تلاش جهتدار و متمرکز او این است که بیشتر هشیار و آگاه شود.
تو باید چنان آگاه شوی که پر از نور شوی، که تمام ذهنت شعلهای از نور فروزان باشد، که مشعل ذهنت از هر دو سو همزمان بسوزد.
و در چنین نوری، فرد طبیعتاً خدا را خواهد شناخت.
خدا را نباید جست؛ جستجوی انسان باید برای آگاهی باشد.
مردمان ناآگاه خدا را باور دارند، ولی باور آنان به خدا مانند باورشان به پول است. آنان اسکناس را باور دارند، خدا را باور دارند، مجسمههای سنگی را باور دارند، کتابهای مردهی مذهبی را باور دارند. آنان فقط میتوانند باور داشته باشند!
به یاد بسپار:
فقط مردمان ناآگاه هستند که باور دارند.
انسانِ آگاه میشناسد،
احساس میکند،
و تجربه میکند.
او خدا را باور ندارد:
در خدا زندگی میکند،
خدا را تنفس میکند،
قلبش در خدا میتپد.
#اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببینید ولذت ببرید ...
حضرت مولانا و حضرت حافظ و حضرت جامی ..
چه میفرمایند ...
حضرت مولانا و حضرت حافظ و حضرت جامی ..
چه میفرمایند ...
هوای خويشتن بگذار اگر داری هوای او
غنيمت دان اگر يابی در خلوت سرای او
نخواهی ديد روی او اگر ديدت همين باشد
طلب کن نور چشم از وی که تا بينی لقای او
اگر دار بقا خواهی سرِ دار فنا بگزين
فنا شو از وجود خود که تا يابی بقای او
دلم خلوت سرای اوست غيری در نمیگنجد
که غير او نمیزيبد دراين خلوت سرای او..
حضرت شاه نعمتالله ولی
غنيمت دان اگر يابی در خلوت سرای او
نخواهی ديد روی او اگر ديدت همين باشد
طلب کن نور چشم از وی که تا بينی لقای او
اگر دار بقا خواهی سرِ دار فنا بگزين
فنا شو از وجود خود که تا يابی بقای او
دلم خلوت سرای اوست غيری در نمیگنجد
که غير او نمیزيبد دراين خلوت سرای او..
حضرت شاه نعمتالله ولی
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی
بابی انت و امّی
گوئیا هیچ نه همّی به دلم بوده، نه غمّی
بابی انت و امّی
تو که از مرگ و حیات، این همه فخری و مباهات
علی ای قبله ی حاجات
حق اگر جلوه ی با وجه أتَمّ کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خود حق که تو آن جلوه ی با وجه أتَمّی
بابی انت و امّی
منکِر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عیدی و چه غدیریّ و چه خُمّی
بابی انت و امّی
تو کم و کیف جهانیّ و به کمبود تو دنیا
از ثَری تا به ثریّا
شَر و شور است و دگر هیچ، نه کیفیّ و نه کمّی
بابی انت و امّی....
جناب شهریار
بابی انت و امّی
گوئیا هیچ نه همّی به دلم بوده، نه غمّی
بابی انت و امّی
تو که از مرگ و حیات، این همه فخری و مباهات
علی ای قبله ی حاجات
حق اگر جلوه ی با وجه أتَمّ کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خود حق که تو آن جلوه ی با وجه أتَمّی
بابی انت و امّی
منکِر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عیدی و چه غدیریّ و چه خُمّی
بابی انت و امّی
تو کم و کیف جهانیّ و به کمبود تو دنیا
از ثَری تا به ثریّا
شَر و شور است و دگر هیچ، نه کیفیّ و نه کمّی
بابی انت و امّی....
