معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در کویِ عشق
    شوکت شاهی نمی‌خرند

اقرار بندگی کن و
               اظهار چاکری...

#حضرت_حافظ
حسین_منصور رحمة الله علیه را پرسیدند لذت عشق در کدام وقت کمال گیرد

فرمود در ان ساعت که معشوق بساط سیاست گسترده باشد و عاشق را برای "قتل" حاضر کرده

و این در جمال او حیران شود و گوید:
او بر سر قتل و من در او حیرانم
کان راندن تیغش چه نکو می‌راند

#عین_القضات_همدانی لوایح
#ای درویش

آنجا که سخن از من و ما و کرامت است خبری از درویشی نیست، و در بساطی که ادعا و هستی راه دارد حقیقت پیدا نمی‌شود. معیار درویشی بی خویشی است و هر که بی خویش‌ تر درویش‌ تر. گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل ای درویش: کرامت صوفی، نیستی است. ادّعای کرامت اظهار هستی در طریقت ما کفر است. پیر طریقت بت شکن است نه بت ساز، یکی را مال ویکی را جاه و یکی را نماز بسیار و یکی را روزة بسیار بت باشد. یکی خواهد که همیشه بر سجاده نشیند، سجاده او را بت باشد یکی خواهد که همیشه پیش کسی برنخیزد، آن نا برخاستن بت باشد، هیچ کس بت خود را نشناسد و هیچ کسی نداند که وی بت پرست است، همه کس خود را فارغ و آزاد گمان برند و موحّد و بت شکن شناسند

#عزیز الدین نسفی
Marge Ghoo
Habib @BestMusik
حبیب

مرگ قو

        
همه عاشق این کلمه‌اند که زهی
خود می‌کشند جهت زهی.

#شمس_تبریزی
از کسانی که؛
بدبختی دیگران را دیده ،
و بر روزگارِ خویش
شکر می کنند .

حالم به هم میخورد ...

داستایفسکی
واپس منگر دمی و در پیش مباش
با خویش مباش و خالی از خویش مباش

خواهی که غریق بحر توحید شوی
مشنو، منگر، میندیش، مباش

بابا افضل کاشانی
‍ دریچه ی دل باز شد.چون ازدحام بود،بی قصد یکی بر زد بر در،باز شد.اکنون،نگاه دار تا فراز نشود!چون دریچه باز باشد،خواهی و اگر نخواهی،هر که بگذرد ببینی.چون بسته باشد،آوازهاشان شنوی و ذوقی یابی.اما کجا آن و کجا این

#شمس تبریزی
در تاریخچه ادبیات آمده که روزی شمس وارد مجلس مولانا می‌شود و در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود دارد، شمس از او می‌پرسد، این‌ها چیست؟ مولانا جواب می‌دهد، قیل و قال است، شمس می‌گوید، و تو را با این‌ها چه کار است و کتاب‌ها را برداشته و به داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار دارد، می‌اندازد.

مولانا با ناراحتی می‌گوید، ای درویش چه کار کردی؟ برخی از این کتاب‌ها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر به فرد است و دیگر پیدا نمی‌شود. شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتاب‌ها را یک یک از آب بیرون می‌کشد بدون این‌که آثاری از آب در کتاب‌ها مانده باشد و کتاب‌ها حتا ذره‌ای خیس شده باشند.

مولانا با تعجب می‌پرسد، این چه سرّی است؟ شمس جواب می‌دهد، این ذوق و حال است که تو را از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی می‌نهد و درس و بحث را کنار گذاشته و شبانه‌روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت می‌ایستد و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره می‌یابد.

هرچند مولوی در طول زندگی شصت‌وهشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمال‌الدین عدیم و محی‌الدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشه‌ای براندوخته، ولی هیچ‌کدام از آن‌ها مثل شمس تبریزی در زندگی‌اش تأثیرگذار نبوده تا جایی‌که رابطه‌اش با او شاید از حد تعلیم و تعلم بسی بالاتر رفته و یک رابطه عاشقانه شده، چنان‌که پس از آشنایی با شمس، خود را اسیرِ دست‌وپابسته شمس دیده است.

