معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.4K photos
12.5K videos
3.23K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
"پیدا کردن معنی شوق به خدای تعالی"

شوق به چیزی بود که از وجهی حاضر و از وجهی غایب است، چون معشوق که در خیال حاضر بود و از چشم غایب، و معنی شوق تقاضا و طلب آن بود که در چشم حاضر آید تا ادراک تمام شود، پس از این بشناسی که شوق به خدای تعالی در دنیا ممکن نگردد، وی در خیال حاضر است ولکن ازمشاهده غایب"مشاهده کمال معرفت است"چنانکه دیدار کمال خیال است،واین شوق جز به مرگ بر نخیزد...

کیمیای سعادت
گفتمش :پوشیده خوشتر سرّ یار
خود ، تو در ضمن حکایت گوش دار

من به حسام الدین گفتم : بهتر است که سر یار پوشیده  باشد تا که نامحرمان از آن آگاه  نشوند و تو خود گوش هوشت را باز کن تا اسرار یار را در ضمن حکایات دریابی .
– رازداری و کتمان اسرار از شروط اولیه سلوک است .

خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران

بهتر این است که اسرار محبوبان حرم الهی در اثنای سخنان دیگران بیان شود .

گفت:مکشوف وبرهنه و بی غلول
بازگو ، دفعم مده ای بوالفضول

حسام الدین گفت : ای صاحب فضیلت های بسیار ، اسرار یار را آشکار و برهنه و بی کم و کاست برایم بازگو کن و بهانه میاور .
– “مکشوف یعنی بی پرده و آشکار” “غلول یعنی دزدی و خیانت و بی غلول مجازا یعنی بی کم و کاست” دفع دادن یعنی بهانه آوردن” “بوالفضول یعنی کسی که دارای فضائل باشد” .

پرده بردار و برهنه گو که من
می نخسبم با صنم با پیرهن

از روی  اسرار یار پرده بردار و برهنه و آشکار از او سخن بگو که من با محبوب و عروس حقیقت که پوشیده  و  محتجب  باشد در یک جا نمی خوابم .
من شاهد حقیقت  را برهنه و بی حجاب می خواهم.

دفتراول مثنوی معنوی
در خلوت‌ِ مولانا و شمس، در باغِ صلاح‌الدین زرکوب، مولانا پرسشی اساسی مطرح کرد. اگر پرسشِ مولانا و همین‌طور پاسخِ شمس را خوب بفهمیم، خیلی از گره‌های زندگی ما باز خواهد شد؛ زنده خواهیم شد و زندگی خواهیم کرد.
مولانا از شمس پرسید: «زندگی چیست؟»
شمس پاسخ داد: «دمی‌ست زندگی، یک دم، یک نفس.»
مولانا پرسید: «دمِ من، نفسِ من؟»
شمس پاسخ داد: «کدام من؟ منی نیست. تویی نیست.»
مولانا پرسید: «دمِ کیست زندگی؟»
شمس پاسخ داد: «دمِ خدا.»
مولانا پرسید: «تا چه اندازه طولانی‌ست این دم؟»
شمس پاسخ داد: «کوتاه‌تر از دمِ تو...
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
به بندگی و صغیری گرَت قبول کند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که مَتاعی بود حقیر از دوست
جهان و هر چه در او هست با نَعیم بهشت
نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست

نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس‌
که گر هلاک شوی مِنَّتی پذیر از دوست
مرا که دیده به دیدار دوست برکردم
حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست

و گر چنان که مُصَور شود گزیر از عشق
کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست
به هر طریق که باشد اسیر دشمن را
توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست

که در ضمیر من آید ز هر که در عالم
که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست
تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست

رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی
که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست

#حضرت_سعدی
جان فدا کردیم و جانان یافتیم
درد دل بردیم و درمان یافتیم

بینوا گشتیم در هر گوشه ای
ناگهان نقد فراوان یافتیم

از دل ما جوی عشق او که ما
گنج او در کنج ویران یافتیم

عاشقان از ما کمالی یافتند
تا کمال از قرب رحمن یافتیم

آشکارا شد که ما در کنج دل
حاصل کونین پنهان یافتیم

هر که را دیدیم عشق یار داشت
از همه آن جو که ما آن یافتیم

نعمت الله در خرابات مغان
ساقی سرمست رندان یافتیم

بی نشانی را نشانش یافتیم
گنج پنهانی عیانش یافتیم

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
چون وجود آفریدگار و آفریده یکی باشد ،

محاوره عاشقانه میان او و میان خدارامعنایی نمی ماند..