جناب شهریار
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت """""""""
حضرت سعدی رحمه
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت """""""""
حضرت سعدی رحمه
Arghavan
Alireza Ghorbani
قطعه "ارغوان"
به مناسبت زادروز استاد #هوشنگ_ابتهاج
خواننده: #علیرضا_قربانی
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد، گریه می انگیزد
ارغوانم آن جاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
ارغوان، ارغوان
تو برافراشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده ی من
تو بخوان، تو بخوان
به مناسبت زادروز استاد #هوشنگ_ابتهاج
خواننده: #علیرضا_قربانی
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد، گریه می انگیزد
ارغوانم آن جاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
ارغوان، ارغوان
تو برافراشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده ی من
تو بخوان، تو بخوان
سهشنبه ۲۳ اسفند، شب چهارشنبه سوری
چهارشنبهسوری که با نامهای جشن چهارشنبه پایان سال و شب چهارشنبه سرخ نیز شناخته شده، یکی از جشنهای ایرانی است که در شب واپسین چهارشنبه سال "از غروب سهشنبه" برگزار میشود و اولین جشن از مجموعه جشنها و مناسبتهای نوروزی است.
این جشن در نزد ایرانیان پیش از اسلام در روز خاصی انجام نمیگرفت و معمولاً در اواخر زمستان در حالی که زمین درحال گرم شدن بود انجام میشد، ولی پس از اسلام و حمله اعراب، این جشن به آخرین چهارشنبه سال موکول میشد. زیرا چهارشنبه در نزد اعراب روزی نحس و شوم بود.
واژه «چهارشنبهسوری» از دو واژه چهارشنبه — نام یکی از روزهای هفته — و سور به معنای جشن و شادی ساخته شده است. برابر آیین باستان، در این روز آتش بزرگی برافروخته میشود که تا صبح زود و برآمدن خورشید، روشن نگه داشته میشود. این آتش معمولاً در بعدازظهر زمانی که مردم آتش روشن میکنند و از روی آن میپرند، آغاز میشود و در زمان پریدن میخوانند: «زردی من از تو، سرخی تو از من». این جمله نشانگر مراسمی برای تطهیر و پاکسازی است که واژه «سوری» به معنی «سرخ» به آن اشاره دارد. به بیان دیگر مردم خواهان آن هستند که آتش تمام رنگ پریدگی و زردی، بیماری و مشکلاتشان را بگیرد و بجای آن سرخی و گرمی و نیرو به آنها بدهد. چهارشنبهسوری جشنی نیست که وابسته بهدین یا قومیت افراد باشد و در میان بیشتر ایرانیان رواج دارد.
یکی از جشنهای آتش که در ایران باستان برای پیش درآمد یا پیشواز نوروز برگزار میشده و آمیزهای از چند آیین گوناگون است، جشن سوری بوده است. سوری به یک معنی سرخی است و اشاره به سرخی آتشی است که در این روز میافروختهاند. در تاریخ بخارا آمدهاست: «چون امیر سدید منصوربن نوح به ملک نشست، هنوز سال تمام نشده بود که در شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند.» این آتش را در شب سوری که همزمان با روزهای «بهیژک» یا «پنچه دزدیده» بود برای گریزاندن سرما و فراخوانی گرما، آنهم بیشتر بر روی بامها میافروختند که هم شگون داشته و هم بهباور پیشینیان، تنوره آتش و دود بر بامها، فروهر درگذشتگان را به خانههای خود رهنمون میکرده است.
بهدیگر سخن این آتشافروزی بر بام خانهها، آخرین گام از آیینهای «گاهنبار پنجه» یا ده روز پایان سال است. این ده روز را ده روز فروردیان یا فروردیگان میگویند که دربرگیرنده پنجه کوچک "پنج روز نخست -اشتاد روز تا اناران- از ماه اسفند در گاهشماری زرتشتی، برابر با بیست و پنجم اسفند ماه بنا به گاهشمار رسمی کشور" و پنجه بزرگ "پنجه دزدیه، پنج روز پایان سال" است.