پس از غیبت شمس از زندگی مولانا، با صلاح‌الدین زرکوب آشنا شد. الفت او با این عارف ساده‌دل سبب حسادت عده‌ای شد. پس از مرگ صلاح‌الدین، حسام‌الدین چلبی را به عنوان یار صمیمی خود برگزید، که نتیجه همنشینی مولوی با حسام‌الدین، کتاب مثنوی معنوی شد که حاصل لحظه‌هایی از هم‌صحبتی با حسام‌الدین است. علاوه بر کتاب یادشده، او دارای آثار منظوم و منثور دیگری نیز هست که در زیر به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌شود:

مثنوی معنوی به زبان فارسی، غزلیات شمس، که غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است و رباعیات که حاصل اندیشه‌های مولاناست.

فیه ما فیه که به نثر است و حاوی تقریرات مولاناست و گاه در پاسخ پرسشی و زمانی خطاب به شخص معین است. مکاتیب که شامل نامه‌های مولاناست و مجالس سبعه سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.
ظاهرا وقتي مولانا تغيير رويه داده است و از كرسي تدريس و سجاده پيش نمازي دست كشيده و دست ارادت كامل به شمس تبريزي داده است،
عده اي از مدرسان علوم شرعي و برخي از مريدان مولانا را خوش نيامده است و نسبت به شمس حسد و دشمني
ورزيده اند.وچه بسا نقشه ي قتل شمس را در سر مي پرورانيدند. بنابر اين،
شمس كه خواهان چنين آشوب و بلوايي نبود و شايد از جان خويش نيز بيمناك بود، از قونيه بي خبر خارج مي شود و به دمشق مي رود.


پس از اين كه مولانا از حضور شمس
در دمشق آگاه مي شود نامه هاي بسيار به او مي نويسد تا به قونيه بازگردد، حتي فرزند خود سلطان ولد را با عده اي از مريدان به دمشق مي فرستد و سر انجام شمس تسليم اصرار مولانا شده و به قونيه باز مي گردد اما اين بار نيز همان حسد ها و دشمني ها شمس را مجبور به ترك قونيه مي كند؛
با اين فرق كه ديگر بازگشتي در كار نبود و مولانا مدتها در هجر او سوخت و غزل هاي سوزان سرود. مولانا به هيچ وجه نمي خواست مرگ شمس را باور كند. ناباورانه اين رباعي را با خود مي خواند كه:

کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد
کی گفت که آفتاب امید بمرد

آن دشمن خورشید در آمد بر بام
دو دیده ببست و گفت خورشید بمرد

(رباعيات مولوی)


كم كم مولانا باورش شد كه شمس براي هميشه رفته است. اين بار شمس از درون خود مولانا طلوع كرد و معلوم شد شمس تبريزي با آن همه بزرگي و عظمتي كه داشت، بهانه اي بود براي ايجاد تحولي شگرف در مولانا و بيان قصه عشق از زبان شيرين او براي همه ‌ي عالميان.


مولانا ديگر اهل طرب شده بود نه اهل حسرت و آه. او ديگر به دنبال شمسي خارج از وجود خود نمي گشت چون هزاران شمس از درون او به خارج نور مي افشاندند. وقتي مريدي به خاطر نرسيدن به محضر شمس و نديدن او آهي كشيد و گفت: "حيف!" مولانا بر آشفت و گفت: "اگر به خدمت مولانا شمس الدين تبريزي نرسيدي – به روان مقدس پدرم! - به كسي رسيدي كه در هر تاي موي او هزار شمس‌الدين آونگان است و در ادراك سرِّ سرِّ او حيران!".


شمس تبريز خود بهانه ست
ماييم به حسن لطف، ماييم


با خلق بگو براي روپوش
كو شاهِ كريم و ما گداييم


ما را چه زشاهي و گدايي
شاديم كه شاه را سزاييم


محويم به حسنِِ شمس تبريز
در محو، نه او بود نه ماييم

《دیوان کبیر مولوی》


         دریغا ندانی که چه می‌گویم!
      آفتابِ«ألله نورُ السَّمواتِ والأرض»
                بی آیینه‌ی جمال‌ِ
    "محمّد رسولُ‌الله"دیدن، دیده بسوزد،
به واسطه‌ی آیینه،مطالعه‌ی جمال آفتاب
           توان‌کردن علی‌الدوام؛

      بی‌آیینه، معشوق دیدن محالست
       و در پرده‌دیدن ضرورت باشد


            #عین_القضات_همدانی
                     #تمهیدات
ز مهجوران نمی‌جویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
در این خشکی هجران ماهیانند
بیا ای آب بحر زندگانی
برون آب ماهی چند ماند
چه گویم من نمی‌دانم تو دانی

حضرت_مولانا
زیبایی‌ات را دوست دارم و تازه عاشق آنچه در وجودت جاودانه و تا ابد گرانبهاست شده‌ام: عشق به دل و جانت را.
زیبایی را می‌توان در ساعتی دریافت و دوست داشت و به همان سرعت از آن دست کشید. امّا عشق به دل و جان را باید آموخت.