محی الدین عربی
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند

چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند

لب میگون جانان جام در داد
شراب عاشقانش نام کردند

ز بهر صید دل‌های جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند

به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند

سر زلف بتان آرام نگرفت
ز بس دل‌ها که بی‌آرام کردند

چو گوی حسن در میدان فگندند
به یک جولان دو عالم رام کردند

ز بهر نقل مستان از لب و چشم
مهیا پسته و بادام کردند

از آن لب، کز درصد آفرین است
نصیب بی‌دلان دشنام کردند

به مجلس نیک و بد را جای دادند
به جامی کار خاص و عام کردند

به غمزه صد سخن با جان بگفتند
به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند

جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند

دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند

نهان با محرمی رازی بگفتند
جهانی را از آن اعلام کردند

چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟

عراقی
 الهـی به مستـــــان ميخـانه ات
  به عقـل آفـرينان ديـــــوانه ات

  به میخــــانه‌ی وحـدتـم راه ده
  دل زنـــــده و جـــــان آگــاه ده

  میی ده که چون ریزی‌اش در سبو
  برآرد سبـــــو از دل آواز هـــــو

  ازآن می كه در دل چو منزل كند
  بـــدن را فـــروزان تر از دل كند

  میی گشته مجنــــون راز و نياز
  میی از منی و تـویی گشته پاک

  ميی را كه باشد دراو اين صفت
  نباشد به غيـــر از می معـــرفت

 
#رضی‌الدین_آرتیمانی‌
آن عاشٖق ديوانه که اين خمار مستي را ساخت
معـشـوق و شـــراب و مــي پرستـي را ساخت


بـــي شک قـــدحــي شــراب نـوشـيـــد و از آن
سـر مـست شــد ايـن جهــان هستـي را ساخت

#خیام
جان در غمِ عشق تو ، چون برگ خزان تا کی ؟

آشفته ی آن گیسو ، در حلقه نهان تا کی ؟

تا چند ، به یادِ تو ، شب تا به سحر نالم ؟

چشمان من اینگونه ، چون آب روان تا کی ؟

از دست دلِ زارم یک دم نَبَرَد خوابم ،

ای یوسف کنعانم ،، رسوای زمان تا کی ؟

#راحم_تبریزی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Pas Az In Zari Makon
Viguen
دل دیوانه
(پس از این زاری مکن )
آواز و آهنگ: #ویگن
ترانه سرا: #پرویز_وکیلی
یک دروغ نباشید !

شروع به "رها کردن دروغها" نمایید شروع به "انداختن ماسکها" نمایید
یک انسان راستین و معتبر شوید
سعی کنید هر آنچه هستید باشید
سعی نکنید چیزی را وانمود کنید که نیستید

"نمایش چون نمایشها شما را نجات نخواهند داد"
آنها بار سنگینی هستند که شما را غرق خواهند نمود. حقیقت نجات می بخشد

اشو
Tasnife Darvishi O Khorsandi
Hesameddin Seraj
حسام الدین سراج
درویشی و خرسندی
صد بار بگفتمت ز مستان مگریز
جان در کفمان سپار و بستان مگریز

از من بشنو گریز پا سر نبرد
گر جان خواهی ز حلقهٔ جان مگریز

#مولانای_جان
شب عاشقان بي دل چه شبي دراز باشد
تو بيا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسير باز باشد

به کرشمه عنايت نگهي به سوي ما کن
که دعاي دردمندان ز سر نياز باشد

#حصرت_سعدی
ای عشق،
تو ما را به کجا می‌کِشی ای عشق؟
جز محنت و غم نیستی
امّا خوشی ای عشق



#هوشنگ_ابتهاج
هر کی در خواب، خیال لب خندان تو دید

خواب از او رفت و

خیال لب خندان ننشست



#حضرت_مولانا
زلفین سیاهِ تو به دلداریِ عُشّاق
دادند قراری و بِبُردَند قرارم

ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بویِ شفابخش بُوَد دفعِ خُمارم



#حافظ
چوافتم من زعشق دل
به پای دلربای من

از آن شادی بیاید جان
نهان افتد به پای من


#حضرت_مولانا
بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست

که بنده قد و ابروی

تست هر کژ و راست




#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يَا أَنِيسَ الْقُلُوبِ 
اى همدم دل‌ها...

به نام خدای همه