چند روز پیش از نوروز مردمانی بهنام آتشافروزان که پیامآور این جشن اهورایی بودند بهشهرها و روستاها میرفتند تا مردم را برای این آیین آماده کنند. آتشافروزان، زنان و مردانی هنرمند بودند که با برگزاری نمایشهای خیابانی، دست افشانیها، سرودها و آوازهای شورانگیز بهسرگرم کردن و خشنود ساختن مردمان میپرداختند؛ آنها از هفت روز پیش از نوروز تا دوهفته پس از نوروز با پدید آمدن تاریکی شامگاه، در تمامی جایهای شهر و ده آتش میافروختند و آن را تا برآمدن خورشید روشن نگاه میداشتند. این آتش، نماد و نشانه نیروی مهر و نور و دوستی بود. هدف آتشافروزان برگرداندن نیروی فزاینده و نیک به مردمان برای چیره شدن بر غم و افسردگی بود. همین هدف مهمترین دلیل برپایی جشن سده در میانه زمستان هم هست.
ه❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ه
هممیهنان گرامی:
پاسداشت سنتهای خوب باستانی نیکوست، اما رفتار نابجا و زیادهرویها، نادرست و ناپسند است.
در بزرگداشت مراسم چهارشنبهسوری، چه نیکوست که همچنان کردار نیاکانمان را داشته باشیم و از سرگرمیهای خطرناک که سبب سوختن و آسیب به جانمان است خودداری کنیم.
با آرزوی پیروزی و شادمانی
چهارشنبهسوری که با نامهای جشن چهارشنبه پایان سال و شب چهارشنبه سرخ نیز شناخته شده، یکی از جشنهای ایرانی است که در شب واپسین چهارشنبه سال "از غروب سهشنبه" برگزار میشود و اولین جشن از مجموعه جشنها و مناسبتهای نوروزی است.
این جشن در نزد ایرانیان پیش از اسلام در روز خاصی انجام نمیگرفت و معمولاً در اواخر زمستان در حالی که زمین درحال گرم شدن بود انجام میشد، ولی پس از اسلام و حمله اعراب، این جشن به آخرین چهارشنبه سال موکول میشد. زیرا چهارشنبه در نزد اعراب روزی نحس و شوم بود.
واژه «چهارشنبهسوری» از دو واژه چهارشنبه — نام یکی از روزهای هفته — و سور به معنای جشن و شادی ساخته شده است. برابر آیین باستان، در این روز آتش بزرگی برافروخته میشود که تا صبح زود و برآمدن خورشید، روشن نگه داشته میشود. این آتش معمولاً در بعدازظهر زمانی که مردم آتش روشن میکنند و از روی آن میپرند، آغاز میشود و در زمان پریدن میخوانند: «زردی من از تو، سرخی تو از من». این جمله نشانگر مراسمی برای تطهیر و پاکسازی است که واژه «سوری» به معنی «سرخ» به آن اشاره دارد. به بیان دیگر مردم خواهان آن هستند که آتش تمام رنگ پریدگی و زردی، بیماری و مشکلاتشان را بگیرد و بجای آن سرخی و گرمی و نیرو به آنها بدهد. چهارشنبهسوری جشنی نیست که وابسته بهدین یا قومیت افراد باشد و در میان بیشتر ایرانیان رواج دارد.
یکی از جشنهای آتش که در ایران باستان برای پیش درآمد یا پیشواز نوروز برگزار میشده و آمیزهای از چند آیین گوناگون است، جشن سوری بوده است. سوری به یک معنی سرخی است و اشاره به سرخی آتشی است که در این روز میافروختهاند. در تاریخ بخارا آمدهاست: «چون امیر سدید منصوربن نوح به ملک نشست، هنوز سال تمام نشده بود که در شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند.» این آتش را در شب سوری که همزمان با روزهای «بهیژک» یا «پنچه دزدیده» بود برای گریزاندن سرما و فراخوانی گرما، آنهم بیشتر بر روی بامها میافروختند که هم شگون داشته و هم بهباور پیشینیان، تنوره آتش و دود بر بامها، فروهر درگذشتگان را به خانههای خود رهنمون میکرده است.