📓عشق و نفرت
ویلیام_ال_شایرر
تو آنگه شوی
پیش مردم عزیز
که مر خویشتن
را نگیری به چیز

بزرگی که خود
را به خردی شمرد
به دنیا و عقبی
بزرگی ببرد

از این خاکدان
بنده‌ای پاک شد
که در پای کمتر
کسی خاک شد

#سعدی
فقر، همه جا سر میكشد ...
فقر، گرسنگی نیست ،عریانی  هم  نیست
فقر، چیزی را " نداشتن "است ولی  آن چیز پول نیست. طلا و غذا نیست ....
فقر، همان گرد و خاكی است كه بر كتاب های فروش نرفته ی یك كتاب فروشی مینشیند ....
فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ....
فقر، كتیبهٔ سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر، پوست موزی است كه از پنجره ی یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...
فقر، همه جا سر میكشد ...
فقر ،شب را بی غذا سر كردن نیست فقر ،روز را بی اندیشه سر كردن است

#دکترعلی_شریعتی
بعضی را گشایش بُوَد در رفتن،
بعضی را گشایش بُوَد در آمدن.
هشدار و نیکو ببین که این گشایش تو
در رفتن است یا در آمدن؟!

شمس_تبریزی
در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

مولانا
ای حیدر شهسوار وقت مددست
ای زبدهٔ هشت و چار وقت مددست


من عاجزم از جهان و دشمن بسیار
ای صاحب ذوالفقار وقت مددست....

ابوسعید ابوالخیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


و گفت:
عمل‌کن، و چنان عمل ‌کن که
هیــچ کــَـس نیست در زمـیــــن
بـــه جُــــز تــو،
و
هیـچ کـــس نـیست در آسمـان
بـــه جُــــز او.


تذکره
الاولیاء
ابن عربی زن را موجودی خاص و به واقع مظهر و محلّ ظهور و تجلّی حق می داند.
نگاه او به زن و سیر و سلوک او و تماس او با ایشان نشان از این باور دارد.
در زن خدا را بیش تر متجلّی می دیده است تا مخلوق دیگر، از همین دیدگاه است که زن را قابل آن می دانست تا در رسیدن به مقامات الهی و حتّی قطب و مرشد شدن با مردان الهی برابری کند و به همین خاطر دو پیر از پیران بزرگ او زن بوده اند که در وی بسیار تأثیر کرده اند؛ فاطمه بنت ابن المثنی، و نیز شمس ام الفقراء، و در فهرست آثارش که از مبشّرات سخن می گوید و از خداوند تقاضای ورود صالحانی را به همراه خود به بهشت می کند، دراین تقاضا نام چند زن را هم می برد.
از همین روست که همسر و دختر خود را صالح یاد می کند و در میان درویشان خود که خرقه بر تنشان کرده است، تعدادی زن و دختر می بینیم، این همه نشان از توجه زیاد او به این جنس لطیف دارد.
امّا این همه ی سخن ابن عربی نیست، چون ابن عربی این معنی را می شکافد و می پرورد و بسط می دهد و به فرجام و آشکارا می گوید که زن بهترین مجلا و مظهر پروردگار است و وصلت با وی هم تراز اتّحاد با خداست، چون مرد زن را همان گونه دوست دارد که خداوند انسان را، بدین جهت که کل عاشق جزو خود است و بالعکس.
از این رو شیخ اکبر باور دارد که عشق عالی ترین صورت نیایش و عبادت خداست و رویت خدا در زن، کامل ترین نوع رویت حق است، زیرا خداوند به صورت غیر مادی، یعنی مجرد مشاهده نمی شود و این مطالب به نوعی گسترده در کتاب الفتوحات ثبت شده است.


ابن
عربی


معنی " صبر" افتادن نظر است
بر آخر کار "فرجام نگری"

و معنی " بی صبری"
نارسیدن نظر است
به آخر کار
" کوته بینی"

شمس تبریزی