بهدیگر سخن این آتشافروزی بر بام خانهها، آخرین گام از آیینهای «گاهنبار پنجه» یا ده روز پایان سال است. این ده روز را ده روز فروردیان یا فروردیگان میگویند که دربرگیرنده پنجه کوچک "پنج روز نخست -اشتاد روز تا اناران- از ماه اسفند در گاهشماری زرتشتی، برابر با بیست و پنجم اسفند ماه بنا به گاهشمار رسمی کشور" و پنجه بزرگ "پنجه دزدیه، پنج روز پایان سال" است.
چند روز پیش از نوروز مردمانی بهنام آتشافروزان که پیامآور این جشن اهورایی بودند بهشهرها و روستاها میرفتند تا مردم را برای این آیین آماده کنند. آتشافروزان، زنان و مردانی هنرمند بودند که با برگزاری نمایشهای خیابانی، دست افشانیها، سرودها و آوازهای شورانگیز بهسرگرم کردن و خشنود ساختن مردمان میپرداختند؛ آنها از هفت روز پیش از نوروز تا دوهفته پس از نوروز با پدید آمدن تاریکی شامگاه، در تمامی جایهای شهر و ده آتش میافروختند و آن را تا برآمدن خورشید روشن نگاه میداشتند. این آتش، نماد و نشانه نیروی مهر و نور و دوستی بود. هدف آتشافروزان برگرداندن نیروی فزاینده و نیک به مردمان برای چیره شدن بر غم و افسردگی بود. همین هدف مهمترین دلیل برپایی جشن سده در میانه زمستان هم هست.
ه❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ه
هممیهنان گرامی:
پاسداشت سنتهای خوب باستانی نیکوست، اما رفتار نابجا و زیادهرویها، نادرست و ناپسند است.
در بزرگداشت مراسم چهارشنبهسوری، چه نیکوست که همچنان کردار نیاکانمان را داشته باشیم و از سرگرمیهای خطرناک که سبب سوختن و آسیب به جانمان است خودداری کنیم.
با آرزوی پیروزی و شادمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چهارشنبه سوری مبارک
کوی عشق آمدْ شدِ ما
برنتابد بیش از این
دامنِ تر، بُردن آنجا
برنتابد بیش از این
بر سرِ کویش
ببوسیم آستان و بگذریم
کآستانْ تَنگ است
ما را برنتابد بیش از این
از سرشکِ خونْ حَذَر کردی
مکن خاقانیا!
عشقْ سلطان است
غوغا برنتابد بیش از این
#خاقانی
برنتابد بیش از این
دامنِ تر، بُردن آنجا
برنتابد بیش از این
بر سرِ کویش
ببوسیم آستان و بگذریم
کآستانْ تَنگ است
ما را برنتابد بیش از این
از سرشکِ خونْ حَذَر کردی
مکن خاقانیا!
عشقْ سلطان است
غوغا برنتابد بیش از این
#خاقانی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
#سنایی
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
#سنایی
تو پنداری که قرآن مجید خطابست با یک گروه یا با صد طایفه یا با صدهزار؟ بلکه هر آیتی و هر حرفی خطابست با شخصی ، و مقصود شخصی دیگر بلکه عالمی دیگر. و آنچه درین ورقها نوشته شد ، هر سطری مقامی و حالتی دیگر است و از هر کلمهای مقصودی و مرادی دیگر ؛ و با هر طالبی ، خطابی دیگر که آنچه با زَیْد گفته شود نه آن باشد که با عمرو بُوَد ، و آنچه خالد بیند بکر نبیند.
#تمهیدات
#عین_القضات_همدانی
#تمهیدات
#عین_القضات_همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترانه قدیمی چهارشنبه سوری درسال۱۳۴۰باصدای بانوهماواستادناصرمسعودی
کلیپی کمیاب وزیرخاکی
پیشاپیش چهارشنبه سوری مبارک
کلیپی کمیاب وزیرخاکی
پیشاپیش چهارشنبه سوری مبارک